Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۵۴ (دوره جديد
P. 14
ویژه نامه نوروز صفحه - Page 14 - 14شماره 1820
جمعه 27اسفندماه 1400تا 11فروردی نماه1401خورشیدی
اكنون هم ديگر هيچ آرزويي ندارم ـ باستانی پاریزی در باشگاه هشتاد سالگان()3 آنکوبهغيرسابقه،چنديننواخت
جز اينكه ،يك روز از در شرقي دانشگاه در اين عمر هشتادساله ،چ هها ديدم و چ هها شنيدم: كرد
تهران ـ از خيابان وصال وارد پرديس
دانشگاه شوم و از در غربي آن در خيابان از لغو امتيازنامه دارسي تا سقوط برجهاي دوقلو ممكن بود كه عفو كند گر خطا
اميرآباد خارج شوم .همين و ديگر هيچ. در يازدهم سپتامبر كنيم
اينك براي دانشجويان و اهل كمالي
كه مايل به خدمات فرهنگي و آموزشي دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی بعد از انقلاب ،چند صباحي ،دكتر
در دانشگاهها هستند ،يك شوخي را به باشگاه هشتادسالگان پیوست .در عارفي رئيس دانشگاه ،باشگاه دانشگاه
كه بارها در كتابها و نوشت ههاي خود فرانسه ،هر کس به عضویت آکادمی را كه چارتا پيراستاد ،ظهرها در آنجا
پذیرفته میشود بههنگام پوشیدن
كردهام ،باز تكرار م يكنم. لباس زردوزیشدۀ آکادمیسینها ناهار م يخوردند ،تعطيل كرد.
اين شوخي خود را تكرار م يكنم علیالرسم ،کی خطابۀ ورودی ایراد و رسما در جواب خبرنگاري كه علت
براي دوستاني كه با آخرين مدارك م یکند .استاد باستانی نیز با نوشتن
علمي روز و با تخص صهاي كم نظير، مقالۀ مبسوطی مشتمل بر خاطرات را پرسيده بود ،گفت:
به دانشگاه روي م يآورند ـ و درست ادبی و فرهنگی خود ،از دوران کودکی ـ آخر در آنجا ،بعضيها نجسي
مورد استقبال قرار نم يگيرند ـ و تصور و نوجوانی تا امروز که هشتمین دهه
م يكنند كه امثال ماها ،جا را براي آنها عمر را پشت سر م ینهد ،آئین ورود م يخوردند.
تنگكردهايم.م يگويم:مأيوسنباشيد، به باشگاه هشتادسالگان را بهجای من نوشتم :لابد م يخواهيد بدانيد
خدمت در دانشگاه تهران مثل سوار مقصود از نجسي چيست؟ اين همان
شدن بر اتوبوسهاي دو طبقه است (در آورده است. الكل عليه ما عليه است… كه البته
آن روزها يك سري اتوبوس دوطبقه این مقاله در ویژهنامۀ بخارا ـ در شرع حرام است ،و البته نجس
قرمز رنگ از انگلستان خريده و آورده مجلۀ ادبی و فرهنگی چاپ تهران است ،و البته نبايد خورد .ولي اين
بودند كه در خيابانهاي پروسعت شهر ـ بهمناسبت هشتادمین سال تولد حرف ،حرف يك مسأله گو نيست،
حركتم يكردـمثلاخيابانشاهرضاي استاد انتشار یافته است .بخشی حرف يك بازاري نيست ،حرف يك
سابق (انقلاب) .بعدها به خاطر عدم از رسالۀ ورودیۀ استاد باستانی به طبيب ايراني است كه كلمه الكل را
امكان مانور درست ،آن اتوبوسها ـ كم باشگاه هشتادسالگان را که صر فنظر كه گويا رازي به كار برده( ،الكحل) به
كم برخلاف مخلص ،بازنشسته شده، از گزارش احوال و ایام ،مانند اکثر كار نم يبرد ـ كه خلاف شرع است ،و
به گورستان ماشي نها سپرده شدند). نوشت ههایویحاوینکت ههایپندآمیز كلمه نجسي را به جاي آن استعمال
من گفتم :شروع خدمت در دانشگاه و تأملات هوشمندانه است در چند م يكند .آري يك طبيب ،يك طبيب
مثل سوار شدن بر اتوبوس دو طبقه ـ كه جزء عاد يترين و نخستين وسيله
است .در ابتداي مقصد ـ براي هيچ شماره م یخوانید. طبي او بايد الكل باشد ـ يعني لااقل،
كس جا نيست .جمعيت زياد است. در همان اول وهله كه انگشت خود را
كافي است كه شما ،با هزار زحمت ،خود کنگره طوس در يكي از سوراخهاي بيمار فرو م يكند
را به دستگيره اتوبوس ،يا حتي به ميله ازراست:فرزام،شریعت،صادقکیا،بحرالعلومی،خانمایرجافشار،حبیبیغمائی،باستانیپاریزی،وصالشیرازی،یزدگردی،عبدالحسینزرینکوب،نذیراحمدومصطفیمقربی و بيرون م يآورد ـ ناچار حتما بايد با
دم پلكان ورودي،مثل لاشه گوشت ـ همان الكل ،دست خود را پاك كند ـ
آويزان كنيد ،و خود را به دستگيره در كوكبه رضاشاه را در مهرماه 1320ش م يكنم و هشتاد سال عمر دارم .بعد به هم م يزدند و م يشكستند و فرار پيشنهاد كرده بود كه مورد قبول دكتر يعني قدري الكل در دستها بريزد و آن
بچسبانيد ـ كه در هنگام چپ روي 1941 /م .در جاده ورودي سيرجان از آن كه همسرم پنج سال پيش م يكردند و گارد پشت سر آنها وارد سياسي قرار نگرفته بود .از قضا همان را به هم بمالد ـ يعني نخستين وسيله
(پيچيدن به چپ) باتمايل ناگهاني به ـ در حالي كه محصل سيكل اول درگذشت ،ديگر يك سال را ييلاق و م يشد و هر كه دم دستش بود را م يزد) روزها من از كرمان به تهران منتقل بهداشتي عالم امروز الكل است…
راست ـ به داخل خيابان پرت نشويد. دبيرستان بودم ـ ديدم :كه شاه ،به قشلاق م يكنم ـ يعني زمستانها را در آري ،من نوشتم :فو قالعاده بدي آب و شده و در باستان شناسي و موزه ،مجله و م ِن ب ياحتياط را ببين كه در چه
خواهيد ديد كه كم كم ،در ايستگاههاي طرف سرنوشت نامعلوم به بندرعباس خدمت پسرم حميد و عروس و نوههايم روزگاري و به چه كسي طعنه م يزنم:
بعد ،يكي يكي مسافرين پياده م يشوند م يرفت ،ملي شدن نفت را مرور كردم در تهران هستم و تابستانها را در تورنتو، هوا را بايد به دانشگاه داد نه به زابل. باستان شناسي را راه انداخته بودم. به بر قرابه و ،مصحف به دست و،
و كم كم جا براي نشستن شما هم ـ در حالي كه دانشجوي رشته تاريخ پيش دخترم حميده و نوهام ـ آن طرف به هر حال ،مخلص ،از 1338ش آقاي پرآور ،همشهري مخلص كه
باز ميشود ،و در اواخر كار كه به دانشگاه تهران بودم .عبور تانك سپهبد اقيانوس اطلس م يگذرانم .جايي كه 1959 /م تا به امروز ( 46سال) در رئيس كتابخانه دانشكده بود ،به دكتر محتسب از پي
نزديك يهاي ميدان انقلاب ( 24اسفند زاهدي را در بيست و هشت مرداد گاهي بايد شعر خواجو همشهري خود دانشكده ادبيات مشغول كار هستم .و خوانساريگفتهبود:اينباستانيپاريزي نعوذ بالله اگر پاي من به سنگ برآيد
سابق) م يرسيد ـ متوجه م يشويد كه ديدم ـ در حالي كه در ميدان فردوسي همانطور كه هفتاد و هفت پله ـ پلكان ممكن است بتواند كار شما را تا حدودي
جز شما كسي توي اتوبوس باقي نمانده قدم م يزدم .تعطيل پاريس و تشييع را به زبان آورم كه فرمود: دانشكده را براي رسيدن به گروه تاريخ به طور دلخواه انجام دهد .دكتر سياسي (نون ج و ،ص )524
است ـ و آخر خط حتي يك تن هم باقي جنازه باشكوه مارشال دوگل را ديدم ـ افكندهسپهرمـبهدياريـكهوجودم ـ كه در طبقه سوم است ـ بيشتر اوقات با پيشنهاد آنها موافقت كرد ـ به شرط بايد عرض كنم كه اين دكتر عارفي
نمانده كه دست شما پيرمرد را بگيرد در حالي كه براي فرصت مطالعاتي در گر خاك شود ،باد ،به كرمان نرساند دو پله يكي طي م يكنم ـ و هرگز از اينكه ورود من به عنوان غلط گير مجله در تأسيس بيمارستان قلب دوم ،تأثير
و از پل ههاي طبقه دوم پيادهتان كند. حالاهم،وقتيكهدوستانم يپرسندكه: آسانسور دانشكده استفاده نم يكنم، باشد ـ و چنين شد .استدلال دكتر
شما تنهاي تنها به عالم بازنشستگي مالاكلام را دارد.
دكتر احمد هوشنگ شريفي نيز
قدم گذاشت هايد. هرچند من حضورا خدمت او نرسيدهام،
تصورم هم اين است كه هيچكدام اما پس از آنكه مرحوم جمال زاده مرا
از اين وزيران و رئيساني كه آمدهاند و به عنوان يكي از اعضاء هيأت امناي
رفت هاند ،م يآيند و م يروند ،و به قول چاپ آثارش معرفي كرد ابلاغ اين
فروغي به كسي كاري ندارند ـ يعني عضويتبهامضايهمينرئيسفرهنگ
حريف بازنشسته كردن امثال مخلص
نبودهاند ،رئيس دانشگاه ماقبل آخر دانشگاه است.
ـ دكتر فرجي دانا و وزير علوم دكتر دكتر شريفي ـ گمان كنم در خارج
جعفر توفيقي ـ كه هر دو يك پارچه از ايران است و عضو يونسكو شده است.
حسن نيت بودند هم دست به اين اظهار وقتي مرحوم جمال زاده كتابها
و سهام كارخانه سيمان خود را به
لطف نزدند. دانشگاه تهران بخشيد ،كه عايدات آن
عقيدهام اين است كه بازنشستگي به دانشجويان نويسنده بهترين رساله
من به دست كسي خواهد بود كه از ادبي ،و خريد كتاب براي كتابخانه
يك روستاي دورافتاده كرمان برخيزد، مركزي و كمك به مؤسسات خيريه
يك روز در ركاب امام غايب راه بيفتد، اصفهان داده شود ،او سه تن را به
و از راه جمكران به تهران بيايد ،وزير عنوان هيأت امناء برگزيد كه دكتر
علي اكبر سياسي باشد ،و ايرج افشار
باشد و مخلص لرزندة به هيچ نيرزنده.
طولي نكشيد دكتر سياسي درگذشت،
دكتر جواد شي خالاسلامي جانشين شد
و پس از مرگ او مهندس شكرچ يزاده
رئيس انتشارات دانشگاه به اين سمت
باستانی پاریزی با نوه دختری خود «اندیشه دانائی» باستانی پاریزی در کانادا با حمیده دخترش...
علوم يا رئيس دانشگاه شود،و آن وقت، سيته يونيورسيته پاريس اطاق داشتم، امسال هشتاد ساله شدم ،و اين رباعي را خطاب به خضر سرودم زير عنوان سياسي هم اصولا اين بود كه اينهايي معرفي شد .اين هيأت كه كتابهاي
به دليل اينكه مرحوم اميرنظام گروسي كوروش آسوده بخواب كه ما بيداريم ياهو ـ سايت اينترنتي كه در حكم خضر نجات من است به يادگار م ينويسم. كه تازه وارد دانشگاه م يشوند هنوز جمال زاده را به كمك آقاي علي
در مجلس روضه كرمانيان ،در حضور را به گوش خود در پازارگاد شنيدم، وارد نشده م يخواهند استاد صاحب دهباشي به چاپ م يرساند ،تا كنون
جمع گفته بود :كرمان يها «خود ب ِد و طولي نكشيد كه انقلاب اسلامي رباعي نيست حماسي است (پنج مصراعي) و خودش يك ابتكاري است: كرسي شوند و به معاونت برسند ودر يك ساختمان چهار طبقه در كوي
غري بنواز»اند ـ و باز به دليل اينكه من را ديدم در حالي كه مجسمه شاه را هشتـاد رسيد و م يرسد دور نود دور نـود است و سنگبـاران لحد جشن 4آبان شركت كنند و خلاصه: دانشگاه نيز ساخته است كه بيش
همه جا نوشت هام كه «نباشد سميناري بچ هها از وسط دانشگاه كندند و در عمري همه اسم شاه و ارقام و عدد واي ار برسد بدين نهج عمر به صد! دست و رو از گرد ره ناشسته خصم از دويست دانشجو را در خود جاي
يا انجمني كه من در آن شركت كنم، خيابان شاهرضا (انقلاب بعد) به خاك م يدهد .تفصيل اين مطلب را من در
و در آنجا به تقريبي ،يا به تحقيقي ياد كشيدند و تا خيابان حافظ رساندند و اي خضر چه میكني ،تو با عمر ابد؟ و مدعي روزنامه اطلاعات و كتاب «هواخوري
كرمان به ميان نيايد» آري ،در چنين از پل حافظ به زير انداختند ،سقوط وقتي اين شعر را براي يكي از همكارانم خواندم ،او گفت :خضر كه معلم تاريخ با وزير و حاكم ملك خراسان
حال و احوالي ،او در سايه شمشير امام برجهاي تجارت جهاني را از تلويزيون باغ» نوشت هام.
حكم بازنشستگي زودرس را كف دست كانادا تورنتو ـ مشاهده كردم كه يك نيست ،او راهنماي گمشدگان بيايان است. است اين من ،در روزهاي اول ،براي ورود به
مخلص بگذارد .البته نداي دل خودم را جيغ راه تا نيويورك بيشتر فاصله ندارد، به همين دليل تكليف مخلص ،غلط دانشگاه ،در واقع به عنوان غلط گير
نيز خطاب به خودم هر روز م يشنوم و بالاخره از همه مهمتر ـ همين كه ـ نم يخواهي بازنشسته شوي؟ همانطور مراتب آموزشي دانشكده را نيز گيري مجله بود ولاغير .البته استدلال مجله وارد دانشگاه شدم ،توضيح آن
كه م يگويد :تو اي باستاني پاريزي ،اي سال دو هزار 2000ميلادي را درك در جواب عرض م يكنم :دشمنتان دو پله يكي پيمودهام و از استادياري به دكتر سياسي درست بود ،ولي حق اينكه مرحوم دكتر سياسي به مجله
«هاون سنگي دانشگاهي» ،تو خود هم كردم ـ كه صدتا مورخ ديگر آرزوي آن دانشياريو ازدانشياريبه استادي تمام اين است كه كار دانشگاهي ،آسان هم دانشكده خيلي علاقه داشت .استاد
اگر زيرك و عاقل باشي ،به اين مشت بازنشسته شود… وقت رسيدهام .اين را هم عرض كنم كه نيست .يك وقت ،پيش از انقلاب من دكتر محمد خوانساري خيال داشت
را به گور بردهاند. من ،در همين مدت عمر ـ البته در اين ره ،هر چه هست از محبت دكتر نوشته بودم :بيخود پول بدي وآب و براي فرصت مطالعاتي يك سالي به اروپا
استخوان پوسيده هشتادساله: همه اينها حوادثي است كه اگر كوتاه خود ـ در مقايسه با عمر نوح، هوا را به كارمندان شوشتر و بوشهر و برود ،و طبعا كار مجله لنگ م يماند.
بيهقي م يخواست تنها يكي از اينها را بايد شكرگذار باشم كه :جشن لغو خوانساري است. عباسي و زاهدان ندهيد .بدآب و هواتر دكتر سياسي به خود دكتر خوانساري
گو،ميخمزنـكهخيمهم يبايدكند در مدت عمر خود مشاهده كند ـ براي امتياز نفت 1331ش 1933 /م .را موربيچارههوسكردكهدركعبهرسد از همه جا دانشگاه تهران است كه سالي گفته بود به شرطي با مرخصي تو
گو رخت منه ـ كه بار م يبايد بست ديدن هر يك ،هزار سال م يبايست در حالي كه محصل سال دوم ابتدايي دست بر بال كبوتر زد و ناگاه رسيد دوبار،شاگردومعلمشكتكم يخورند موافقت م يكنم كه خيال مرا از مجله
)پايان( بودم ـ در مدرسه پاريز ديدم ،عبور و اينك 54سال است كه معلمي و بيشتر زمستانها كلاسها شيشه ندارد. راحت كني ،و دكتر دو سه نفر را
انتظار بكشد. (آخر روزها بچ هها يك بار پنجرهها را