Page 25 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره 374 (دوره جديد
P. 25

‫صفحه‌‪‌25‬شماره‌‪1840‬‬                                                             ‫آخر به پای خویشتن زد‬         ‫زبان شعری و شگردهای سبک خراسانی در شعر بهار‪ ،‬میراث‬
‫جمعه ‪ 14‬تا پنجشنبه ‪ ۲۰‬اوت ‪۲۰۲۲‬‬                             ‫ایرانیان از بهر خدا یکدل شوید از صدق و صفا‬       ‫شاعران دورهی بازگشت و «انجمن صبا»ی کاشانی بود که‬
                                                                                                            ‫از سوی پدر بهار‪ ،‬یعنی ملک الشعرا صبوری‪ -‬که از کاشان‬
                    ‫درمانش جز به تازه شدن نیست‬                             ‫تا چند نفاق تا کی دغلی؟‬          ‫به خراسان رفت و «ملک الشعرای آستان قدس» شد‪ -‬به او‬
                     ‫عقل کهن به مغز جوان هست‬                              ‫تا چند غرض تا کی دودلی؟‬
                      ‫فکر جوان به مغز کهن نیست‬                                                                                              ‫سپرده شده بود‪.‬‬
                       ‫زاصلاح اگر جوان نشود ملک‬                             ‫آخر بس است این بدعملی‬           ‫بهار نیز همچون عارف شاعر آزادی و وطندوستی است‪ .‬البته‬
                    ‫گر ُمرد جای سوک و حزن نیست‬                              ‫آخر بس است این منفعلی‬           ‫بنیه و توانایی او در ادب و شعر فارسی و عمق دانش او از‬
                                                                                                            ‫تاریخ و فرهنگ ایران (اگر دهخدا را مستثتی کنیم) از شاعران‬
                          ‫ویرانهایست کشور ایران‬     ‫این بخش از گفتار درباره بهار را با قسمتی از قصیده وطنی‬
                         ‫ویرانه را بها و ثمن نیست‬   ‫«یا مرگ یا تجدد» که سخن ایرانیان دردمند امروز نیز هست‬                            ‫همدوره خود بیشتر است‪.‬‬
                         ‫امروز حال ُملک خرابست‬                                                              ‫چون در گفتار پیشین از وطنپرستی (پاتریوتیسم) و‬
                   ‫بر من مجال شبهت و ظن نیست‬                                        ‫به پایان میبرم‪:‬‬         ‫آزادیخواهی عارف سخن گفتیم و نمونههایی از تصنیفها‬
                        ‫شخصی زعیم و کارگشا نی‬                                                               ‫و ترانههای این شاعر هنرمند و موسیقیدان آزاده آوردیم بد‬
                      ‫مردی دلیر و نیزهفکن نیست‬                           ‫هر کو در اضطراب وطنیست‬             ‫نیست از ذوق بهار در تصنیف نیز یاد کنیم و مهر به وطن را‬
                        ‫خویشی میان پور و پدر نه‬                            ‫آشفته و نژند چو من نیست‬          ‫که روح این شاعر بزرگ و آزاده از آن سرشار بود‪ ،‬در تصنیفی‬
                      ‫یاری میان شوهر و زن نیست‬                             ‫کی میخورد غم زن و دختر‬
                           ‫بیدادها کنند و کسی را‬                                                                                ‫ببینیم که برای ایران سروده است‬
                       ‫یکدم مجال داد زدن نیست‬                            ‫آنرا که هیچ دختر و زن نیست‬         ‫این تصنیف را حدود دو دهه پیش ایرج بسطامی به زیبایی‬
                                                                             ‫مرد از عمل شناخته گردد‬         ‫تمام خوانده است؛ هنرمند بسیار خوشآوازی که دریغا در‬
                           ‫حکام نابکار زهر سوی‬                                                              ‫فاجعه زلزله بم همراه با هزاران تن از هموطنانش در آوارهای‬
                    ‫غارت کنند و جای سخن نیست!‬                          ‫مردی به شهرت و به سخن نیست‬
                                                                            ‫فرتوت گشت کشور و او را‬                                   ‫این شهر کهن مدفون شد‪.‬‬
‫میبینیم که با کمال تأسف بعد از حدود صد سال باز هم‬
‫در بر همان پاشنه میچرخد و آب به همان آسیاب میریزد‪.‬‬                        ‫بایستهتر ز گور و کفن نیست‬                            ‫ای خط ٔه ایران مهین‪ ،‬ای وطن من‬
                                                                              ‫یا مرگ یا تجدد و اصلاح‬                      ‫ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من‬
                                   ‫[ادامه دارد]‬                                                                         ‫دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست‬
                                                                      ‫راهی جز این دو پیش وطن نیست‬
                                                                            ‫ایران کهن شدهست سراپای‬                           ‫ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من‬
                                                                                                                            ‫بس خار مصیبت که خلد دل را بر پای‬
                                                                                                                             ‫بی روی تو‪ ،‬ای تازه شکفته چمن من‬

                                                                                                                               ‫ای بار خدای من گر بیتو زیم باز‬
                                                                                                                                ‫افرشت ٔه من گردد چون اهرمن من‬
                                                                                                                              ‫تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن‬
                                                                                                                               ‫هرگز نشود خالی از دل محن من‬
                                                                                                                             ‫از رنج تو لاغر شدهام چونان کاز من‬

                                                                                                                                  ‫تا بر نشود ناله نبینی بدن من‬
                                                                                                                             ‫دردا و دریغا که چنان گشتی بیبرک‬
                                                                                                                               ‫کاز بافتهی خویش نداری کفن من‬

                                                                                                                                ‫بسیار سخن گفتم در تعزیت تو‬
                                                                                                                                ‫آوخ که نگریاند کس را سخن من‬
                                                                                                                               ‫وانگاه نیوشند سخنهای مرا خلق‬
                                                                                                                              ‫کز خون من آغشته شود پیرهن من‬
                                                                                                                              ‫و امروز همی گویم با محنت بسیار‬
                                                                                                                                ‫دردا و دریغا وطن من‪ ،‬وطن من‬

                                                                                                            ‫الیته بهار تصنیفهای دیگری نیز دارد که غالب آنها در‬
                                                                                                            ‫ستایش وطن یا شک ِوه از رنجیست که کشورش در آن گرفتار‬
                                                                                                            ‫بود‪ -‬رنجی که متأسفانه با شدت توانفرساتری ادامه یافته‪.‬‬
                                                                                                            ‫تصنیف «مرغ سحر» که به نوعی به سرود ملی تبدیل شده و‬
                                                                                                            ‫از قمر تا شجریان هر هنرمند خوشآوازی که در ایران پیدا شد‬

                                                                                                                           ‫آن را با عشق و افتخار اجرا کرده است‪.‬‬

                                                                                                            ‫در اینجا یادآوری یکی دیگر از تصنیفهای وطنی بهار‬
                                                                                                                                          ‫بیمناسبتنیست‪:‬‬

                                                                                                                      ‫باد صبا بر گل گذرگن بر گل گذر کن‬

                                                                                                                                               ‫…‬
                                                                                                                    ‫گل چاک غم بر پیرهن زد بر پیرهن زد‬

                                                                                                                              ‫از غیرت آتش در چمن زد‬
                                                                                                            ‫بلبل چو من شد در چمن دستانسرا بهر وطن‬

                                                                                                                              ‫دیدی که ظالم تیشهاش را‬
   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30