Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و دوم ـ شماره ۶۹ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪69‬‬
                                                                                                                                                                                                   ‫جمعه ‪ 1‬تا پنجشنبه‪ 7‬مردادماه ‪1395‬خورشیدی‬

‫با کنیزان این چنین در این سرزمین‬                     ‫حاجی بابا اصفهانی در انگلستان (‪)10‬‬                                                                                                                    ‫فصل چهاردهم‬
‫رفتار م ‌یکنند‪ ،‬چه توجهی به بانوان‬
‫خودنشان م ‌یدهند‪ ».‬در حقیقت اگر‬       ‫چه مملکت عجیبی! در اینجا رسم‬                                                                                                                                 ‫به پلیمو ت می‌ر سند ‪.‬‬
‫این سو و آن سو رفتن بدون خواجه‬                                                                                                                                                                     ‫دریافت‌هایی که از نخستین‬
‫و چهره گشودن در برابر مردان و‬          ‫«کور شو‪ ،‬دور شو» وجود ندارد‬                                                                                                                                 ‫دیدار از یک شهر انگلیسی‬
‫نگاه کردن و سخن گفتن سعادت‬                                                                                                                                                                         ‫دارند‪ ،‬تفاوت بین یک هتل و‬
‫باشد‪ ،‬زنان انگلیسی گوی سبقت‬           ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬  ‫یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬         ‫میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری)‬       ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو‬
                                      ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬        ‫صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬         ‫از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان‬       ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از‬                   ‫یک کاروانسرا‪.‬‬
                     ‫را ربوده‌اند‪.‬‬    ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬      ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬            ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬         ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬
                                                                            ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬         ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬    ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬       ‫در طول مدتی که ما در جمع‬
          ‫فصل پانزدهم‬                        ‫قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬      ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬           ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬                                            ‫اروپاییان زندگی کرده بودیم‪ ،‬تفاوتی‬
                                                                            ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬            ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                          ‫انگلیس در تهران‪.‬‬       ‫بین ما و آنان وجود داشت که یادآور‬
‫فرماندار پلیموت به دیدار‬                                                    ‫حیرت است که پس از دویست سال‬            ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬        ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬           ‫شدیم و حیرت ما را برانگیخت‪ .‬این‬
‫سفیر می‌آید‪ .‬سفیر شام را‬                                                    ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬    ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬      ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬         ‫تفاوت در خصوص حرمت و احترامی‬
‫صرف م ‌یکند و به بستر م ‌یرود‪،‬‬                                              ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬           ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬      ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬             ‫بود که برای زنان قایل م ‌یشدند‪ .‬خانم‬
                                                                            ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬        ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬         ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬      ‫موطلایی که اکنون از جملۀ همراهان‬
          ‫اما نم ‌یتواند بخوابد‬                                             ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬    ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬       ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬  ‫ما بود‪ ،‬آن چنان حرمت‌گزارده‬
                                                                            ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬       ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬   ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬       ‫م ‌یشد که گویی پرستیده م ‌یشد‪ .‬به‬
‫میرزا فیروز بسیار آزرده بود که‬                                              ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                            ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬             ‫محض آن که در جایی وارد م ‌یشد‪،‬‬
‫چرا هیچ صاحب مقامی چه والامقام‬                                              ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                              ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬   ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬        ‫همگان از جای خود بر م ‌یخاستند و‬
‫و چه دون پایه از سوی حکومت به‬                                               ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬     ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬           ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬           ‫هیچکس فکر آسایش خود نبود تا‬
‫خو ‌شآمد گویی او نیامده‪ .‬هیچ کس‬                                             ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬         ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬       ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬            ‫آن که او در آرام ‌شبخ ‌شترین جای‪،‬‬
‫نیامده بود تا به او بگوید خوش آمدید‪،‬‬                                        ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬    ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬          ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬         ‫م ‌ینشست و راحت م ‌یگردید‪ .‬هرگاه‬
‫در حالی که ایرانیان به هر کس که‬                                                                                    ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬         ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬                ‫به عرشه م ‌یرفت‪ ،‬کارکنان کشتی و‬
‫وارد خان ‌هشان شود‪ ،‬حتی جهودها‪،‬‬                                                     ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬        ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬         ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬           ‫سایر مردان فکری در سر نداشتند‬
‫چنین سخنی را می‌گویند و هیچ‬                                                 ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬        ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬         ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬              ‫جز فراهم آوردن موجبات آسایش‬
‫کس نیامده بود تا بپرسد دماغتان‬                                              ‫که عقربه زمان را دویست سال به عقب‬      ‫افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار‬     ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪1809‬‬        ‫او‪ ،‬همین توجه و حرمت را نیز برای‬
‫چاق است‪ ،‬چیزی کم ندارید و یا‬                                                                                                                                                                       ‫دلفریب قایل بودند که چون بانویی‬
‫سرحال و قبراق هستید‪ .‬استقبال که‬       ‫به ناگاه هیاهویی در کاروان‌سرایی‬      ‫نمی‌شناختیم؛ لذا با اشتیاق برای‬        ‫این ماجرا بیرون است‪ .‬بعدتر مهماندار‬    ‫ریش‪ ،‬هیچ کس نبود تا مشتاقان دیدار‬        ‫خود را معرفی کرده بود‪ ،‬حتی با‬
‫عاد ‌یترین تشریفات است و در ایران‬     ‫که قرار بود اقامت کنیم‪ ،‬برپا شد‬       ‫دیدن رفتیم و در اینجا نیز شگفتی‬        ‫به ما گفت این جا از قبل برای سکونت‬     ‫ما را شلاق بزند‪ ،‬اما هیچ اتفاقی رخ‬       ‫آن که در انزوای خود بود‪ ،‬روزی‬
‫رسمی بسیار رایج با غریب ‌ه‌هاست‪،‬‬      ‫و به سفیر اطلاع داده شد که کنیز‬       ‫ما فزونی گرفت‪ .‬اورنگ شاهی که‬           ‫ما پی ‌شبینی شده‪ ،‬و هر زمان نیاز به‬    ‫نداد تا نگاه یاکلامی را کنترل کنند و‬     ‫نم ‌یگذشت که از او پرسش نشود‬
‫در این جا به کلی فراموش شده بود‬       ‫چرکسی دارد می‌آید‪ .‬کفار هنوز با‬       ‫اعلیحضرت بر فراز آن می‌نشست تا‬         ‫چیزی داشتیم کافی است که نخی را‬         ‫آنان آزادانه می‌خندیدند‪ .‬گویی اصلا‬       ‫که آیا در آرامش و آسایش است‪،‬‬
‫و وقتی به یاد آوردیم با چه حرمت‬       ‫آن چنان حرمتی با او رفتار م ‌یکردند‬   ‫حکم عدل صادر کند و دردو سوی‬            ‫که کنار دیوار آویزان است‪ ،‬بکشیم و‬      ‫رسم تنبیه و مجازات در آنجا وجود‬          ‫چیزی احتیاج ندارد تا در اختیارش‬
‫و توجهی سفرای انگلیس را استقبال‬       ‫که در عرشه شرح آن را دادم‪ .‬کنیز‬       ‫آن جهانی به لرزه می‌افتاد به شکوه و‬    ‫غلامان آماد‌هاند تا دستورات را اطاعت‬                                            ‫گذاشته شود‪ ،‬آیا غذا باب طبعش‬
‫کردیم‪ ،‬همه یک صدا گفتیم مهمان‬         ‫را مستقیما به نزد میرزا آوردند‪ .‬با‬    ‫زیبایی این تخت نبود که برای خواب‬       ‫کنند‪ ،‬سری ‌عتر از جنی که دستورات‬                                ‫نداشت‪.‬‬          ‫هست و آیا کاری م ‌یتوانند بکنند‬
‫نوازی شیوه ایرانیان است و از ترک‬      ‫درایت محبوب و سعید هیچ کس‬             ‫سفیر در نظر گرفته شده بود‪ .‬تخت‬                                                ‫مهماندار ترتیب کالسکه‌هایی را‬            ‫تا او را خشنودتر و شادتر کنند‪ .‬این‬
‫موطن خود پشیمان شدیم‪ .‬ما به‬           ‫متوجه نشده بود که او یک کنیز‬          ‫خواب باید از روی مدل تخت طاووس‬                  ‫علاءالدین را اجرا می‌کرد‪.‬‬     ‫داده بود تا ما را به کاروان سرا برساند‪.‬‬  ‫ملاحظات و این نوع رفتارها در مدت‬
‫مهماندار خود چنگ و دندان نشان‬         ‫است و شخص مهماندار با رسیدن‬                                                  ‫همۀ اینها ما را گیج کرده بود‪ .‬ما در‬    ‫کالسکه‌هایی از نوعی کاملا جدید‪،‬‬          ‫کوتاهی که در عرشه بودیم‪ ،‬قبل از‬
‫م ‌یدادیم و از دولت او صریحاً گله‬     ‫به انگلستان‪ ،‬در حرمت گزاردن به‬                       ‫مغول ساخته باشد‪.‬‬        ‫خان ‌های بودیم که هیچ شاهی در ایران‪،‬‬   ‫زیرا با آن که ما اراب ‌ههای ترکی را در‬   ‫آن که به پلیموت قدم بگذاریم ادامه‬
‫م ‌یکردیم‪ .‬اما او توجیه م ‌یکرد که‬    ‫آن زن‪ ،‬حرمتی که شایسته او نبود‬        ‫بر روی چهار ستون چوبی که‬               ‫از روزگار نوشیروان تا کنون‪ ،‬نتوانسته‬   ‫استانبول دیده بودیم‪ ،‬با این حال این‬      ‫یافت‪ .‬به محض آن که کشتی در‬
‫آیی ‌نهای ایرانیان با فرنگیان متفاوت‬  ‫همراه شده بود‪ .‬مهماندار پرسید‪« :‬بانو‬  ‫حکاکی و تزیین شده بود‪ ،‬تختی‬            ‫بود نظیر آن را حتی در خواب هم‬          ‫نوع اراب ‌هها ربطی به آن کالسکه‌هایی‬     ‫پلیموت لنگر انداخت‪ ،‬قبل از هر‬
‫است و امیدوار است اگر شکیبایی‬                                               ‫قرار داشت و با تزئینات بسیار و روی‬     ‫ببیند‪ .‬با لوازم زیبا و پرزر ‌قو برق و‬  ‫که در اینجا می‌دیدیم‪ ،‬نداشت‪ .‬با آن‬       ‫کسی‪ ،‬زنان را سوار قای ‌قها کردند و‬
‫نشان دهیم‪ ،‬به زودی خواهیم دید‬                  ‫در کجا باید جای گیرند؟»‬      ‫آن به قدری پرده کشیده بودند که‬         ‫تشریفاتی که از بزرگترین قصرها و‬        ‫چنان سرعتی ما را م ‌یبردند که تقریبا‬     ‫اجازه دادند به خشکی قدم بگذارند و‬
‫آن چه در زبان و کلام و تعارفات‬        ‫میرزا فیروز پرسید‪« :‬بانو؟ این چه‬      ‫پنجره‌های یکی از سالنهای بزرگ‬          ‫باشکوه‌ترین آنها نیز با شکوه‌تر بود‪.‬‬   ‫نفس‌هایمان بند آمده بود و قبل از آن‬      ‫سپس در بازگشت نیز چنین بود و‬
‫جایش خالی است‪ ،‬به شیوه اصولی‬          ‫حرفی است‪ ،‬شما بهتر از من م ‌یدانید‬    ‫تهران را کفایت م ‌یکرد‪ .‬روی تخت‬        ‫با پنجره‌هایی که شیشه‌های شفاف‬         ‫که کاملا دریابیم در چه نوع وسیله‌ای‬      ‫آنان را نخست سوار کشتی کردند‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                   ‫آن زنان هیچ یک نه چندان زیبا‬
                   ‫پر خواهد شد‪.‬‬       ‫پلیموت ‪ -‬هتل فرونت لاین‬                                                                                                                                      ‫بودند و نه از خانواد‌ههایی برجسته‪،‬‬
‫در هر حال زمانی از اقامت ما در‬                                                                                                                                                                     ‫اما با این حال با حرمت بسیار با آنها‬
‫کاروانسرا نگذشته بود که خبر وارد‬      ‫که او بانو نیست‪ ،‬او فقط یک کنیز‬       ‫چوبی نرم‌ترین و پرآرامش‌ترین‬           ‫داشت‪ ،‬با فرشهایی با بافت ریز که‬        ‫ما را جای داده‌اند و چه گونه است که‬
‫شدن فرماندار واصل شد‪ .‬او وارد‬         ‫حقیر است و خواهش می‌کنم ترا به‬        ‫تشک‌ها را انداخته بودند‪ .‬و بر بالای‬    ‫همگان با کفش روی آن راه م ‌یرفتند‪،‬‬     ‫با این سرعت ما را می‌برند‪ ،‬ما را در‬                          ‫رفتار م ‌یشد‪.‬‬
‫شد بدون هیأت همراه‪ .‬پیش از او‬         ‫خدا با او مثل یک بانو رفتار نکنید‪.‬‬    ‫آن بالشهای بسیاری بود برای بلند‬        ‫با دیوارهایی که به زیبایی نقاشی شده‬                                             ‫سعدی می‌گوید‪« :‬میوه‌ای که‬
‫نه سوارانی‪ ،‬نه شاطران تیزپایی‪،‬‬        ‫گوشه‌ای به او نشان دهید تا در آنجا‬    ‫شدن و تکیه زدن‪ .‬در اینجا راهنمای‬       ‫بود‪ ،‬با صندل ‌یهایی که کافی بود پیران‬      ‫برابر کاروان‌سرایی پیاده کردند‪.‬‬      ‫بیشتر منع شود‪ ،‬بیشتر اشتها‬
‫نه آبدارچی‌هایی‪ ،‬نه کفش دارانی‪،‬‬                                             ‫زیباروی ما گفت که سفیر در اینجا‬        ‫ما در تهران روی آنها بنشینند تا جان‬    ‫وقتی مهماندار درباره کاروانسرای‬          ‫م ‌یآورد» و همین امر در مورد کنیز‬
‫نه فراشانی راه گشا با چماق ظاهر‬                             ‫آرام گیرد‪».‬‬     ‫باید شب را به صبح برساند واین‬          ‫گیرند‪ .‬خلاصه با آن قدر تشریفات‬         ‫صحبت می‌کرد‪ ،‬تصوری که داشتیم‬             ‫چرکسی و انزوا و جدایی او مصداق‬
‫شدند‪ ،‬تنها آمد کلاه به دست و‬          ‫کنجکاو ‌یای که در میان انگلیس ‌یها‬    ‫دعوت‪ ،‬آن گونه که انتظار می‌رفت‬         ‫و وسایل تزیینی که مدتها طول‬            ‫آن بود که ما در برابر خود بنایی را‬       ‫داشت‪ .‬در لحظه‌ای که ظاهر شد‪،‬‬
‫بر روی یکی از صندلیهایی که در‬         ‫برانگیخته بود فراتر از آن بود که‬      ‫با اشتیاق پذیرفته شد و راهنمای‬         ‫کشید تا باور کنیم که اینجا‪ ،‬اقامتگاه‬   ‫خواهیم دید گشوده شده بر روی هر‬           ‫اگرچه در پس حجابی نفوذناپذیر‬
‫دسترس بود‪ ،‬نشست‪ .‬سفیر که خود‬          ‫بتوانیم درک کنیم‪ .‬این کنجکاوی‬         ‫زیباروی که گویی عادت به این‬            ‫بیگانگان و از سفرآمدگان است‪.‬‬           ‫انسان یا حیوانی که قصد ورود به‬           ‫پنهان مانده بود‪ ،‬همه افراد کشتی‬
‫مظهر تشریفات و آیین‌هاست و‬            ‫بیش از آن حد بود که ما بتوانیم‬        ‫سلوک داشت تا آنجاکه مشهود بود‬          ‫گفتیم اگر چنین است مهما ‌ننوازی‬        ‫آنجا کند و در هر اتاق و اصطبلی‬           ‫مشتاق بودند نگاهی به او افکنند‪.‬‬
‫می‌داند چگونه با افراد صاحب مقام‬      ‫ببینیم‪ .‬زیرا این چیزی فراتر از تضاد‬   ‫بدون کمترین لبخند یا سرخ شدن از‬        ‫غربی‪ ،‬بدرود‪ ،‬بدرود ای مهما ‌ننوازی‬     ‫که خالی باشد‪ ،‬قصد فرودآمدن کند‪،‬‬          ‫چه خوب شد که سفیر متوجه این‬
‫رفتار کند و حرمت گزارد‪ ،‬شگفت زده‬      ‫بین چانه‌های ریش‌دار و چانه‌های‬       ‫سفیر دعوت به خواب کرد‪ .‬میرزا فیروز‬     ‫شرقی که همیشه به آن می‌نازیدیم‬         ‫بدون هیچ گونه وجه و تقیدی مگر‬            ‫اشتیاق نشد وگرنه آتش خشمش‬
‫شده بود از این که می‌دید فرماندار‬     ‫تراشیدۀ آنان بود‪ ،‬به نوعی که شوق‬      ‫زیر لب لا اله الا الله می‌گفت و اظهار‬  ‫و می‌بالیدیم‪ .‬اما باز هم آنچه غریب‌تر‬  ‫صلوات فرستادن برای بنیان‌گذار آن‪.‬‬        ‫شعله می‌کشید‪ .‬او اکنون خود را‬
‫در جایی نشسته که جایگاهی در حد‬        ‫دیدار آن زن موجب شده بود که‬           ‫شگفتی م ‌یکرد‪« :‬من که واقعا حیرت‬       ‫م ‌ینمود و ما هنوز در شگفتی بودیم‬      ‫اما چه حیرتی فراگرفت ما را که در‬         ‫نماینده دولت شاهنشاهی م ‌یدانست‬
‫یک کدخداست و سرانجام سفیر با‬          ‫ما را به کلی فراموش کنند‪ .‬آنان از‬     ‫کردم‪ُ .‬گه خوردن یک چیز است‪ ،‬اما‬        ‫که چند دقیقه‌ای نگذشته بود که‬          ‫برابر خان ‌های فرود آمدیم که در برابر‬    ‫و چه بسا همین حرمت را نیز برای‬
‫اصرار او را روی مبل کنار خود نشاند‪.‬‬   ‫صبح تا شام پشت پنجره‌های خانه‌ای‬      ‫گه خوردن با این تشریفات یک چیز‬         ‫دختر انگلیسی‌ای با چهره‌ای دوست‬        ‫ورودی آن چندین فرنگی با قیاف ‌ههای‬       ‫کنیز خود می‌طلبید‪ .‬همان طور که‬
‫در واقع اگر مهماندار نگفته بود که‬     ‫جمع شده بودند که گفته می‌شد‬           ‫دیگر است‪ .‬اگر مسأله نجاست نباشد‬        ‫داشتنی وارد شد و از مهماندار پرسید‬     ‫مختلف بدون کلاه ایستاده بودند و‬          ‫پناه عالمیان نسبت به آنان‪ ،‬آن گاه‬
‫ایشان فرماندار هستند‪ ،‬ممکن بود ما‬     ‫محل سکونت اوست‪ .‬آنان به تماشا‬         ‫باید بگویم بخت ما دارد بلند م ‌یشود‬    ‫آیا م ‌یخواهیم «بستر خواب‌هایمان»‬      ‫نیز دو سه زن بدون چادر و چاقچور‬          ‫که به جمع وارد م ‌یشدند‪ ،‬این چنین‬
‫او را با یک فقیر اشتباه می‌گرفتیم‬     ‫قناعت نم ‌یکردند و صداهایی از دهان‬    ‫و در خدمت ادار ‌یمان ستارۀ اقبا ‌لمان‬  ‫را ببینیم یا لااقل از پرسش او چنین‬     ‫همه آماده بودند تا پذیرای ما شوند‬        ‫رفتار م ‌یکرد‪ .‬اما سؤال کردم آیا یک‬
‫و اگرچه به ما گفته شده بود که او‬      ‫خودشان در می‌آوردند که هیچ یک از‬      ‫اوج م ‌یگیرد‪ .‬ما قرار نیست فقط در‬      ‫استنباطی را کردیم‪ .‬ما غیر از تشک‬       ‫و آنگاه به آیین تشریفاتی سفیر را‬         ‫چنین رسمی مثل «دور شوید‪ ،‬کور‬
‫فرمانده چندین کشتی است‪ ،‬خود‬           ‫ما نم ‌یتوانست مفهوم آن را درک کند‬    ‫بهشتی که برایمان ساخته‌اند آرام‬        ‫برای خوابیدن که همراه خود آورده‬        ‫پیشاپیش قرار دادند و خود در پی‬           ‫شوید» معنایی ندارد برای کفاری‬
‫یلی در نبرد است‪ ،‬با این حال آن‬        ‫و جالب‌تر این که نقاشی آماده شده‬      ‫گیریم‪ ،‬بلکه حوریان آن نیز انتظارمان‬    ‫بودیم و روی زمین پهن می‌کردیم‬          ‫او به اتاقش رهنمون شده‪ ،‬اتاقی که‬         ‫که چهرۀ زنانشان گشوده است و‬
‫قدر اندامی ظریف داشت و آن قدر در‬      ‫بود تا تصویر او را به محض آن که خود‬                                          ‫و می‌خوابیدیم‪ ،‬بستر خواب دیگری‬         ‫دورادورش آیینه کاری بود و امکاناتی‬       ‫به چهره بی‌ پوشش زنان‪ ،‬آن چنان‬
‫رفتارش سکون و آرامش دیده م ‌یشد‬       ‫را نشان دهد‪ ،‬نقاشی کند‪ .‬گفتیم‪« :‬اگر‬                       ‫را م ‌یکشند‪».‬‬                                             ‫در دسترس بود که ذکر آنها از حوصله‬        ‫می‌نگرند که به دیگر بخشهای مجاز‬
‫که ما باید همه قوه خیال خود را به‬
‫کار می‌گرفتیم تا بزرگی و عظمت او‬                                                                                                                                                                                ‫بدن آنان م ‌ینگرند؟‬
‫را به خود بقبولانیم‪ .‬او بیش از هفتاد‬                                                                                                                                                               ‫شوق و شور ما برای رسیدن به‬
                                                                                                                                                                                                   ‫ساحل آن چنان بود که احساس‬
                ‫سال سن داشت‪.‬‬                                                                                                                                                                       ‫کردیم حال و هوای جسد مومنی را‬
‫او نخستین شخصیت بزرگی بود‬                                                                                                                                                                          ‫داریم که در طلب یافتن روح خود‬
‫که در انگلستان ملاقات کردیم‪ .‬سفیر‬                                                                                                                                                                  ‫است و در آرزوی سکنی گزیدن‬
‫فکر کرد برای حفظ منافع باید تأثیر‬                                                                                                                                                                  ‫تا ابدیت در کنار رودخانه شیر در‬
‫مطلوب بر فرماندار به جای گذارد‪،‬‬                                                                                                                                                                    ‫آسمان هفتم است‪ .‬اگرچه هر آن‬
‫به همین جهت نطق غرایی را که در‬                                                                                                                                                                     ‫چه می‌دیدیم‪ ،‬م ‌یدانستیم ناخالص‬
‫آن استاد بود‪ ،‬ایراد کرد‪ .‬بعد از آن‬                                                                                                                                                                 ‫و آلوده شده و به حضوری فناپذیر‬
‫که سه بار حال فرماندار را جویا شد و‬                                                                                                                                                                ‫و محکوم به آتش ابدی است‪ ،‬با این‬
‫عبارات حالتان خوب است‪ ،‬دماغتان‬                                                                                                                                                                     ‫حال قلب ما از مشاهده چم ‌نزارهای‬
‫چاق است و سر حال هستید را بر‬                                                                                                                                                                       ‫سبز‪ ،‬گلهای پرطراوت‪ ،‬و رودبارها به‬
‫زبان راند‪ ،‬چرخی زده به طرف من‬                                                                                                                                                                      ‫نشاط آمده بود و در واقع مرغزارهای‬
‫و مهماندار برگشت و گفت‪ :‬شکر‬                                                                                                                                                                        ‫سبز اینجا و آنجا درست مثل‬
‫خدا فرماندار جوان است و کسی را‬                                                                                                                                                                     ‫چمن‌زارهای سبز ایران بود به همان‬
‫در جنگ حریف او نیست‪ ،‬او مردی‬                                                                                                                                                                       ‫سبزی و طراوت‪ .‬کثرت خان ‌هها توجه‬
‫تمام عیار است‪ ،‬خلاصه شخصی است‬                                                                                                                                                                      ‫ما را به خود خوانده بود‪ .‬همه نقاشی‬
‫که چشم در طلب دیدن اوست‪ .‬برای‬                                                                                                                                                                      ‫و تزیین شده‪ ،‬گویی آماده شده بودند‬
‫ما جای سعادت است که در آستانه‬                                                                                                                                                                      ‫تا شاه را پذیرا شوند‪ .‬ما قدم گذاردیم‬
‫ورودمان با شخصیتی چون او مواجه‬                                                                                                                                                                     ‫در میان جمعیت انبوهی که بسیار‬
‫می‌شویم‪ ،‬این از بخت خوش ما بود‬                                                                                                                                                                     ‫کنجکاو و مشتاق دیدن ما بودند‪،‬‬
‫و طالع ما در حال اوج گرفتن است‪.‬‬                                                                                                                                                                    ‫همان طور که مردم ایران آن گاه‬
‫شاه انگلیس معلوم است از مردمان‬                                                                                                                                                                     ‫که هیأت سفیران انگلیس به ایران‬
‫خردمند است که چنین فردی را‬                                                                                                                                                                         ‫آمدند مشتاق و کنجکاو بودند‪ .‬اما‬
‫به نمایندگی خود برگزیده است‪.‬‬                                                                                                                                                                       ‫به نظر می‌رسید که از نسقچی و‬
‫با آشنایی با یک چنین شخصیتی‬                                                                                                                                                                        ‫فراش و چوب و چماق برای راندن‬
‫دوستی میان دو کشور استوارتر‬                                                                                                                                                                        ‫و دور نگاه داشتن مردم خبری‬
‫خواهد شد و دو ملت ایران و انگلیس‬                                                                                                                                                                   ‫نیست‪ ،‬کسی کتکی نخورد و اتفاق‬
‫خود را برادر یکدیگر خواهند خواند‪.‬‬                                                                                                                                                                  ‫خاصی هم نیفتاد‪ .‬اگر به انگلیس ‌یها‬
                                                                                                                                                                                                   ‫می‌خندیدم به جهت نداشتن ریش‪،‬‬
‫«دنباله دارد»‬                                                                                                                                                                                      ‫به ما م ‌یخندیدند به جهت داشتن‬
   9   10   11   12   13   14   15   16