تغییر رژیم در ایران یک ضرورت استراتژیک است

- حملات هوایی آمریکا علیه تأسیسات هسته‌ای در ایران معادلات استراتژیک را بطور اساسی تغییر داده است؛ حالا دیگر بحث بر سر امکان‌پذیر بودن تغییر رژیم در ایران نیست، بلکه مسئله این است که آیا این اقدام یک ضرورت است یا نه؟!
-عراق سال ۲۰۰۳، افغانستان پس از ۲۰۰۱ و لیبی در ۲۰۱۱ همگی پروژه‌هایی معیوب بودند؛ نه به این دلیل که تغییر آن رژیم‌ها ذاتاً ناممکن بود، بلکه چون این مأموریت‌ها به‌ علت نبود انسجام استراتژیک، ضعف در برنامه‌ریزی و نادیده‌گرفتن واقعیات میدانی پس از پیروزی در تغییر رژیم، شکست خوردند.
- مشکل اصلی در این موارد  تغییر رژیم نبود؛ بلکه فقدان چشم‌انداز استراتژیک و برنامه‌ریزی برای «فردای پس از تغییر رژیم» بود.
- بحث تغییر رژیم در ایران دیگر صرفاً آکادمیک نیست. این بحث همین حالا، پس از حملات آمریکا، در راهروهای قدرت تهران و در نجواهای مخالفان در شهرهای ایران در جریان است.

چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۴ برابر با ۰۲ ژوئیه ۲۰۲۵


پتکین آذرمهر – رسانه‌های جریان اصلی از آغاز حمله اسرائیل به ایران،  به شکل وسواس‌آمیزی از ترس تغییر رژیم در ایران دَم می‌زنند. هر روز تیتر تازه‌ای منتشر می‌شود که همان استدلال نخ‌نما و بی‌رمق را تکرار می‌کند: مبادا اسرائیل یا ایالات متحده به فکر تغییر رژیم در ایران بیفتند، که گویا در آن صورت درهای جهنم باز خواهد شد! روزنامه «واشنگتن‌پست» بیش از هفت مقاله‌ی هشدارآمیز در مورد تغییر رژیم در ایران منتشر کرده است. با بمباران سایت‌های هسته‌ای در ایران توسط آمریکا، تعداد مقالات مخالف تغییر رژیم به اوج هشدارهای نادرست خود رسیده است.

برای نمونه مجله «تایم» با تیتر بلندبالایی نوشت: «ترامپ با بمباران ایران، ۸۰ سال اشتباه آمریکا در تغییر رژیم‌ها را نادیده گرفت».

در گزارشی  از شبکه «ان‌بی‌سی» نیز گفته شده که تغییر رژیم به رهبری آمریکا محکوم به شکست است و عراق و افغانستان و لیبی به‌ عنوان نمونه‌های هشدارآمیز معرفی شده‌اند. این مطلب اگرچه ممکن است برای برخی مخاطبان به دلایل احساسی قابل قبول باشد، اما از نظر منطقی و فکری، سطحی و  بیشتر مبتنی بر جبرگرایی تاریخ گذشته بر زمان حال است تا مواجهه واقع‌گرایانه با واقعیت‌های ژئوپلیتیک کنونی.

بدتر اینکه این استدلال در زمانی مطرح می‌شود که حملات هوایی آمریکا علیه تأسیسات هسته‌ای در ایران معادلات استراتژیک را بطور اساسی تغییر داده است؛ حالا دیگر بحث بر سر امکان‌پذیر بودن تغییر رژیم در ایران نیست، بلکه مسئله این است که آیا این اقدام یک ضرورت است یا نه؟! مقاله شبکه «ان‌بی‌سی» هیچ راهکار سازنده‌ای برای مقابله با مخاطرات سناریوی باقی‌ ماندن رژیم جمهوری اسلامی ارائه نمی‌دهد.

این نوع استدلال بر روایت و تفاسیر گزینشی از تاریخ تکیه دارد که مداخلات پیچیده را به شکست‌های ساده‌‌شده تقلیل می‌دهد و زمینه متفاوت ایران امروز را با آن تجارب کاملاً نادیده می‌گیرد. عراق سال ۲۰۰۳، افغانستان پس از ۲۰۰۱ و لیبی در ۲۰۱۱ همگی پروژه‌هایی معیوب بودند؛ نه به این دلیل که تغییر آن رژیم‌ها ذاتاً ناممکن بود، بلکه چون این مأموریت‌ها به‌ علت نبود انسجام استراتژیک، ضعف در برنامه‌ریزی و نادیده‌گرفتن واقعیات میدانی پس از پیروزی در تغییر رژیم، شکست خوردند.

استناد به این نمونه‌ها به‌ عنوان مستندات تردیدناپذیر جهت اینکه برای تغییر رژیم دیگر هرگز نباید دوباره تلاش شود، تحلیل و درس‌ آموختن از تجربه نیست بلکه فلج فکری است. و این فلج فکری رژیم‌هایی مثل جمهوری اسلامی ایران را جسورتر می‌کند؛ رژیم‌هایی که نه‌تنها در داخل سرکوبگرند، بلکه در خارج هم کاملا دشمنانه عمل می‌کنند، به تأمین مالی تروریسم می‌پردازند و امنیت منطقه‌ای و جهانی را با انواع خطرات مورد تهدید قرار می‌دهند. چنین تحلیل‌های جبرگرایانه و متکی بر تقدیر فقط به این رژیم‌ها کمک می‌کند تا خود را شکست‌ناپذیر تصور کنند و سرکوب داخلی را با شدت بیشتری ادامه دهند.

عراق و افغانستان: درس‌ها، نه بهانه‌ها

بیایید عراق را در نظر بگیریم. سرنگونی نظامی صدام حسین  خیلی سریع و موفقیت آمیز انجام شد و در میان بسیاری از عراقی‌ها به‌ ویژه کردهای عراق محبوبیت زیادی داشت. اما آنچه پس از سقوط صدام  رخ داد، زنجیره‌ای از اشتباهات خودساخته بود. سیاست فاجعه‌بار پاکسازی بعثی‌ها، نهادهای عراق را از مدیران باتجربه و نیروهای امنیتی خالی کرد و هزاران نفر را مجبور ساخت تا برای تامین معاش به شورشیان بپیوندند. این وضعیت با ناتوانی در پیش‌بینی فرصت‌طلبی و سوء استفاده‌ی حاکمان ایران از هرج‌ و مرج پس از جنگ در عراق بدتر شد. فرماندهان  آمریکایی و انگلیسی اجازه دادند شبه‌نظامیان شیعه وابسته به رژیم ایران، مانند سپاه بدر، از مرزهای ایران وارد عراق شوند و در ساختارهای  امنیتی جدید این کشور نفوذ کنند. طبیعی است که مجموعه‌ی اینگونه اشتباهات عراق را به آشوب کشید.

افغانستان هم وضع بهتری نداشت. پس از سرنگونی طالبان، آمریکا و متحدانش نفهمیدند که این گروه فقط یک جمع پراکنده از افراط‌گرایان نبود بلکه یک جنبش ایدئولوژیک عمیق با ستون فقرات مذهبی و قبیله‌ای بود که توسط پاکستان حمایت و پناه داده می‌شد. حتی اسامه بن‌لادن در خاک پاکستان، به ظاهر متحد آمریکا، مخفی بود. با این حال، آمریکا هرگز فشاری به اسلام‌آباد وارد نکرد. در نتیجه، طالبان منتظر فرصت ماندند، خود را بازسازی کردند و در نهایت با کمک جمهوری اسلامی دوباره بر افغانستان حاکم شدند؛ اتفاقا به این  دلیل که جمهوری اسلامی نمی‌خواست عراق و افغانستان به الگویی از ثبات و رفاه برای مردم ایران تبدیل شوند.

مشکل اصلی در هر دو مورد،  تغییر رژیم نبود؛ بلکه فقدان چشم‌انداز استراتژیک و برنامه‌ریزی برای «فردای پس از تغییر رژیم» بود. اینها درس‌های پرهزینه‌ای بودند اما توجیهی برای بی‌عملی امروز نیستند. تاریخ یک مطالعه بسته و ایستا نیست؛ مثل علم، با آزمون و خطا به سوی تکامل  پیش می‌رود.

چرا ایران متفاوت است؟

ایران عراق نیست. افغانستان نیست. لیبی نیست. ایران جامعه‌ای تحصیلکرده، با تاریخ طولانی تفاهم و  همگرایی با غرب و اسرائیل و جمعیتی عمدتاً جوان و بیگانه‌شده از حاکمان مذهبی دارد. برخلاف صدام یا طالبان، جمهوری اسلامی مشروعیتی در بین اکثریت مردم ایران ندارد و نه با حمایت مردمی بلکه با زور و سرکوب حفظ می‌شود.

از سال ۲۰۰۹ تا کنون چهار قیام بزرگ در ایران رخ داده ولی همه با خشونت شدید سرکوب شده‌اند. این یک ملت تسلیم‌شده نیست؛ ملتی است که برای آزادی تلاش می‌کند؛ به‌خصوص اگر توازن قدرت  به نفع آنها تغییر کند.

به رویدادهای اخیر بازگردیم. حملات نظامی آمریکا به تأسیسات هسته‌ای در ایران، پیامی روشن به رژیم فرستاده است. این حملات صرفاً تنبیهی نیستند؛ بلکه تاکید بر خطوط قرمزی هستند که بارها نقض شده‌اند. در این شرایط تازه، تغییر رژیم دیگر یک تابو و یا آرمان و  فرض نیست بلکه به یک تصمیم استراتژیک اجتناب‌ناپذیر تبدیل شده است.

مسیر عملی

منتقدان می‌گویند در ایران مخالفان حکومت  تشکیلات سازمانیافته‌ای برای هدایت دوران گذار پس از رژیم ندارند. درست است؛ اما گزینه‌های دیگری هم هست. ضعف اپوزیسیون ایران یک مشکل است، اما بهانه‌ای برای بی‌عملی نیست.

خود ارتش ایران ظرفیت‌هایی برای تغییر رژیم دارد. ارتش  و حتی افسران جوان‌تر در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در وفاداری به  ملایان واپسگرای حاکم  یکپارچه نیستند، به ویژه اگر رژیم تضعیف شود. بسیاری از آنها را می‌توان تشویق کرد که برای نجات ایران و زیرساخت‌های باقیمانده‌اش اقدام کنند،  بجای آن‌ که زندگی خود و عزیزانشان فدای آخوندها شود.

این افسران را می‌توان با حمایت‌های مخفیانه، هماهنگی اطلاعاتی و مشوق‌های گوناگون تشویق کرد تا دولت انتقالی را با نظم و بدون هرج و مرج برقرار سازند تا زمینه  انتخابات آینده آماده شود. این یک جابجایی نظامی داخلی خواهد بود، نه یک اِشغال توسط یک ارتش خارجی. نه نیازی به سرباز بیگانه است، نه اشغال ده‌ ساله؛ این یک برقراری حساب‌شده‌ی موازنه در توازن قدرت داخلی خواهد بود.

چنین انتقالی بسیار منظم‌تر، مشروع‌تر و با ثبات‌تر از وضعیت فعلی خواهد بود که ترکیبی است از بحران هسته‌ای خزنده، فروپاشی تدریجی یا سریع داخلی و خلأ قدرت ناشی از آن که به معنی دستورالعملی برای شکل‌گیری دوباره یک دولت شکست‌خورده خواهد بود.

باز هم  روایت  «کودتا»ی ۲۸ مرداد

مقاله مخالفین غربی تغییر رژیم، طبق معمول افسانه تکراری  «کودتای ۲۸ مرداد» را پیش می‌کشند؛ همان روایت «کودتای» مورد حمایت آمریکا علیه محمد مصدق نخست‌وزیر وقت ایران که آنها او را اشتباها نخست وزیر «دموکراتیک انتخاب‌شده‌»ی ایران می‌نامند. این روایت نادرست اغلب بطور اشتباه ریشه مواضع ضدغربی حاکمان کنونی ایران را در این رویداد معرفی می‌کند. اما بیایید واقعیت‌ها را برای غربی‌ها روشن کنیم.

برخلاف این روایت رسانه‌های غربی، مصدق، «با رأی مردم» انتخاب نشد؛ بلکه طبق قانون اساسی از سوی مجلس شورای ملی به شاه معرفی و توسط وی تأیید شد. اگر شاه فقید او را تأیید نمی‌کرد، مجلس می‌بایست فرد دیگری را معرفی می‌کرد. خود مصدق اما وقتی بطور غیرقانونی همین مجلس منتخب را با رفراندوم جعلی منحل کرد، و از فرمان قانونی‌ برکناری خود سر باز زد، درواقع این اقدامات، و نه دخالت سیا،  نقطه سرپیچی واقعی از قانون یا «کودتا» بود. افزون بر این، روحانیونی که بعدها جمهوری اسلامی را تشکیل دادند، اصلا علاقه‌ای به مصدق نداشتند  که  برکناری او در چندین دهه پیش، دلیل افراط‌گرائی آنها شود! اتفاقا آنها از نزدیکی مصدق به حزب  توده و کمونیست‌ها بیشتر هراس داشتند و از بازگشت شاه حمایت کردند.

اینکه بگوییم برکناری مصدق «ذهن مردم ایران را علیه غرب مسموم کرد» یک ساده‌‌لوحی است که عوامل اصلی رادیکالیسم مذهبی را در ایران نادیده می‌گیرد: انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ و ایدئولوژی خمینیسم. 

ضدیت با آمریکا در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نهادینه نشد بلکه در انقلاب اسلامی ۵۷ نهادینه شد؛ خمینی از مصدق متنفر بود و حامیان او را یا اعدام، یا زندانی یا تبعید کرد.

شرایط اکنون

بحث تغییر رژیم در ایران دیگر صرفاً آکادمیک نیست. این بحث همین حالا، پس از حملات آمریکا، در راهروهای قدرت تهران و در نجواهای مخالفان در شهرهای ایران در جریان است.

«تایم»، «واشنگتن‌پست»، «نیویورک‌ تایمز» و کسانی که  نگاه تکراری شکست تغییر رژیم را ترویج می‌کنند، می‌خواهند باور کنیم که همه گزینه‌ها برای براندازی محکوم به شکست هستند،  چون در گذشته اشتباهاتی رخ داده است! اما آن اشتباهات،  ناشی از اجرای ضعیف بودند، نه اینکه اهداف ذاتاً نامشروع بودند یا امکان موفقیت نداشتند. اگر اجازه دهیم این اشتباهات به دستورالعمل  تبدیل شوند، درواقع میدان را به رژیم‌هایی مثل جمهوری اسلامی واگذار کرده‌ایم؛ رژیم‌هایی که به سرکوب در داخل اکتفا نمی‌کنند و خشونت را به خارج هم صادر می‌کنند.

تغییر رژیم در ایران فقط یک ضرورت اخلاقی نیست بلکه بطور فزاینده‌ای یک ضرورت استراتژیک است. هرچه زودتر از سایه اشتباهات پس از صدام در عراق خارج شویم و با یاد گرفتن از اشتباهات گذشته،  مسیری هوشمندانه‌تر با نقشه راهی بهتر و برنامه‌ریزی خردمندانه‌تر بسازیم، نتیجه بهتری به دست خواهیم آورد؛ نه فقط برای مردم ایران، بلکه برای همه ساکنان منطقه و جهان.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۲۴ / معدل امتیاز: ۴٫۷

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=380802