Page 23 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۴۱۵ (دوره جديد
P. 23

‫صفحه‌‌‪‌‌‌۲‌‌‌۳‬شماره‌‪1881‬‬
‫جمعه ‪ ۹‬تا پنجشنبه ‪ 1۵‬ژوئن ‪۲0۲۳‬‬

 ‫چه در پاریس‪ ،‬چه در لندن‪ ،‬چه در آمریکا‬
 ‫کیهان که منتشر میشد دکتر فقط به آن‬
 ‫میپرداخت و نفس راحتی میکشید تا هفتۀ بعد‬
 ‫کیهان تازه را ورق بزند‪ .‬سالها پیش‪ ،‬او همین‬
 ‫حال را در بعد از ظهر هر روز داشت‪ .‬روزنامه‬
 ‫که از زیر چاپ بیرون میآمد اولین نسخهاش را‬
 ‫برای او میآوردند و او با شادمانی نگاه میکرد‬
 ‫و معمولا میگفت‪« :‬خوب‪ ،‬امروز هم تمام شد‬
 ‫حالا نوبت فرداست»‪ .‬دکتر مرد دیروز و امروز‬

     ‫نبود او همیشه به فردا میاندیشید‪.‬‬

‫کیهانودکترودلتنگی هوشنگاسدی‬                                  ‫سیاوش آذری‬                                                        ‫آن تلفن دیروقت‬

‫هرچه بیشتر میگذرد از این زمانه دلگیر‪ ،‬هرچه با‬           ‫به کیهان رفتم‪ .‬در حالی که یک دستم روی ناحیه شکمم قرار‬         ‫مرشد و آموزگار بزرگ ما شادروان دکتر مصباحزاده از‬
‫«روزنامهنویسان» آمده و برآمده از زمانه روبرو میشوم‪،‬‬     ‫داشت و با تحمل درد‪ ،‬سرگرم نوشتن خبر بودم‪ ،‬همکارم احمد‬         ‫چهرههایی نیست که با گذشت ایام‪ ،‬ملت ایران خدمات بزرگ‬
‫هرچقدر کیسه نشریات رنگارنگ روحم را بیشتر میخراشد‬        ‫ریاضی کاشانی خبرنگار سرویس اقتصادی که کنارم نشسته‬             ‫مطبوعاتی او‪ ،‬و ما کیهانیها و دستپروردگانش در مؤسسه‪،‬‬
‫و قلبم را عمیقتر شخم میزند‪ ،‬اندوه نبودن «دکتر» سنگینی‬   ‫بود پرسید چهات شده؟ داستان را گفتم‪ .‬گفتم مطالبت را‬            ‫نام بزرگش را بهعنوان مدیر و آموزگاری شایسته و بیمانند از‬
                                                        ‫به چاپخانه بفرست که کار لنگ نماند تا من به بیمارستان‬          ‫یاد ببریم‪ .‬اگر مردم ایران سالیان متمادی با مطالعۀ کیهان‪،‬‬
                                ‫بیشتر میگیرد‪.‬‬           ‫برسانمت‪ .‬همین کار را کردم و مرا به بیمارستان شفا یحیائیان‬     ‫بهعنوان پرتیراژترین و معتبرترین روزنامۀ سراسر خاورمیانه‬
‫دکتر مصطفی مصباحزاده‪ ،‬همان «آقای دکتر» نازنین‬           ‫نزد دکتر مرتضی مزینی جراح (که هم اینک مانند ما بهخارج‬         ‫یا سایر نشریات پر استقبال دیگر کیهان چون زن روز‪ ،‬کیهان‬
‫خودمان که در خلوت بهمهر « ُدکی» صدایش میکردیم‪ ،‬در‬       ‫آمدهها مقیم نیویورک است) برد‪ .‬دکتر بهمحض معاینۀ‬               ‫ورزشی و امثالهم از آخرین رویدادهای مختلف ایران و جهان‬
‫یکی از آخرین دیدارها که عرض طولانی خیابان شانزهلیزه را‬  ‫اولیه گفت «این یک درد آپاندیسیت مزمن است که دوباره‬            ‫آگاه میشدند‪ ،‬ما کارکنان مؤسسه نیز این افتخار را داشتیم که‬
                                                        ‫بهسراغشآمده»‪.‬سپسپرسیدصبحانه خوردهای؟پاسخدادم‪،‬‬                 ‫در سایۀ مدیریت و راهنماییهای او نشریاتی به مردم عرضه‬
                         ‫بهشتاب میرفتیم‪ ،‬گفت‪:‬‬           ‫کمی‪ .‬گفت اگر نخورده بودی همین الان میبردمت اتاق‬               ‫کنیم که نهتنها کل جامعه را راضی و خشنود میساخت‪،‬‬
    ‫ـ هروقت «کیهان» را میبینم‪ ،‬جیگرم آتش میگیرد‪.‬‬        ‫عمل‪ .‬بلافاصله با تلفن‪ ،‬در بیمارستان مهر‪ ،‬تخت خالی پیدا‬        ‫بلکه ما را نیز در قبال خدمتی که انجام میدادیم سربلند‬
‫از من جلوتر بود قدمی‪ .‬دیدم شانههایش میلرزد‪ .‬به او‬       ‫کرد و فردا صبح آپاندیسم را درآورد‪ .‬ساعت ‪ 11‬شب کمکم‬            ‫و سرفراز معرفی میکرد‪ .‬مدیریت زندهیاد دکتر مصباحزاده‬
                                                        ‫برای خواب آماده میشدم که ناگهان تلفن اتاقم بهصدا درآمد‪.‬‬       ‫در مؤسسه کیهان بهگونهای بود که هر یک از ما صدها تن‬
          ‫که رسیدم‪ ،‬چشمان خیسش را پاک کرده بود‪.‬‬         ‫چه کسی ممکن بود در آن دیروقت شب باشد؟ ناگهان صدای‬             ‫کارکنان مؤسسه‪ ،‬در کار و وظایف خود‪ ،‬یک مصباحزاده بودیم‬
‫البته کیهان تهران به سردبیری برادر حسین بازجو را‬        ‫مهربان و پدرانۀ دکتر در گوشی تلفن پیچید و همان «الو»ی‬         ‫و از مصالح و منافع مؤسسه با جان و دل دفاع میکردیم‪.‬‬
‫میگفت‪ .‬و نمیدانست که بعد از او همه «کیهان» خواهند‬       ‫معروف در گوشم طنین انداخت‪ .‬پس از احوالپرسی و آرزوی‬            ‫همکاری و مودت دوجانبه مدیر ما با کارکنانش در کیهان در‬
‫شد و «دکتر» که نباشد «مکتب کیهان» بر باد خواهد رفت‪.‬‬     ‫سلامت سریع‪ ،‬گفت تا مدتی که جراح مصلحت میداند‬                  ‫همه بخشهای مؤسسه باعث شد تا در سالهای عمر پربار‬
‫رها کنم‪« ...‬آقای دکتر» همیشه در اوج دلتنگی‪ ،‬لطیفهای‬     ‫بستری باش‪ .‬موقع مرخصی بگو صورتحساب بیمارستان را برای‬          ‫دکتر‪ ،‬هر یک از نشریات کیهان با اقبال هرچه بیشتر مردم‬
‫طلب میکرد‪ .‬برایش آخرین جوک در دنیای روزنامهنگاری را‬     ‫ما بفرستند‪ .‬زنگ بزن راننده بیاید به خانه ببردت و پس از‬        ‫سراسر کشور مواجه شود و در این روزگاران که سالگرد پرواز‬
                                                                                                                      ‫ابدیاش را میگذرانیم‪ ،‬آن خاطرات خوش و فراموشنشدنی‪،‬‬
           ‫میگویم تا با هم به ریش این دنیا بخندیم‪.‬‬                         ‫سلامتی کامل‪ ،‬به سر کارت برگرد‪...‬‬           ‫بزرگواریها‪ ،‬پشتیبانیهایش در زندگی داخلی و حمایتهای‬
‫ـ همه مردم ایران روزنامهنویس هستند‪ ،‬حتی اگر خلافش‬       ‫وقتی گوشی را گذاشتم‪ ،‬احساس نمیکردم درد دارم‪ .‬اما از‬           ‫او از ما در مواجهه با دشواریها و چالشها با مقامات مملکت‬
‫ثابت بشود‪ .‬و همه روزنامهنویسها‪ ،‬سردبیر هستند‪ ،‬حتی‬                                                                     ‫در ذهنمان تجدید شود و بار دیگر به روانش درود بفرستیم‬
                                                                ‫خود پرسیدم آیا مدیری بهتر از او‪ ،‬پیدا میشود؟‪...‬‬
                         ‫اگر خلافش ثابت بشود‪...‬‬         ‫در بازگشت از سفر به اتحاد شوروی‪ ،‬شاپور نمازی سردبیر‬                                         ‫و ادای احترام کنیم‪.‬‬
                                                        ‫کیهان انگلیسی به دکتر گفت آذری خبرهای سفر اعلیحضرتین‬          ‫من بهعنوان عضوی از هیأت تحریریه کیهان نیز مانند سایر‬
  ‫در میان خویشاوندان در غربت‬                            ‫را بهموقع به ایران میفرستاد‪ ،‬البته برای خبرگزاری پارس!‪ .‬دکتر‬  ‫همکاران حقشناسم نسبت به شادروان دکتر مصباحزاده که‬
                                                                                                                      ‫در واقع پدر همه ما کیهانیها بود از او خاطرات بسیار دارم‬
 ‫در کنار خانوادۀ بزرگ کیهان‪ ،‬دکتر به خانوادۀ خود علاقۀ‬                  ‫بلافاصله گفت ما هم استفاده کردیم‪...‬‬           ‫و اکنون به یکی از آنها اشاره میکنم تا مدیران دیگر بیاموزند‬
 ‫خاص داشت‪ .‬سعی اول او این بود که خویشاوندانش‬            ‫بهخوبی میدانست بعضی از ما نویسندگانش در مجلات‬                 ‫«مدیریت» که اکنون یکی از رشتههای پر اهمیت تحصیلی‬
 ‫را در کیهان دستبهکار کند‪ .‬در سالهای اقامت در‬           ‫مختلف هم قلم میزنیم و نام خود را بر بالای مطالبمان‬            ‫است دارای چه مشخصات ویژهای است که هر کس بهاعتبار‬
 ‫آمریکا که دکتر در خانۀ احمد و زیبا مصباح بسر میبرد‪،‬‬    ‫قرار میدهیم‪ ،‬اما هرگز بهما نگفت یا کیهان یا جای دیگر‪ .‬اما‬     ‫تملک یک روزنامه‪ ،‬مجله یا رادیو و تلویزیون نمیتواند از آن‬
 ‫هر وقت فرصتی دست میداد خویشاوندان به دیدارش‬            ‫در خارج‪ ،‬مدیر رسانهای که سالها در آن کار کردم همین که‬
 ‫میشتافتند‪ .‬در عکس‪ ،‬دکتر مصباحزاده را در کنار احمد‬      ‫قرار شد برای کمک به زندگیام در وقت و ساعت فراغت در‬                                             ‫برخوردار باشد‪.‬‬
 ‫مصباح برادرزاده (سمت چپ) سیما پورسعید خواهرزاده‬        ‫واحدی دیگر هم کار کنم‪ ،‬اعلامیه منتشر کرد که کارکنان ما‬        ‫روزی از روزها بهعلت دلدرد شدید‪ ،‬سر و کارم به درمانگاه‬
 ‫و صدرالدین الهی پسرخالهاش میبینید‪ .‬همه از این که پدر‬   ‫حق ندارند در جاهای دیگر کار کنند! علاه بر این‪ ،‬روزی در‬        ‫احسان در خیابان تختجمشید افتاد‪ .‬دکتر علیمردانی پزشک‬
                                                        ‫محل کار حملۀ قلبی به من دست داد‪ .‬با آمبولانس به اورژانس‬       ‫کشیک با تلاش بسیار هر دارویی بهنظرش رسید برای تخفیف‬
     ‫سر حال است خوشحالند‪ .‬چه روزهای قشنگی بود‪.‬‬          ‫بیمارستان منتقل شدم‪ .‬پس از ماهها که به شرق آمریکا کوچ‬         ‫دردم‪ ،‬تجویز کرد ولی درد ساکت نشد‪ .‬ساعت ‪ 6‬بامداد که‬
                                                        ‫کردم‪ ،‬روزی در میان نامههای پستی‪ ،‬پاکتی از بیمارستان‬           ‫همچنان روی تخت اورژانس از درد به خود میپیچیدم مدیر‬
                                                        ‫لسآنجلس دریافت کردم که صد دلار کرایۀ آمبولانسی که مرا‬         ‫مجلهای که در هفتهنامۀ او نیز قلم میزدم از در وارد شد و‬
                                                        ‫به بیمارستان منتقل کرده بود به آدرسم در مریلند حواله شده‬      ‫با مشاهدۀ من‪ ،‬تنها آرزو کرد هرچه زودتر سلامتم را بازیابم‬
                                                        ‫بود! در نتیجه هزینۀ آمبولانس را هم از جیب خود پرداختم‬
                                                        ‫و از دل آه برآوردم که دکتر مصباحزاده کجایی‪ ...‬روحت غریق‬                                     ‫و اتاق را ترک کرد!‬
                                                                                                                      ‫ناچار با همان حال پر درد‪ ،‬علیرغم اصرار پزشک درمانگاه‬
                                                                                         ‫رحمت باد‪!!!...‬‬
   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27   28