Page 25 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۴۱۵ (دوره جديد
P. 25

‫صفحه‌‌‪‌‌‌۲‌‌‌۵‬شماره‌‪1881‬‬
‫جمعه ‪ ۹‬تا پنجشنبه ‪ 1۵‬ژوئن ‪۲0۲۳‬‬

   ‫دکتر و سفتههایکاغذکیهان‬                                   ‫احمد مصباح‬                                                ‫یادی از سالهای پایان عمر‬
           ‫مهدیفرهومند‬
                                                          ‫برخی از ویژگیهای اخلاقی دکتر مصباحزاده‪ :‬درمورد‬           ‫بهار سال ‪ ۲۰۰۲‬عموی بزرگوارم دکتر مصباحزاده با همسر‬
‫بهمناسبت شغلی که داشتم و آن واردات کاغذ ـ و‬               ‫ویژگیهای یگانۀ اخلاقی و انسانی او بسیار گفتهاند و‬        ‫عزیزش فروغ خانم به آمریکا مهاجرت کردند و قدم بر چشم‬
‫بخصوص کاغذ روزنامه ـ بود‪ ،‬با اکثر مدیران جرائد از جمله‬    ‫نوشتهاند و خواهند گفت‪ .‬در اینجا من چند نمونه از‬          ‫ما گذاشتند و به خانۀ ما وارد شدند‪ .‬دکتر در آن هنگام‬
                                                          ‫خصوصیات خلق و خوی او که در کمتر جایی منعکس شده‬           ‫در آستانۀ ‪۹۵‬سالگی بود ولی بسیار شاداب و تیزهوش؛‬
               ‫جناب دکتر مصباحزاده آشنا شده بودم‪.‬‬                                                                  ‫همواره با لبخند و مهربانی و فروتنی همیشگی با خویشان‬
‫تقریباً از بدو تأسیس روزنامه کیهان تا شروع انقلاب‬                 ‫است برای خوانندگان عزیز کیهان بازگو میکنم‪.‬‬       ‫و دوستان دیدار میکرد و با همان سر به سر گذاشتنها‬
‫سال ‪ ۱۳۵۷‬تمام مصرف روزنامه و مجلات وابسته را شرکت‬         ‫از کلمه پیری و مرگ گریزان بود‪ .‬از قهوه بدش میآمد‬         ‫و بذلهگوییهای دوران جوانیاش‪ ،‬آدمها را به سوی خود‬
                                                          ‫چون او از کودکی دیده بود که در مجالس ختم با قهوه‬
 ‫اینجانب بهنام «شرکت سهامی ایرانکاغذ» تأمین مینمود‪.‬‬       ‫پذیرایی میکنند‪ .‬هنگامی که به او پدر روزنامهنگاری نوین‬                                        ‫میکشید‪.‬‬
‫مدیریت‪ ،‬شخصیت و درستی آقای دکتر مصباحزاده و‬                                                                        ‫همهروزه با سردبیر و نویسندگان کیهان در پاریس و لندن‬
‫سالیان دراز همکاری و معاملات با ایشان بهقدری در بنده‬            ‫ایران خطاب میکردند میگفت به من پدر نگویید‪.‬‬         ‫تلفنی گفتگو میکرد و نظر میداد‪ .‬یکی دو سال آخر که‬
‫اثرگذار بود که اعتباری که برای ایشان در نظر گرفته شده‬     ‫تحمل و شکیبایی‪ :‬خودش میگفت من بطور متوسط‬                 ‫کسالت کهولت بر او غلبه یافته بود و سخن گفتن و تحرک‬
                                                          ‫فقط سالی یک دو بار عصبانی میشوم‪ .‬درست میگفت‪.‬‬             ‫برایش دشوار گشته بود در شهر سندیگو نزد فرزندان عزیزش‬
              ‫بود بیش از اعتبار تمام جراید کشور بود‪.‬‬      ‫روزی که در اوایل انقلاب چند دوست و قوم و خویش در‬         ‫ایرج و پرویز اقامت گزید و این هر دو از جان و دل پذیرای‬
‫در بعضی مواقع مؤسسه کیهان دچار مضیقۀ مالی میشد‬            ‫اتاق کار دکتر در پاریس گردآمدند که خبر ناگوار مصادرۀ‬
‫و در نتیجه آقای باستی که مسؤول حسابداری روزنامه‬           ‫مؤسسه عظیم کیهان را به او اطلاع دهند‪ .‬با شگفتی بسیار‬                                   ‫پدر و مادر شدند‪.‬‬
‫کیهان بود به شرکت تلفن میزد و تقاضای تمدید سفته موعد‬      ‫فقط با لبخند تلخ او مواجه شدند‪ .‬بیشتر همسن و سالان‬       ‫دکتر در سالهای آخر‪ ،‬پرستاری داشت فیلیپینی بنام ماریا‬
‫سررسید را مینمود‪ .‬مثلا مبلغ سفته که در آن روزها تقریباً‬   ‫او درباره دارو و درد خود سخن میگفتند ولی او نه دارو‬      ‫که از جان و دل از او نگهداری میکرد و عیناً مثل خود دکتر‬
‫یکصدهزار تومان بود با مخالفت اینجانب روبرو میشد‪.‬‬          ‫میخورد و نه شکوه میکرد‪ .‬وقتی از حالش جویا میشدند‬         ‫همواره لبخند بر لب داشت و هیچگاه آثاری از ناآرامی و‬
‫ناچار به دکتر مراجعه مینمود و دکتر به بنده تلفن میزد‬
‫«که فلانی‪ ،‬پول داری که یکی دو میلیون برای من بفرستی؟‬                     ‫میگفت با توجه به سن و سالم خوبم‪.‬‬                           ‫نارضایتی در چهرهاش ظاهر نمیشد‪.‬‬
‫لازم دارم» خندهام میگرفت‪ .‬میفهمیدم منظور ایشان‬            ‫نقل این رویداد‪ ،‬درجه تحمل دکتر را در مقابل درد نشان‬      ‫در ماههای پایان زندگی دکتر کمکم قدرت تکلم را از دست‬
‫چیست‪ .‬با هم شروع به خندیدن میکردیم‪ .‬در نتیجه مجبور‬                                                                 ‫داده بود ولی بسیار هوشیار و شاداب جلوه میکرد‪ .‬چهرهای‬
‫میشدم سفته را تمدید کنم که دست از سرم بردارند و پولی‬                                           ‫میدهد‪:‬‬              ‫ملکوتی و آسمانی یافته بود بطوری که به ملاقات کنندگان‬
‫از بنده نخواهند‪ .‬منظورم این است که آنقدر صمیمیت و‬         ‫شبی در حدود ساعت ‪ ۹‬در راهرو منزل قدم میزد و با‬           ‫با چشمانی جذاب و مهربان و لبی خندان انرژی و آرامش‬
‫حسن روابط بود که مانند یک پدر و فرزند معاملات انجام‬       ‫تلفن دستی صحبت میکرد که پایش لغزید و بهزمین خورد‪.‬‬
                                                          ‫ما وحشتزده به سراغش رفتیم‪ .‬میخندید ولی قادر به‬                                             ‫القاء میکرد‪.‬‬
                                    ‫میگرفت‪.‬‬               ‫برخاستن نبود‪ .‬او را بلند کردیم‪ .‬گفت چیزی نیست ولی‬        ‫در این ایام‪ ،‬در تعطیلات آخر هفته به دیدنش میرفتم و‬
‫موقعی که انقلاب شد و آقای دکتر مصباحزاده از ایران‬         ‫بهخاطر خون شکاف بینی او که در اثر آنتن تلفن دستی‬         ‫مطالب عمدۀ کیهان لندن را برایش بازگو میکردم‪ .‬درست‬
                                                          ‫جاری شده بود لازم بود که او را به اورژانس برسانیم‪ .‬جراح‬  ‫بهخاطر دارم که چهار پنج ماه پیش از درگذشتش که در‬
‫تشریف بردند‪ ،‬شرکت «ایرانکاغذ» حدوداً شصت میلیون‬           ‫بدون کاربرد بیهوشی و یا بیحسی‪ ،‬سوزن بخیه را در پوست‬      ‫سوم آذر ‪ ۱۳۸۵‬رخ داد دکتر الهی بهمناسبتی مطابق معمول‬
‫تومان که بهای پانزده هزار تن کاغذ بود از روزنامۀ کیهان‬    ‫بینی فروبرد ولی دکتر کاملا آرام و بیحرکت و بدون واکنش‬    ‫در صفحه «یادداشتهای بدون تاریخ» از خاطرهای با دکتر‬
‫طلبکار بود‪ .‬مسؤولین جدید نمیتوانستند تعهدات کیهان‬         ‫عمل را تحمل کرد و جراح گفت در مدت پنج سال طبابت‬          ‫به نیکی یاد کرده بود‪ .‬هنگامی که خلاصه مطلب را برای‬
‫را بهموقع بپردازند‪ .‬در نتیجه سفتههای موعد رسیده دچار‬      ‫و عمل جراحی‪ ،‬اینطور تحمل و شکیبایی را از مریضی‬           ‫دکتر تعریف کردم‪ ،‬با شگفتی بسیار برای من و زحمت زیاد‬
‫وقفه میگردید‪ .‬ناچار شدم دستبهدامان دکتر شوم‪ .‬تلفنی‬                                                                 ‫برای خودش جملۀ زیر را بطور وضوح و بسیار شمرده و‬
‫با ایشان که در پاریس تشریف داشتند تماس گرفتم و ماجرا‬                                           ‫ندیدهام‪.‬‬            ‫محکم بیان داشت‪« :‬دکتر الهی فرزند خلف من است» و این‬
‫را به عرضشان رساندم و درخواست نمودم که نامهای به‬          ‫دربارۀ ویژگیهای شخصیتی و کارنامۀ عملکرد عمر‬
‫انبارهای عمومی مرقوم فرمایند که مقدار پنج هزار تن‬                                                                                    ‫آخرین سخنی بود که از او شنیدم‪.‬‬
‫کاغذهای بهنام کیهان را به اینجانب مرجوع دارند‪ .‬فوراً‬        ‫طولانی دکتر مصباحزاده‪ ،‬میتوان کتاب قطوری نوشت‪.‬‬
‫عمل کردند و نامه را امضا کرده و فرستادند‪ .‬نامه بایستی به‬
‫مهر روزنامۀ کیهان ممهور شود‪ .‬نزد مرحوم ارفعی که نمایندۀ‬
‫آقای دکتر در روزنامه کیهان بود و مسؤول این کار بود بردم‪.‬‬
‫گفت فلانی‪ ،‬اگر من نامه را مهر کنم انقلابیون مرا میکشند‪.‬‬
‫چنین کاری از من نخواهید‪ .‬به دکتر تلفن نمودم و جریان را‬
‫شرح دادم‪ .‬فوراً به آقای ارفعی تلفن نمودند «چرا معطلی؟‬

          ‫نامه را مهر کنید و بدهید به آقای فرهومند‪».‬‬
   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30