Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۵۴ (دوره جديد
P. 14

‫ویژه نامه نوروز‬                                                                               ‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1820‬‬
                                                                                                                                                                   ‫جمعه ‪‌27‬اسفندماه‪ 1400‬تا ‪11‬فروردی ‌نماه‪1401‬خورشیدی‬

‫اكنون هم ديگر هيچ آرزويي ندارم ـ‬                 ‫باستانی پاریزی در باشگاه هشتاد سالگان(‪)3‬‬                                                                                                                 ‫آنکوبهغيرسابقه‪،‬چنديننواخت‬
‫جز اينكه‪ ،‬يك روز از در شرقي دانشگاه‬           ‫در اين عمر هشتادساله‪ ،‬چ ‌هها ديدم و چ ‌هها شنيدم‪:‬‬                                                                                                                                       ‫كرد‬
‫تهران ـ از خيابان وصال وارد پرديس‬
‫دانشگاه شوم و از در غربي آن در خيابان‬     ‫از لغو امتيازنامه دارسي تا سقوط برجهاي دوقلو‬                                                                                                                    ‫ممكن بود كه عفو كند گر خطا‬
‫اميرآباد خارج شوم‪ .‬همين و ديگر هيچ‪.‬‬                    ‫در يازدهم سپتامبر‬                                                                                                                                                            ‫كنيم‬
‫اينك براي دانشجويان و اهل كمالي‬
‫كه مايل به خدمات فرهنگي و آموزشي‬                                                                                             ‫دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی‬                                              ‫بعد از انقلاب‪ ،‬چند صباحي‪ ،‬دكتر‬
‫در دانشگاهها هستند‪ ،‬يك شوخي را‬                                                                                               ‫به باشگاه هشتادسالگان پیوست‪ .‬در‬                                              ‫عارفي رئيس دانشگاه‪ ،‬باشگاه دانشگاه‬
‫كه بارها در كتابها و نوشت ‌ههاي خود‬                                                                                          ‫فرانسه‪ ،‬هر کس به عضویت آکادمی‬                                                ‫را كه چارتا پيراستاد‪ ،‬ظهرها در آنجا‬
                                                                                                                             ‫پذیرفته می‌شود به‌هنگام پوشیدن‬
          ‫كرد‌هام‪ ،‬باز تكرار م ‌يكنم‪.‬‬                                                                                        ‫لباس زردوزی‌شدۀ آکادمیسین‌ها‬                                                       ‫ناهار م ‌يخوردند‪ ،‬تعطيل كرد‪.‬‬
‫اين شوخي خود را تكرار م ‌يكنم‬                                                                                                ‫علی‌الرسم‪ ،‬کی خطابۀ ورودی ایراد‬                                              ‫و رسما در جواب خبرنگاري كه علت‬
‫براي دوستاني كه با آخرين مدارك‬                                                                                               ‫م ‌یکند‪ .‬استاد باستانی نیز با نوشتن‬
‫علمي روز و با تخص ‌صهاي كم نظير‪،‬‬                                                                                             ‫مقالۀ مبسوطی مشتمل بر خاطرات‬                                                              ‫را پرسيده بود‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫به دانشگاه روي م ‌يآورند ـ و درست‬                                                                                            ‫ادبی و فرهنگی خود‪ ،‬از دوران کودکی‬                                            ‫ـ آخر در آنجا‪ ،‬بعضي‌ها نجسي‬
‫مورد استقبال قرار نم ‌يگيرند ـ و تصور‬                                                                                        ‫و نوجوانی تا امروز که هشتمین دهه‬
‫م ‌يكنند كه امثال ماها‪ ،‬جا را براي آنها‬                                                                                      ‫عمر را پشت سر م ‌ینهد‪ ،‬آئین ورود‬                                                                   ‫م ‌يخوردند‪.‬‬
‫تنگكرد‌هايم‪.‬م ‌يگويم‪:‬مأيوسنباشيد‪،‬‬                                                                                            ‫به باشگاه هشتادسالگان را به‌جای‬                                              ‫من نوشتم‪ :‬لابد م ‌يخواهيد بدانيد‬
‫خدمت در دانشگاه تهران مثل سوار‬                                                                                                                                                                            ‫مقصود از نجسي چيست؟ اين همان‬
‫شدن بر اتوبوسهاي دو طبقه است (در‬                                                                                                                      ‫آورده است‪.‬‬                                          ‫الكل عليه ما عليه است… كه البته‬
‫آن روزها يك سري اتوبوس دوطبقه‬                                                                                                ‫این مقاله در ویژه‌نامۀ بخارا ـ‬                                               ‫در شرع حرام است‪ ،‬و البته نجس‬
‫قرمز رنگ از انگلستان خريده و آورده‬                                                                                           ‫مجلۀ ادبی و فرهنگی چاپ تهران‬                                                 ‫است‪ ،‬و البته نبايد خورد‪ .‬ولي اين‬
‫بودند كه در خيابانهاي پروسعت شهر‬                                                                                             ‫ـ به‌مناسبت هشتادمین سال تولد‬                                                ‫حرف‪ ،‬حرف يك مسأله گو نيست‪،‬‬
‫حركتم ‌يكردـمثلاخيابانشاهرضاي‬                                                                                                ‫استاد انتشار یافته است‪ .‬بخشی‬                                                 ‫حرف يك بازاري نيست‪ ،‬حرف يك‬
‫سابق (انقلاب)‪ .‬بعدها به خاطر عدم‬                                                                                             ‫از رسالۀ ورودیۀ استاد باستانی به‬                                             ‫طبيب ايراني است كه كلمه الكل را‬
‫امكان مانور درست‪ ،‬آن اتوبوسها ـ كم‬                                                                                           ‫باشگاه هشتادسالگان را که صر ‌فنظر‬                                            ‫كه گويا رازي به كار برده‪( ،‬الكحل) به‬
‫كم برخلاف مخلص‪ ،‬بازنشسته شده‪،‬‬                                                                                                ‫از گزارش احوال و ایام‪ ،‬مانند اکثر‬                                            ‫كار نم ‌يبرد ـ كه خلاف شرع است‪ ،‬و‬
‫به گورستان ماشي ‌نها سپرده شدند)‪.‬‬                                                                                            ‫نوشت ‌ههایویحاوینکت ‌ههایپندآمیز‬                                             ‫كلمه نجسي را به جاي آن استعمال‬
‫من گفتم‪ :‬شروع خدمت در دانشگاه‬                                                                                                ‫و تأملات هوشمندانه است در چند‬                                                ‫م ‌يكند‪ .‬آري يك طبيب‪ ،‬يك طبيب‬
‫مثل سوار شدن بر اتوبوس دو طبقه‬                                                                                                                                                                            ‫ـ كه جزء عاد ‌يترين و نخستين وسيله‬
‫است‪ .‬در ابتداي مقصد ـ براي هيچ‬                                                                                                                  ‫شماره م ‌یخوانید‪.‬‬                                         ‫طبي او بايد الكل باشد ـ يعني لااقل‪،‬‬
‫كس جا نيست‪ .‬جمعيت زياد است‪.‬‬                                                                                                                                                                               ‫در همان اول وهله كه انگشت خود را‬
‫كافي است كه شما‪ ،‬با هزار زحمت‪ ،‬خود‬                                                                              ‫کنگره طوس‬                                                                                 ‫در يكي از سوراخهاي بيمار فرو م ‌يكند‬
‫را به دستگيره اتوبوس‪ ،‬يا حتي به ميله‬      ‫ازراست‪:‬فرزام‪،‬شریعت‪،‬صادقکیا‪،‬بحرالعلومی‪،‬خانمایرجافشار‪،‬حبیبیغمائی‪،‬باستانیپاریزی‪،‬وصالشیرازی‪،‬یزدگردی‪،‬عبدالحسینزرینکوب‪،‬نذیراحمدومصطفیمقربی‬                            ‫و بيرون م ‌يآورد ـ ناچار حتما بايد با‬
‫دم پلكان ورودي‪‌،‬مثل لاشه گوشت ـ‬                                                                                                                                                                           ‫همان الكل‪ ،‬دست خود را پاك كند ـ‬
‫آويزان كنيد‪ ،‬و خود را به دستگيره در‬       ‫كوكبه رضاشاه را در مهرماه ‪ 1320‬ش‬       ‫م ‌يكنم و هشتاد سال عمر دارم‪ .‬بعد‬        ‫به هم م ‌يزدند و م ‌يشكستند و فرار‬       ‫پيشنهاد كرده بود كه مورد قبول دكتر‬     ‫يعني قدري الكل در دستها بريزد و آن‬
‫بچسبانيد ـ كه در هنگام چپ روي‬             ‫‪ 1941 /‬م‪ .‬در جاده ورودي سيرجان‬         ‫از آن كه همسرم پنج سال پيش‬               ‫م ‌يكردند و گارد پشت سر آنها وارد‬        ‫سياسي قرار نگرفته بود‪ .‬از قضا همان‬     ‫را به هم بمالد ـ يعني نخستين وسيله‬
‫(پيچيدن به چپ) باتمايل ناگهاني به‬         ‫ـ در حالي كه محصل سيكل اول‬             ‫درگذشت‪ ،‬ديگر يك سال را ييلاق و‬           ‫م ‌يشد و هر كه دم دستش بود را م ‌يزد)‬    ‫روزها من از كرمان به تهران منتقل‬       ‫بهداشتي عالم امروز الكل است…‬
‫راست ـ به داخل خيابان پرت نشويد‪.‬‬          ‫دبيرستان بودم ـ ديدم‪ :‬كه شاه‪ ،‬به‬       ‫قشلاق م ‌يكنم ـ يعني زمستانها را در‬      ‫آري‪ ،‬من نوشتم‪ :‬فو ‌قالعاده بدي آب و‬      ‫شده و در باستان شناسي و موزه‪ ،‬مجله‬     ‫و م ِن ب ‌ياحتياط را ببين كه در چه‬
‫خواهيد ديد كه كم كم‪ ،‬در ايستگاههاي‬        ‫طرف سرنوشت نامعلوم به بندرعباس‬         ‫خدمت پسرم حميد و عروس و نو‌ههايم‬                                                                                         ‫روزگاري و به چه كسي طعنه م ‌يزنم‪:‬‬
‫بعد‪ ،‬يكي يكي مسافرين پياده م ‌يشوند‬       ‫م ‌يرفت‪ ،‬ملي شدن نفت را مرور كردم‬      ‫در تهران هستم و تابستانها را در تورنتو‪،‬‬   ‫هوا را بايد به دانشگاه داد نه به زابل‪.‬‬    ‫باستان شناسي را راه انداخته بودم‪.‬‬    ‫به بر قرابه و‪ ،‬مصحف به دست و‪،‬‬
‫و كم كم جا براي نشستن شما هم‬              ‫ـ در حالي كه دانشجوي رشته تاريخ‬        ‫پيش دخترم حميده و نو‌هام ـ آن طرف‬        ‫به هر حال‪ ،‬مخلص‪ ،‬از ‪ 1338‬ش‬               ‫آقاي پرآور‪ ،‬همشهري مخلص كه‬
‫باز مي‌شود‪ ‌،‬و در اواخر كار كه به‬         ‫دانشگاه تهران بودم‪ .‬عبور تانك سپهبد‬    ‫اقيانوس اطلس م ‌يگذرانم‪ .‬جايي كه‬         ‫‪ 1959 /‬م تا به امروز (‪ 46‬سال) در‬         ‫رئيس كتابخانه دانشكده بود‪ ،‬به دكتر‬                        ‫محتسب از پي‬
‫نزديك ‌يهاي ميدان انقلاب (‪ 24‬اسفند‬        ‫زاهدي را در بيست و هشت مرداد‬           ‫گاهي بايد شعر خواجو همشهري خود‬           ‫دانشكده ادبيات مشغول كار هستم‪ .‬و‬         ‫خوانساريگفتهبود‪:‬اينباستانيپاريزي‬       ‫نعوذ بالله اگر پاي من به سنگ برآيد‬
‫سابق) م ‌يرسيد ـ متوجه م ‌يشويد كه‬        ‫ديدم ـ در حالي كه در ميدان فردوسي‬                                               ‫همانطور كه هفتاد و هفت پله ـ پلكان‬       ‫ممكن است بتواند كار شما را تا حدودي‬
‫جز شما كسي توي اتوبوس باقي نمانده‬         ‫قدم م ‌يزدم‪ .‬تعطيل پاريس و تشييع‬                 ‫را به زبان آورم كه فرمود‪:‬‬      ‫دانشكده را براي رسيدن به گروه تاريخ‬      ‫به طور دلخواه انجام دهد‪ .‬دكتر سياسي‬                ‫(نون ج و‪ ،‬ص ‪)524‬‬
‫است ـ و آخر خط حتي يك تن هم باقي‬          ‫جنازه باشكوه مارشال دوگل را ديدم ـ‬     ‫افكندهسپهرمـبهدياريـكهوجودم‬              ‫ـ كه در طبقه سوم است ـ بيشتر اوقات‬       ‫با پيشنهاد آنها موافقت كرد ـ به شرط‬    ‫بايد عرض كنم كه اين دكتر عارفي‬
‫نمانده كه دست شما پيرمرد را بگيرد‬         ‫در حالي كه براي فرصت مطالعاتي در‬       ‫گر خاك شود‪ ،‬باد‪ ،‬به كرمان نرساند‬         ‫دو پله يكي طي م ‌يكنم ـ و هرگز از‬        ‫اينكه ورود من به عنوان غلط گير مجله‬    ‫در تأسيس بيمارستان قلب دوم‪ ،‬تأثير‬
‫و از پل ‌ههاي طبقه دوم پياد‌هتان كند‪.‬‬                                            ‫حالاهم‪،‬وقتيكهدوستانم ‌يپرسندكه‪:‬‬          ‫آسانسور دانشكده استفاده نم ‌يكنم‪،‬‬        ‫باشد ـ و چنين شد‪ .‬استدلال دكتر‬
‫شما تنهاي تنها به عالم بازنشستگي‬                                                                                                                                                                                            ‫مالاكلام را دارد‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                          ‫دكتر احمد هوشنگ شريفي نيز‬
                  ‫قدم گذاشت ‌هايد‪.‬‬                                                                                                                                                                        ‫هرچند من حضورا خدمت او نرسيد‌هام‪،‬‬
‫تصورم هم اين است كه هيچكدام‬                                                                                                                                                                               ‫اما پس از آنكه مرحوم جمال زاده مرا‬
‫از اين وزيران و رئيساني كه آمد‌هاند و‬                                                                                                                                                                     ‫به عنوان يكي از اعضاء هيأت امناي‬
‫رفت ‌هاند‪ ،‬م ‌يآيند و م ‌يروند‪ ،‬و به قول‬                                                                                                                                                                  ‫چاپ آثارش معرفي كرد ابلاغ اين‬
‫فروغي به كسي كاري ندارند ـ يعني‬                                                                                                                                                                           ‫عضويتبهامضايهمينرئيسفرهنگ‬
‫حريف بازنشسته كردن امثال مخلص‬
‫نبود‌هاند‪ ،‬رئيس دانشگاه ماقبل آخر‬                                                                                                                                                                                             ‫دانشگاه است‪.‬‬
‫ـ دكتر فرجي دانا و وزير علوم دكتر‬                                                                                                                                                                         ‫دكتر شريفي ـ گمان كنم در خارج‬
‫جعفر توفيقي ـ كه هر دو يك پارچه‬                                                                                                                                                                           ‫از ايران است و عضو يونسكو شده است‪.‬‬
‫حسن نيت بودند هم دست به اين اظهار‬                                                                                                                                                                         ‫وقتي مرحوم جمال زاده كتابها‬
                                                                                                                                                                                                          ‫و سهام كارخانه سيمان خود را به‬
                      ‫لطف نزدند‪.‬‬                                                                                                                                                                          ‫دانشگاه تهران بخشيد‪ ،‬كه عايدات آن‬
‫عقيد‌هام اين است كه بازنشستگي‬                                                                                                                                                                             ‫به دانشجويان نويسنده بهترين رساله‬
‫من به دست كسي خواهد بود كه از‬                                                                                                                                                                             ‫ادبي‪ ،‬و خريد كتاب براي كتابخانه‬
‫يك روستاي دورافتاده كرمان برخيزد‪،‬‬                                                                                                                                                                         ‫مركزي و كمك به مؤسسات خيريه‬
‫يك روز در ركاب امام غايب راه بيفتد‪،‬‬                                                                                                                                                                       ‫اصفهان داده شود‪ ،‬او سه تن را به‬
‫و از راه جمكران به تهران بيايد‪ ،‬وزير‬                                                                                                                                                                      ‫عنوان هيأت امناء برگزيد كه دكتر‬
                                                                                                                                                                                                          ‫علي اكبر سياسي باشد‪ ،‬و ايرج افشار‬
                                                                                                                                                                                                          ‫باشد و مخلص لرزندة به هيچ نيرزنده‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                          ‫طولي نكشيد دكتر سياسي درگذشت‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                          ‫دكتر جواد شي ‌خالاسلامي جانشين شد‬
                                                                                                                                                                                                          ‫و پس از مرگ او مهندس شكرچ ‌يزاده‬
                                                                                                                                                                                                          ‫رئيس انتشارات دانشگاه به اين سمت‬

‫باستانی پاریزی با نوه دختری خود «اندیشه دانائی»‬                                                                                                                    ‫باستانی پاریزی در کانادا با حمیده دخترش‪...‬‬

‫علوم يا رئيس دانشگاه شود‌‪،‬و آن وقت‪،‬‬       ‫سيته يونيورسيته پاريس اطاق داشتم‪،‬‬      ‫امسال هشتاد ساله شدم‪ ،‬و اين رباعي را خطاب به خضر سرودم زير عنوان‬                  ‫سياسي هم اصولا اين بود كه اينهايي‬      ‫معرفي شد‪ .‬اين هيأت كه كتابهاي‬
‫به دليل اينكه مرحوم اميرنظام گروسي‬        ‫كوروش آسوده بخواب كه ما بيداريم‬        ‫ياهو ـ سايت اينترنتي كه در حكم خضر نجات من است به يادگار م ‌ينويسم‪.‬‬               ‫كه تازه وارد دانشگاه م ‌يشوند هنوز‬     ‫جمال زاده را به كمك آقاي علي‬
‫در مجلس روضه كرمانيان‪ ،‬در حضور‬            ‫را به گوش خود در پازارگاد شنيدم‪،‬‬                                                                                         ‫وارد نشده م ‌يخواهند استاد صاحب‬        ‫دهباشي به چاپ م ‌يرساند‪ ،‬تا كنون‬
‫جمع گفته بود‪ :‬كرمان ‌يها «خود ب ِد‬        ‫و طولي نكشيد كه انقلاب اسلامي‬              ‫رباعي نيست حماسي است (پنج مصراعي) و خودش يك ابتكاري است‪:‬‬                      ‫كرسي شوند و به معاونت برسند ودر‬        ‫يك ساختمان چهار طبقه در كوي‬
‫غري ‌بنواز»اند ـ و باز به دليل اينكه من‬   ‫را ديدم در حالي كه مجسمه شاه را‬          ‫هشتـاد رسيد و م ‌يرسد دور نود دور نـود است و سنگبـاران لحد‬                      ‫جشن ‪ 4‬آبان شركت كنند و خلاصه‪:‬‬          ‫دانشگاه نيز ساخته است كه بيش‬
‫همه جا نوشت ‌هام كه «نباشد سميناري‬        ‫بچ ‌هها از وسط دانشگاه كندند و در‬       ‫عمري همه اسم شاه و ارقام و عدد واي ار برسد بدين نهج عمر به صد!‬                   ‫دست و رو از گرد ره ناشسته خصم‬          ‫از دويست دانشجو را در خود جاي‬
‫يا انجمني كه من در آن شركت كنم‪،‬‬           ‫خيابان شاهرضا (انقلاب بعد) به خاك‬                                                                                                                               ‫م ‌يدهد‪ .‬تفصيل اين مطلب را من در‬
‫و در آنجا به تقريبي‪ ،‬يا به تحقيقي ياد‬     ‫كشيدند و تا خيابان حافظ رساندند و‬                                            ‫اي خضر چه می‌كني‪ ،‬تو با عمر ابد؟‬                                   ‫و مدعي‬          ‫روزنامه اطلاعات و كتاب «هواخوري‬
‫كرمان به ميان نيايد» آري‪ ،‬در چنين‬         ‫از پل حافظ به زير انداختند‪ ،‬سقوط‬       ‫وقتي اين شعر را براي يكي از همكارانم خواندم‪ ،‬او گفت‪ :‬خضر كه معلم تاريخ‬            ‫با وزير و حاكم ملك خراسان‬
‫حال و احوالي‪ ،‬او در سايه شمشير امام‬       ‫برجهاي تجارت جهاني را از تلويزيون‬                                                                                                                                                   ‫باغ» نوشت ‌هام‪.‬‬
‫حكم بازنشستگي زودرس را كف دست‬             ‫كانادا تورنتو ـ مشاهده كردم كه يك‬                                       ‫نيست‪ ،‬او راهنماي گمشدگان بيايان است‪.‬‬                                    ‫است اين‬         ‫من‪ ،‬در روزهاي اول‪ ،‬براي ورود به‬
‫مخلص بگذارد‪ .‬البته نداي دل خودم را‬        ‫جيغ راه تا نيويورك بيشتر فاصله ندارد‪،‬‬                                                                                    ‫به همين دليل تكليف مخلص‪ ،‬غلط‬           ‫دانشگاه‪ ،‬در واقع به عنوان غلط گير‬
‫نيز خطاب به خودم هر روز م ‌يشنوم‬          ‫و بالاخره از همه مهمتر ـ همين كه‬           ‫ـ نم ‌يخواهي بازنشسته شوي؟‬           ‫همانطور مراتب آموزشي دانشكده را نيز‬      ‫گيري مجله بود ولاغير‪ .‬البته استدلال‬    ‫مجله وارد دانشگاه شدم‪ ،‬توضيح آن‬
‫كه م ‌يگويد‪ :‬تو اي باستاني پاريزي‪ ،‬اي‬     ‫سال دو هزار ‪ 2000‬ميلادي را درك‬         ‫در جواب عرض م ‌يكنم‪ :‬دشمنتان‬             ‫دو پله يكي پيمود‌هام و از استادياري به‬   ‫دكتر سياسي درست بود‪ ،‬ولي حق‬            ‫اينكه مرحوم دكتر سياسي به مجله‬
‫«هاون سنگي دانشگاهي»‪ ،‬تو خود هم‬           ‫كردم ـ كه صدتا مورخ ديگر آرزوي آن‬                                               ‫دانشياريو ازدانشياريبه استادي تمام‬       ‫اين است كه كار دانشگاهي‪ ،‬آسان هم‬       ‫دانشكده خيلي علاقه داشت‪ .‬استاد‬
‫اگر زيرك و عاقل باشي‪ ،‬به اين مشت‬                                                                 ‫بازنشسته شود…‬            ‫وقت رسيد‌هام‪ .‬اين را هم عرض كنم كه‬       ‫نيست‪ .‬يك وقت‪ ،‬پيش از انقلاب من‬         ‫دكتر محمد خوانساري خيال داشت‬
                                                           ‫را به گور برد‌هاند‪.‬‬   ‫من‪ ،‬در همين مدت عمر ـ البته‬              ‫در اين ره‪ ،‬هر چه هست از محبت دكتر‬        ‫نوشته بودم‪ :‬بيخود پول بدي وآب و‬        ‫براي فرصت مطالعاتي يك سالي به اروپا‬
       ‫استخوان پوسيده هشتادساله‪:‬‬          ‫همه اينها حوادثي است كه اگر‬            ‫كوتاه خود ـ در مقايسه با عمر نوح‪،‬‬                                                 ‫هوا را به كارمندان شوشتر و بوشهر و‬     ‫برود‪ ،‬و طبعا كار مجله لنگ م ‌يماند‪.‬‬
                                          ‫بيهقي م ‌يخواست تنها يكي از اينها را‬   ‫بايد شكرگذار باشم كه‪ :‬جشن لغو‬                              ‫خوانساري است‪.‬‬          ‫عباسي و زاهدان ندهيد‪ .‬بدآب و هواتر‬     ‫دكتر سياسي به خود دكتر خوانساري‬
‫گو‪،‬ميخمزنـكهخيمهم ‌يبايدكند‬               ‫در مدت عمر خود مشاهده كند ـ براي‬       ‫امتياز نفت ‪ 1331‬ش ‪ 1933 /‬م‪ .‬را‬           ‫موربيچارههوسكردكهدركعبهرسد‬               ‫از همه جا دانشگاه تهران است كه سالي‬    ‫گفته بود به شرطي با مرخصي تو‬
‫گو رخت منه ـ كه بار م ‌يبايد بست‬          ‫ديدن هر يك‪ ،‬هزار سال م ‌يبايست‬         ‫در حالي كه محصل سال دوم ابتدايي‬          ‫دست بر بال كبوتر زد و ناگاه رسيد‬         ‫دوبار‪،‬شاگردومعلمشكتكم ‌يخورند‬          ‫موافقت م ‌يكنم كه خيال مرا از مجله‬
‫)پايان(‬                                                                          ‫بودم ـ در مدرسه پاريز ديدم‪ ،‬عبور‬         ‫و اينك ‪ 54‬سال است كه معلمي‬               ‫و بيشتر زمستانها كلاسها شيشه ندارد‪.‬‬    ‫راحت كني‪ ،‬و دكتر دو سه نفر را‬
                                                               ‫انتظار بكشد‪.‬‬                                                                                        ‫(آخر روزها بچ ‌هها يك بار پنجر‌هها را‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18   19