Page 38 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۲۰ (دوره جديد
P. 38

‫صفحه‌‌‌‪‌‌۳‌‌‌8‬شماره‌‪‌188۶‬‬
                                                                                                                                                      ‫جمعه ‪ ۲۳‬تا ‪ ۲۹‬تیرماه ‪140۲‬خورشیدی‬

‫بازنشر یک کتابگزاری از دی ‪ ۱۳۸۱‬بازنشر‬
    ‫به مناسبت درگذشت میلان کون ِدرا؛ «بازگشت بزرگ»‬

‫میلان کون ِدرا ‪ /‬عکس‪ :‬ویکی پدیا‬                                                                                         ‫= رمان «بیخبری» داستان تبعیدیانی است که با یاد‬
                                                                                                                        ‫گذشته و امید به آینده در مهاجرت و سرزمینهای بیگانه‬
‫دوستان لهستانیشان هم از این کابوسها میبینند و بعد‬             ‫به شیوه رمانهای کوندرا با نشانه و بازگشت به گذشته‪،‬‬        ‫زندگی میکنند‪ .‬زمان حال برای آنها چیزی نیست جز‬
‫در مییابد که همه تبعیدیان چنین کابوسهایی میبینند‪.‬‬             ‫داستان و شخصیتها را در ذهن خواننده بهم پیوند‬              ‫رشتهای که گذشته و آینده را به یکدیگر پیوند میدهد‬
‫ای ِرنا از این «برادری شبانه انسانها» متأثر میشود‪ .‬کوندرا‬     ‫میدهد‪« .‬بیخبری» مانند دیگر رمانهای شناخته شده‬             ‫و «بیخبری» ویژگی آن است‪ .‬آنها نمیدانند چه بر سر آن‬
‫«خوابهای مهاجران» را یکی از «شگفتانگیزترین‬                    ‫کون ِدرا از زاویه «دانای کل» نوشته شده و خود نویسنده نیز‬  ‫گذشتهای آمده که از آن دور شدهاند و نمیدانند آینده چه‬
‫پدیدههای نیمه دوم قرن بیستم» مینامد‪.‬‬                                                                                    ‫خوابی برای آنها دیده است‪ .‬و هنگامی که با این آینده‬
‫شوهر ای ِرنا پس از یک بیماری میمیرد و ای ِرنا با یک‬                         ‫دانای کل و خواننده را همراهی میکند‪.‬‬         ‫روبرو میشوند‪ ،‬در خاطرات گذشته در میغلتند‪ ،‬که‬
‫سوئدی مهاجر به نام گوستاو آشنا میشود و با او زندگی‬                         ‫«بی خبری» از میلان کوندرا• بی خبری‬
‫میکند‪ .‬دخترها که تقریبا بزرگ شدهاند به دنبال کار خود‬                                                                          ‫زندگی در تبعید به بخشی از آن تبدیل شده است‪.‬‬
‫میروند‪ .‬بیست سال گذشته است و ‪ ۱۹۸۹‬فرا میرسد‪ .‬چک‬                                              ‫• میلان کون ِدرا‬           ‫=میلان کوندرا معتقد است‪« :‬تصادف نام دیگر سرنوشت‬
‫آزاد میشود و مهاجران و تبعیدیان میتوانند به سرزمین‬                      ‫• زبان اصلی‪ :‬فرانسوی؛ چاپ آلمانی ‪۲۰۰۱‬‬           ‫است»‪ .‬آیا سرنوشت سیاسی یک کشور نیز به همینگونه‬
‫خود بازگردند‪ .‬ای ِرنا نیز باز میگردد‪ .‬در راه بازگشت در‬        ‫در این رمان نیز یک شخصیت اصلی وجود ندارد اگرچه‬            ‫تابع تصادفهاست؟ سرنوشت یک شهروند و سرنوشت‬
‫فرودگاه با تبعیدی دیگری روبرو میشود‪ .‬ژوزف در جوانی‬            ‫همواره با یک شخصیت است که به ماجرای رمان کشیده‬            ‫یک کشور تا چه اندازه در پیوند با یکدیگر قرار دارند؟‬
‫پس از حضور در یک جمع دوستانه در رستوران ابراز تمایل‬           ‫میشویم‪ .‬نخستین شخصیت «بیخبری» نیز مانند «هویت»‪،‬‬           ‫این سرنوشت ملی‪ ،‬چند تصادف دیگر را در سرنوشت افراد‬
‫کرده بود که با ای ِرنا دوست شود‪ .‬ای ِرنا اما به دلیل آنکه کس‬                                                            ‫سبب شده است؟ سرنوشت افراد چگونه به آن اتفاق بزرگ‬
‫دیگری را دوست میداشت‪ ،‬به او پاسخ منفی داد‪ .‬اینک پس‬                              ‫رمان پیشین کوندرا‪ ،‬یک زن است‪.‬‬           ‫در یک کشور منجر میشوند تا امکان «بازگشت بزرگ»‬
‫از بیست سال او ژوزف را در نخستین نگاه به یاد میآورد‪،‬‬
‫حال آنکه ژورف بدون آنکه ای ِرنا بفهمد‪ ،‬چیزی از او در‬                                     ‫خوابهای مهاجران‬                        ‫اودیسههای گمگشته را به وطن فراهم سازند؟‬
                                                              ‫ای ِرنا زنی است با دو دختر که در سال ‪ ۱۹۶۹‬پس از «بهار‬     ‫=هیچ تصادفی اما نمیتواند عمر آدمی را از آنچه هست‪،‬‬
                                  ‫خاطر ندارد‪.‬‬                 ‫پراگ» و اشغال این شهر توسط ارتش شوروی همراه با‬            ‫بیشر سازد‪« :‬اگر یک مهاجر پس از بیست سال زندگی در‬
‫در این سالها ژوزف که در دانمارک زندگی میکرد‪ ،‬با‬               ‫شوهرش که از دگراندیشان بوده و از ای ِرنا بسیار مسنتر‬      ‫غربت به وطن باز میگشت و هنوز هم صد سال زندگی در‬
‫یک زن دانمارکی ازدواج کرده‪ .‬او که زنش را بسیار دوست‬           ‫است به فرانسه میرود و در پاریس ساکن میشود‪ .‬تا‬             ‫پیش رو میداشت‪ ،‬آنگاه این بیست سال چندان اهمیتی‬
                                                              ‫مدتها او و شوهرش کابوسهای خود را هر روز صبح‬               ‫نمیداشت و چه بسا اصولا سخنی هم از بازگشت نمیشد‬
     ‫میداشت‪ ،‬شاهد مرگ او بر اثر بیماری میشود‪ .‬او‬              ‫برای همدیگر تعریف میکردند‪ .‬کابوس بازگشت به‬                ‫و این بیست سال تنها یک بیراهه کوتاه در زندگی طولانی‬
                                                              ‫کشوری که از آن گریخته بودند‪ .‬بعدها ای ِرنا میفهمد که‬      ‫آدمی میبود»‪ .‬ولی برای یک عمر کوتاه هفتاد‪ ،‬هشتاد‬

                                                                                                                                         ‫ساله‪ ،‬بیست سال بسیار زیاد است‪.‬‬
                                                                                                                        ‫=آن حادثه مبارکی که تبعیدیان در تمام سال های‬
                                                                                                                        ‫مهاجرت منتظر وقوع آن هستند‪ ،‬اتفاقا زمانی در کشورشان‬
                                                                                                                        ‫رخ می دهد که انتظارش را ندارند‪ .‬سال ‪ ۱۹۸۹‬است‪ .‬حادثه‬
                                                                                                                        ‫رخ داده است‪ .‬انتظار آینده بسر آمده‪ .‬میتوان بازگشت!‬
                                                                                                                        ‫بازگشت؟ ولی آیا «باید» بازگشت؟! در بازگشت همه چیز‬
                                                                                                                        ‫عوض شده است‪ .‬خانواده و آشنایانی که در وطن ماندهاند‬
                                                                                                                        ‫در عمل تبعیدیان را چون مردگان میپندارند و اموالشان‬
                                                                                                                        ‫را مانند مردگان یا تقسیم کرده و یا فروختهاند‪ .‬از آنها در‬
                                                                                                                        ‫هیچ کاری نظر نمیخواهند‪ .‬اصلا از آنها نمیپرسند اینهمه‬
                                                                                                                        ‫مدت در سرزمین بیگانه چه میکردند‪ .‬فقط از خود حرف‬
                                                                                                                        ‫میزنند و از آنچه از سر گذراندهاند‪« :‬هر کس میخواهد‬
                                                                                                                        ‫ثابت کند که در رژیم گذشته بیش از دیگری آزار دیده‬

                                                                                                                               ‫است‪ .‬هر کس میخواهد قربانی شناخته شود»‪.‬‬
                                                                                                                        ‫=میلان کون ِدرا دانش و شناخت تاریخی‪ ،‬روانشناسی و‬
                                                                                                                        ‫جامعهشناسی خود را به کار می گیرد تا زندگی کسانی را‬
                                                                                                                        ‫تصویر کند که در نیمه دوم قرن بیستم به دلایل سیاسی و‬
                                                                                                                        ‫شرایط حاکم بر کشورشان مجبور به زندگی در سرزمینهای‬

                                                                                                                                ‫بیگانه شدهاند و خود کوندرا یکی از آنان است‪.‬‬

                                                                                                                        ‫الاهه بقراط – «بیخبری» با نام اصلی ‪ L’ Ignorance‬در‬
                                                                                                                        ‫زبان آلمانی به نام ‪ Die Unwissenheit‬منتشر شده است‪.‬‬
                                                                                                                        ‫این کتاب تازهترین رمان میلان کون ِدرا نویسنده چک است‬
                                                                                                                        ‫که از ‪ ۱۹۷۵‬در فرانسه زندگی میکند و آخرین رمانهای‬

                                                                                                                                         ‫خود را به زبان فرانسه نوشته است‪.‬‬
                                                                                                                        ‫این رمان کمحجم در پنجاه و سه بخش تنظیم شده و‬
   33   34   35   36   37   38   39   40   41   42   43