Page 13 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۳۰ (دوره جديد
P. 13

‫صفحه‌‌‌‪‌‌‌1‌‌۳‬شماره‌‪18۹۶‬‬
‫جمعه ‪ ۲۲‬تا پنجشنبه ‪ ۲۸‬سپتامبر ‪۲0۲3‬‬

‫بستری شود و مورد آزمایش و درمان قرار گیرد‪ ،‬ولی نه در‬                           ‫میشوند‪ .‬خانم پیرنیا او را همراهی كرد‪.‬‬           ‫كردهام‪ .‬فراموش نكنید كه من این جا میهمان مكزیك‬
                                                                ‫بهگمانم از دلتنگی تبعید رنج میبرد و شرایط عصبیاش‬               ‫هستم‪ .‬به هیچ وجه نمیخواهم ناراحتی بهوجود آورم‪ .‬به‬
‫آمریكا‪ .‬گفت‪« :‬پس از كاری كه با من كردند‪ ،‬حتی اگر زانو‬           ‫به او اجازه نمیداد در گفتگوهایی كه برایش هیچ جذابیتی‬           ‫هیچ بهایی نمیخواهم با به اصطلاح انداختن سنگی در آب‪ ،‬بر‬
                                                                ‫نداشتند‪ ،‬شركت كند‪ .‬از آنجا كه روز بعد‪ ،‬صبح زود باید آنجا را‬    ‫دشواریهای پرزیدنت «پورتیو» ــ كه همین حالا هم دچار درد‬
‫بزنند و از من بخواهند‪ ،‬به آمریكا نخواهم رفت‪ ».‬چند تن از‬         ‫ترك میكردم‪ ،‬همان شب از او اجازه مرخصی خواستم‪ .‬مرا در‬
                                                                                                                                                            ‫سر است ــ بیفزایم‪.‬‬
‫پیرامونیان‪ ،‬و در میانشان اردشیر زاهدی و گویا شاهزاده رضای‬                       ‫اتاقش پذیرفت‪ .‬در تخت خوابیده بود‪.‬‬              ‫آشكار بود كه چندان صادقانه سخن نمیگوید‪ .‬اگر شاه كتابی‬
                                                                ‫ــ قربان‪ ،‬درك میكنم كه در جریان این ناهار‪ ،‬گفتگوها شما‬         ‫مینوشت كه در آن كمتر رعایت ادب و احتیاط شده بود و‬
                                    ‫ولیعهد‪ ،‬با او موافق بودند‪.‬‬                                                                 ‫لحنی تندتر داشت نه تنها گرفتاریهای سیاسی بیشتر بهوجود‬
                                                                                           ‫را بهراستی خسته كرد‪.‬‬                ‫میآورد‪ ،‬بلكه بخت شكل گرفتن یك وفاق ملی را پیرامون نام‬
‫اوایلاكتبر‪،‬شاه‪،‬بیآنكههیچاشارهایبهجزئیاتمسألهكند‪،‬‬                ‫ــ نه‪ ،‬اینها آدمهای خوبی هستند‪ .‬ولی من بهراستی حالم بد‬         ‫خود‪ ،‬یا آن گونه كه یك شخصیت مهم آمریكایی میگفت‪،‬‬
                                                                                                                               ‫پیرامون «اسطوره» خود كاهش میداد‪ .‬همچنین‪ ،‬خود‬
‫از من خواست كه محرمانه‪ ،‬و از سوی خودم‪ ،‬جویا شوم كه آیا‬                               ‫شد‪ .‬میدانید‪ ،‬من بسیار بیمارم‪.‬‬             ‫میدانست كه بیماری بر جانش چنگ انداخته‪ ،‬و میخواست‬

‫دولت فرانسه میپذیرد كه او در پاریس تحت درمان قرار گیرد؟‬                  ‫بهزودی تأیید بیماری او را*در*یا*فت كردم‪.‬‬                        ‫ماههای آخر زندگی خود را در آرامش بگذراند‪.‬‬
                                                                                                                               ‫بعد از ظهر‪ ،‬پس از «چرت» اجتناب ناپذیر‪ ،‬شاه به همراه‬
‫از میان چند تنی كه در رده بالای قدرت در پاریس‬                   ‫وضع سلامتی او روز بهروز بدتر میشد‪« .‬مارك مورس»‪ ،‬به‬             ‫شهبانو رهسپار باشگاه تنیس كه مرتب به آنجا میرفت‪ ،‬شد‪.‬‬
                                                                ‫«رابرت آرمائو» در نیویورك تلفن كرد‪« .‬آرمائو» تصمیم گرفت‬        ‫از من خواست سوار اتومبیل او شوم‪ ،‬و در راه‪ ،‬شماری از‬
‫میشناختم‪ ،‬اندیشهام بهسوی «الن پرفیت» وزیر دادگستری‪،‬‬             ‫ــ بهتنهایی؟‪ ...‬ــ كه محمدرضاشاه باید به وسیله پزشكان‬          ‫ملاحظات مرا در مورد كتابش به شهبانو گفت‪ .‬مهرداد پهلبد‬
                                                                ‫آمریكایی معالجه شود‪ .‬و سپس با رایزنی با تشكیلات «راكفلر»‬       ‫هم به ما پیوست‪ .‬شاه كمابیش دو ساعت‪ ،‬ابتدا دو نفری‬
‫كه او را از سالها پیش میشناختم‪ ،‬رفت‪ .‬پس از چاپ كتابش‬            ‫یا احتمالا دولت آمریكا‪ ،‬و بدون اجازه از شاه یا شهبانو‪ ،‬ظاهراً‬  ‫و سپس چهار نفری با شوهر خواهر خود بهعنوان همبازی‪،‬‬
                                                                ‫از یك پزشك پیش پا افتاده نیویوركی بهنام «بنجامین كین»‬          ‫تنیس بازی كرد‪ .‬شهبانو هم كمی بازی كرد‪ ،‬و اندكی نیز با‬
‫«هنگامی كه چین بیدار شود»‪ ،‬او را برای ایراد سخنرانیهایی به‬      ‫خواست كه شاه را معاینه كند‪ .‬او مطبی خصوصی در خیابان‬            ‫هم گفتگو كردیم‪ .‬از وضع جسمانی شاه و پایداری او بسیار‬
                                                                ‫«پارك» داشت و در محافل خوشگذران و «آلامد»‪ ،‬بهخاطر‬              ‫شگفتزده شدم‪ .‬آیا شایعات در مورد بیماریش بیهوده بود؟‬
‫دانشگاه تهران دعوت كردم كه در آنجا با استقبال و پیروزی‬          ‫سفرهایش‪ ،‬سیگارهای گرانقیمتش و زنهای دور و برش ــ كه‬            ‫در روز سوم اقامتم در كوئرناواكا‪ ،‬شاه بار دیگر در ساعت ده‬
                                                                ‫با چند تن از آنان‪ ،‬یكی پس از دیگری ازدواج كرده بود ــ‬          ‫صبح مرا پذیرفت‪ .‬در مورد نیروی بدنیش به او شادباش گفتم‪.‬‬
‫زیادی روبرو شد‪« .‬پرفیت» بهحضور شاه‪ ،‬كه طبیعتاً كتاب او‬
                                                                                                 ‫شهرت داشت‪.‬‬                                            ‫با لبخندی به من پاسخ داد‪.‬‬
‫را خوانده بود‪ ،‬نیز شرفیاب شده بود‪ .‬با آن كه بلندپروازیهای‬       ‫او در ‪ ۲۹‬سپتامبر به كوئرناواكا آمد و شاه را معاینه كرد‪.‬‬                   ‫سپس‪ ،‬ناگهان پرسید‪« :‬حالا چكار میكنید؟»‬
                                                                                                                               ‫ــ برای اداره زندگیام كار میكنم‪ .‬همچنین پیرامون مسائل‬
‫شاه از نظر او «هراسانگیز» مینمود‪ ،‬بسیار تحت تأثیر او قرار‬                         ‫مهرداد پهلبد‬                                 ‫ایران سخنرانی میكنم‪ ،‬مینویسم‪ ،‬سخن میگویم‪ ،‬هم میهنان‬
                                                                                                                               ‫را گرد میآورم‪ .‬نمیدانم قربان كه این كارها به كدام سو‬
‫گرفته بود‪ .‬رابطه دوستانه ما پس از انقلاب و ورودم به پاریس‪،‬‬      ‫البته شاه قاطعانه به او گفت‪ :‬نه‪ ،‬من نخواستهام شما را‬           ‫خواهد رفت و به كجا خواهد رسید‪ ،‬ولی میدانم تا روزی‬
                                                                ‫ببینم و به پزشكان فرانسویام اعتماد دارم‪ ،‬زیرا مرا بهخوبی‬       ‫كه زنده باشم‪ ،‬هرگز در برابر این اشخاص تسلیم نخواهم شد‪.‬‬
‫ادامه داشت‪ .‬مردی قابل اطمینان و رازدار بود و میتوانستم‬          ‫معالجه كردهاند‪ .‬دكتر «كین» درخواست آزمایش خون كرد‪ ،‬اما‬         ‫سكوت نخواهم كرد‪ .‬و برای دفاع از شرف دوستان و نزدیكانم‬
                                                                ‫شاه نپذیرفت‪ .‬پزشك خشمگین‪ ،‬بدون آن كه حتی بداند چه‬                       ‫هم كه شده‪ ،‬بر آنچه گذشته گواهی خواهم داد‪.‬‬
‫آشكارا با او گفتگو كنم‪ .‬خواستار دیدار فوری او شدم و چهل و‬       ‫داروهایی برای شاه تجویز شده‪ ،‬پاسخ داد كه او نیاز به درمان‬      ‫او گفت‪« :‬بله میدانم‪ .‬اما باید گرد هم بیایید‪ .‬من هیچ‬
                                                                                                                               ‫اعتمادی به بختیار ندارم‪ .‬این را بدانید‪ ،‬ولی از سوی من چیزی‬
‫هشت ساعت بعد‪ ،‬دیروقت در دفتر كارش در میدان «واندوم»‬                       ‫بیشتر و پیچیدهتر دارد‪ ،‬و به نیویورك بازگشت‪.‬‬          ‫نگویید‪ .‬بهتفصیلبااویسی گفتگو كردهام‪.‬كمكوهمكاریرا‬
                                                                ‫در همان حال كه پزشك نیویوركی به شهرش بازمیگشت‪،‬‬                 ‫كه میخواست‪ ،‬به او كردهام‪ .‬فقط ارتش میتواند از پس كاری‬
‫مرا پذیرفت‪ .‬وضعیت را برایش تشریح كردم‪ .‬از وضع سلامتی‬            ‫بهخواست شهبانو‪ ،‬دكتر «فلاندرن» یكی از چهار پزشك گروه‬           ‫برآید‪ ،‬و من كس دیگری جز اویسی را نمیبینم كه بتواند كاری‬
                                                                ‫درمانی شاه ــ كه شاه به او اعتماد كامل داشت ــ به مكزیك‬        ‫كند‪ .‬او‪ ،‬یك مغز سیاسی نیست‪ ،‬ولی نیروی زمینی و ژاندارمری‬
‫شاه پرسید‪ ،‬آنچه را دیده بودم و میدانستم‪ ،‬گفتم ــ بنابراین‪،‬‬      ‫آمد‪ .‬پزشك فرانسوی تشخیص داد كه بیمار باید فوراً در‬             ‫را خوب میشناسد و افسران او را دوست دارند‪ .‬به او دستور‬
                                                                ‫بیمارستان بستری شود و مورد آزمایشهای دقیق و كامل قرار‬             ‫دادم به پاریس برود و از آنجا كوشش خود را آغاز كند‪».‬‬
‫چیز زیادی نبود‪ .‬توافق كردیم كه آن مسائل محرمانه بماند ــ‬        ‫گیرد‪ .‬واكنش شاه بسیار روشن بود‪ .‬حاضر بود در بیمارستان‬          ‫آنگاه به گفتگو پیرامون مسائل گوناگون‪ ،‬خاطرات و‬

‫آنمرد كهازهواداراندوگلبودبهمنگفتكههرگزاستقبال‬                                                                                                           ‫اندیشههایمانپرداختیم‪.‬‬
                                                                                                                                                             ‫دلتنگی از تبعید‬
‫گرمی را كه فرانسه از خمینی كرده بود‪ ،‬درك نكرده و با آن‬
                                                                                                                               ‫روزیكشنبه‪۲۳،‬سپتامبر‪،‬رئیسپلیسكوئرناواكا‪،‬زوجسلطنتی‬
‫موافق نبوده است‪ .‬قول داد كه از كاخ الیزه بپرسد و بهمحض‬                                                                         ‫و دوستانشان را بهصرف ناهار در باشگاه پلیس‪ ،‬در هوای آزاد‬
                                                                                                                               ‫دعوت كرد‪ .‬شاه‪ ،‬نخست بر آن بود كه دعوت را رد كند‪ .‬بیم‬
              ‫آن كه میسر شد‪ ،‬پاسخ بدهد‪.‬‬                                                                                        ‫آن داشت كه حوصله و شادمانی لازم را نداشته باشد‪ .‬سپس‬
                                                                                                                               ‫اندیشیدنپذیرفتندعوت‪،‬رفتاردرستینسبتبهمأمورانپلیس‬
‫بایست انتظار میكشیدم‪ .‬زمان درازی انتظار كشیدم‪.‬‬                                                                                 ‫كه بسیار و همیشه آماده خدمت و مهربان بودند‪ ،‬نیست‪.‬‬
                                                                                                                               ‫پس‪ ،‬پذیرفت‪ .‬و پلیسها حتی آنقدر نكتهسنجی و ظرافت‬
                                    ‫راز سر به ُمهر‬                                                                             ‫داشتند كه بههنگام صرف غذا‪ ،‬یك اركستر كوچك محلی را‬
‫نشانههای بیماری درمانناپذیر شاه كه در اكتبر ‪ ۱۹۷۹‬بر‬                                                                            ‫آماده كرده بودند كه آهنگهای ایرانی بنوازد‪ ،‬كار آسانی نبود‪.‬‬
                                                                                                                               ‫با آن كه مأموران پلیس و همسرانشان از گونه همسفرگان‬
‫همگان آشكار شد‪ ،‬نخستین بار در آوریل ‪ ۱۹۷۴‬بههنگام‬                                                                               ‫شاه نبودند‪ ،‬با آنان با مهربانی بسیار رفتار كرد‪ .‬آشكار بود كه‬
                                                                                                                               ‫برای این كار‪ ،‬كوشش بسیار میكند‪ .‬پس از صرف غذا‪ ،‬گفت‬
‫یك معاینه سراسری سالانه‪ ،‬بهوسیله پرفسور «فلینگر» در‬                                                                            ‫كه حالش چندان خوب نیست و میهمانی را ترك كرد‪ .‬شهبانو‬
                                                                                                                               ‫خواست همراهیش كند‪ .‬نپذیرفت و گفت میزبانانمان ناراحت‬
‫وین نمودار شد‪ .‬واژه سرطان‪ ،‬برای توضیح بیماری او بهكار‬

‫نرفت‪ .‬اندكی بعد‪ ،‬سخن از بیماری «والد تستروم» بهمیان‬

‫آمد‪ ،‬كه هیچگاه رسماً از سوی پزشكان معالج شاه مورد تأیید‬

‫قرار نگرفت‪ .‬اخیراً پژوهشهایی در محافل پزشكی اتریش‬

‫نشان داده كه بیماری او میتوانسته «هاجكین» باشد كه با‬

‫بیماری نخستین‪ ،‬نشانههای مشترك بسیار دارد‪ .‬حال آن كه‬

‫شهبانو در خاطرات خود از بیماری اول نام میبرد‪ .‬یك گروه‬

‫پزشكی مشهور‪ ،‬مسؤولیت مداوای شاه را بر عهده گرفت‪:‬‬

‫پروفسورهای فرانسوی «ژان برنار» و «پل میلی ینر»‪ ،‬دو تن از‬

‫برجستهترینپزشكانفرانسوی‪،‬پروفسورصفویانانترنپیشین‬

‫بیمارستانهای پاریس ــ استاد پزشكی و رئیس دانشگاه ملی‬

‫ایران‪ ،‬و دكتر «ژرژ فلاندرن» دستیار پروفسور «ژان برنار»‪.‬‬

‫در حقیقت این آخرین پزشك‪ ،‬زیر نظر سه تن دیگر‪ ،‬تجویز‬

‫داروها و درمان بیمار مشهور را برعهده داشت‪ .‬این راز‪ ،‬تا آغاز‬

              ‫اكتبر ‪ ۱۹۷۹‬كاملا سر به ُمهر باقی ماند‪.‬‬

‫در سپتامبر‪ ،۱۹۷۶‬چهار پزش**ك*معالج‪ ،‬در یك سفر خصوصی‬

‫شهبانو به پاریس‪ ،‬او را از ماجرا آگاه ساختند‪ .‬خود شاه‪ ،‬دو ماه‬

‫پس از آن‪ ،‬از بیماریش با خبر شد‪ .‬پزشكان این خبر را در لفاف‬

‫اصطلاحات پزشكی‪ ،‬بی آن كه واژه «سرطان» بهكار رود‪ ،‬ولی‬

‫بی هیچ كوشش در پنهان كردن اهمیت بیماری و وخامتش به‬

‫شاه دادند ــ شاه پرسیده بود‪« :‬چه مدت امید زندگی دارم؟»‬

‫پاسخ داده بودند‪« :‬قربان‪ ،‬اگر خوب درمان شوید‪ ،‬شش تا‬

              ‫هشت سال»‪ .‬گفته بود برایم كافیست‪.‬‬

‫وپیرامونوخامتبیماریتااوایلاكتبر‪ ۱۹۷۹‬هرگزدرحضور‬

‫(ادامه دارد)‬                        ‫شاه سخنی گفته نشد‪.‬‬
   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18