مازیار قویدل- در داستان تهمورس دیوبند نیز همچون دیگر بخشهای شاهنامه، کارها خردمندانه و دادورزانه، آن هم برای همگان است.
بخش ۲۲- بهره گیری از توان دیوها با به کارگیری خرد و مدارا
برای نمونه، تهمورس هنگامیکه به رام کردن ماکیان میپردازد، از همگان میخواهد که آنان را نوازش کنند، با آوای گرم بخوانند و بستایند:
بفرمودشـان تا نوازنــد گـَـــرم
نخوانندشان جـز به آواز نــرم
چنین گفت کاین را ستایش کنید
جهان آفریـن را نیایــش کنیـــد
کارهای خردمندانه و دادگرانه تهمورس نه تنها برخاسته از فرهنگ اوست، که همراهی و رایزنی دستور و وزیری دانا را نیز در کنار دارد، وزیری نامی یا خنیده، و پسندیده به نام “شهرسپ”:
مــر او را یکـی پـاک دستــور بـود
که رایـش ز کــردار بـَـد دور بـــود
خنیــده به هــر جای شهرسپ نــام
نـزد جـز به نیکـی بـه هـر جای گام
این سرود شاهنامه، رازی دیگر و بسیار ساده را بر ما آشکار میکند، و آن همنشینی با نیکان و خردمندان است که بسیار در شاهنامه دیده میشود:
سـرِ مایه بـُد اختـر شـاه را
وزو بند بُد جان بدخواه را
همه راه نیکی نمودی به شاه
هم از راستی خواستی پایگاه
فرهنگ ایرانی اگرچه هر کس را دارای فر میشناساند، تابندگی و ستودگی و یا دارای فره ایزدی شدن آن را برآمده از آموزههای نیک بر میشمارد:
چنان شاه پالوده گشت از بـَدی
که تابیـد ازو فــره ایــــــزدی
چو دستور باشد چنین کاردان
تو شـه را هنر نیز بسیار دان
تا اینجای سخن در داستان تهمورس و وزیر و رایزناش شهرسپ، گویی پیش درآمدیست بر آنچه بناست پیش بیاید و آن دستیابی به یکی از سه بزرگترین یافتههای انسانی از سرآغاز زندگی تا امروز میباشد و برای چنین یافته بزرگی دانش و بینش نیاز است، و از آنجا که “همه چیز را همگان دانند”، شهرسپ دانا پا به میدان میگذارد و با کوشش شبانه روزی دستِ بدی و اهریمنی را از زندگی دیگران کوتاه میسازد، و کارها را به پیش میبرد.
برفت اهرمن را به افسون ببست
چو بر تیـزرو بـارگـی بـرنشسـت
زمان تا زمـان زینش بَـرسـاختـی
همیگــرد گیتیــش بـــرتــاختــی
پرداختن به چنین کارهای پسندیدهای بر همگان خوش نمیآید و دیوخویان به رویارویی به او میپردازند:
چـو دیـوان بدیدنــد کــــردار اوی
کشیدنـد گــردن ز گفتـــــــار اوی
شدنــد انجمـــن دیـو بسیــار مـــر
کـه پردختـه ماند ازو تــاج و فــر
در اینجاست که دانایی و کارآموختگی شاه، او را به پشتیبانی از رایزناش رهنمون میشود و نبرد سهمگین او با دیوان در میگیرد و در پایان تهمورس به پیروزی میرسد :
چو تهمورس آگه شـد از کارشان
بـرآشفت و بشکست بازارشـــان
همه نـره دیــوان و افسـونگـران
برفتند جـادو سپــاهـــی گــــران
دمنـده سیـه دیوشــان پیشـــــرو
همه به آسمان برکشیدنــد غـــو
جهانــــدار تهمـورس پاکدیــن
بیامـد کمربستهی جنگ و کین
یکایک بیاراست با دیو جنـگ
نَبــُد جنگشان را فراوان درنگ
استاد سخن در اینجا، رویارویی تهمورس و دیوان را سه بخش میکند و دو بخش از پیروزی تهمورس را، دانایی و افسون او و تنها یک بخش از سه بخش را رویارویی و نبرد وی نشان میدهد:
ازیشان دو بهــره به افسون ببست
دگرشان به گرز گـران کرد پست
دانایی و خردورزی تهمورس، انگیزه نبردِ تنها با بخشی از دیوان و پیروزی او و به بند کشیده شدن دیوان میشود. دیوان از او زینهار یا امان میخواهند و به او میگویند اگر به ما زینهار و امان بدهی، راز بزرگی را بر تو آشکارمیکنیم و به تو نوشتن میآموزیم. این پیروزی گام بسیار بزرگی در زندگی انسان است:
کشیدندشــان خستـه و بستـه خوار
به جان خواستند آن زمان زینهار
که ما را مَکـُـش تا یکی نـو هنـر
بیـاموزی از مـا کت آید بـه بـَـر
کـی نامـور دادشــــان زینهــــار
بدان تا نهانــی کننــــد آشکــــار
چــو آزاد گشتند از بنــــد اوی
بجُستند ناچار پیـونــــــد اوی
نوشتن به خســرو بیـامـوختنـد
دلـش را به دانـش بـرافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیک سـی
چـه رومیچه تازی و چه پارسی
چو هنـدی و چینـی و چه پهلـوی
نگاریدن آن کجـــا بشنــــــــوی
دستیابی به نوشتن از سوی انسان، گویی پایان کار تهمورس را به همراه دارد:
جهانــدار سی سال ازین بیشتــر
چگونه پدید آوریــــدی هنــــــر
برفت و سرآمـد بَـرو روزگـار
همه رنج او ماند ازو یادگـــار
مردن و از میان رفتن انسان پس از کوششهای بسیار و در هنگام چخته شدن و توان بهرهگیری از یافتههای نوین و رسیدن به آرزوها، گلهمندی استاد سخن را به دنبال دارد.
خدایا مپرور چو خواهــی درود
چو میبدروی پروریدن چه سود
برآری یکی را به چــرخ بلنـــد
سپاریش ناگه به خاک نـژنــــد
گلههایی که ردپای آن در سرودهای سرایندگانی نامداری چون خیام نیشابوری نیز دیده میشود:
جامی است که عقل آفرین میزندش
سد بوسه ز مهر بر زمین میزندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
و یا:
از آمدنم نبـود گـــردون را ســـــود
وز رفتن من جاه و جـلاش نفـــزود
وز هیچ کسی نیــز دو گوشم نشنود
کین آمدن و رفتنم از بهـر چه بـود
۷ سپتامبر ۲۰۱۵
[بخش یک] [بخش دو] [بخش سه] [بخش چهار] [ادامه بخش چهار] [بخش پنج] [بخش شش] [بخش هفت] [بخش هشت] [بخش نهم] [بخش دهم] [بخش یازدهم] [بخش دوازدهم] [بخش سیزدهم] [بخش چهاردهم] [بخش پانزدهم] [بخش شانزده] [بخش هفده] [بخش هژده] [بخش نوزده] [بخش بیست] [بخش بیست و یک]