Page 39 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۲۰ (دوره جديد
P. 39

‫صفحه‌‌‌‪‌‌۳‌‌‌۹‬شماره‌‪188۶‬‬                                 ‫گذراندهاند‪« :‬هر کس میخواهد ثابت کند که در رژیم‬              ‫را به خاک میسپارد‪ ،‬لیکن زن از خیال و خاطره او‬
‫جمعه ‪ 14‬تا پنجشنبه ‪ ۲0‬ژوئیه ‪۲0۲۳‬‬                         ‫گذشته بیش از دیگری آزار دیده است‪ .‬هر کس میخواهد‬             ‫بیرون نمیرود‪ .‬ژوزف که دامپزشک است از همان ابتدا قصد‬
                                                                                                                     ‫ماندن در کشورش را ندارد و پس از یک دیدار کوتاه به‬
‫خاطر فرار از خانه مادری به شوهر پناه برد و به خاطر‬                                  ‫قربانی شناخته شود»‪.‬‬              ‫خانه پرخاطرهاش در دانمارک باز میگردد‪ .‬گوستاو‪ ،‬دوست‬
                     ‫شوهر به فرانسه مهاجرت کرد‪.‬‬          ‫ای ِرنا هنگامی که در پاریس بود تا سال‪ ۱۹۸۹‬هیچ مسئلهای‬       ‫سوئدی ای ِرنا که مانند شوهر اولش بسیار مسنتر از اوست‪،‬‬
                                                         ‫با دوستان فرانسوی خود نداشت‪ .‬آنها او را به عنوان یک‬         ‫آرامش را در مادر ای ِرنا مییابد‪ .‬ای ِرنا اما بی خبر از اینهمه‪،‬‬
‫در مهاجرت «سرزمین پدری» و «زبان مادری» نیز مفهوم‬         ‫تبعیدی پذیرفته بودند و به او به دیده احترام مینگریستند‪.‬‬     ‫نمیداند چه خواهد کرد‪ .‬او که به امید خاطرات گذشته‬
‫دیگری مییابند‪ .‬نه سرزمین آن سرزمینی است که تبعیدی‬        ‫ولی به محض آزاد شدن چک از دست کمونیستها‪ ،‬سیلوی‬              ‫یک بعد از ظهر را در هتلی با ژوزف سپری کرده‪ ،‬هنوز در‬
‫آن را بیست سال پیش ترک کرده و نه زبان مادری همانگونه‬                                                                 ‫خواب است که ژوزف هتل را به قصد دانمارک ترک میکند‪.‬‬
‫مانده است که تبعیدی در طول اقامت خود در سرزمین‬

     ‫بیگانه چه بسا آن را به دست فراموشی سپرده است‪.‬‬

‫«بیخبری» با بازگشت یک زن تبعیدی به کشورش آغاز‬            ‫صمیمیترین دوست او میپرسد که چرا به کشورش باز‬                                           ‫تصادف و سرنوشت‬
‫میشود و با بازگشت یک مرد تبعیدی از وطن به سرزمین‬         ‫نمیگردد‪ .‬درست از همین تاریخ ای ِرنا هویت خود را به‬          ‫آیا همه چیز همانگونه اتفاق میافتد که باید اتفاق‬
‫تبعیدیشپایانمیگیردو«بازگشت»مفهومیدوگانهمییابد‪:‬‬                                                                       ‫بیفتد؟ اگر ای ِرنا نه در آن روز‪ ،‬بلکه یک روز قبل و یا یک روز‬
‫«بازگشت» به کجا؟ در این «بیخبری» بیست ساله و متقابل‪،‬‬                     ‫عنوان تبعیدی نیز از دست میدهد!‬              ‫بعد به سوی پراگ پرواز میکرد‪ ،‬با ژوزف برخورد نمیکرد‪.‬‬
‫بین آنهایی که در وطن ماندهاند و آنهایی که جلای وطن‬       ‫دوستان فرانسوی از او کناره میگیرند‪ ،‬چرا که دیگر‬             ‫اگرچه این تصادف نقشی بیش از یک بعد از ظهر در یک‬
‫کردهاند‪ ،‬به کجا باید «بازگشت» کرد؟ به وطن یا به تبعید؟!‬  ‫مجبور نیست تبعیدی باشد‪ .‬چرا به کشورش باز نمی گردد؟!‬         ‫هتل در سرنوشت ای ِرنا بازی نکرد‪ ،‬ولی مگر زندگی مجموعه‬
‫میلان کون ِدرا دانش و شناخت تاریخی‪ ،‬روانشناسی و‬          ‫در کشورش اما کسی او را به عنوان چک نمیشناسد چرا‬             ‫همین تصادفها نیست؟ کوندرا معتقد است‪« :‬تصادف نام‬
‫جامعهشناسی خود را به کار می گیرد تا زندگی کسانی را‬       ‫که بیست سال از سختترین سالها را که دیگران تحمل‬              ‫دیگر سرنوشت است»‪ .‬آیا سرنوشت سیاسی یک کشور نیز‬
‫تصویر کند که در نیمه دوم قرن بیستم به دلایل سیاسی و‬      ‫کردهاند‪ ،‬او در آنسوی دنیا در فرانسه آزاد‪ ،‬راحت و آسوده‬      ‫به همینگونه تابع تصادفهاست؟ سرنوشت یک شهروند و‬
‫شرایط حاکم بر کشورشان مجبور به زندگی در سرزمینهای‬        ‫زندگی کرده! کسی نمیداند که او برای گذران زندگی خود‬          ‫سرنوشت یک کشور تا چه اندازه در پیوند با یکدیگر قرار‬
                                                         ‫و دو دخترش مستراح هم پاک کرده‪ .‬ولی چه اهمیتی دارد‪.‬‬          ‫دارند؟ اگر در سال ‪ ۱۹۸۹‬فروپاشی بلوک شرق پیش نمیآمد‪،‬‬
        ‫بیگانه شدهاند و خود کوندرا یکی از آنان است‪.‬‬      ‫برای کسی مهم نیست که او در تبعید چگونه زندگی کرده‬           ‫آیا ای ِرنا از فرانسه و ژوزف از دانمارک هرگز به فکر آن می‬
‫او مفهوم نوستالژی‪ ،‬اشتیاق حزین بازگشت به گذشته و‬                                                                     ‫افتادند که درست در آن روز که یکدیگر را در فرودگاه‬
‫کودکی را در زبانهای مختلف میکاود و نشان میدهد‬                                                   ‫است‪.‬‬                 ‫دیدند‪ ،‬به سوی پراگ پرواز کنند؟ این سرنوشت ملی‪،‬‬
‫که نوستالژی هسته اصلی تبعید است‪ .‬ولی نوستالژی در‬         ‫نویسنده‪ ،‬بازگشت تبعیدیان را با بازگشت اودیسه به‬             ‫چند تصادف دیگر را در سرنوشت افراد سبب شده است؟‬
‫برخورد با واقعیت‪ ،‬بیرحمانه در هم میشکند‪ .‬جادوی‬           ‫ایتاکا پس از بیست سال گمگشتگی مقایسه می کند‪ .‬نه‪،‬‬            ‫سرنوشت افراد چگونه به آن اتفاق بزرگ در یک کشور منجر‬
‫بازگشت‪ ،‬بازگشت بزرگ‪ ،‬درست همان هنگامی که پا بر‬           ‫این بازگشت مطلقا شباهتی به بازگشت بزرگ اودیسه به‬            ‫میشوند تا امکان «بازگشت بزرگ» اودیسههای گمگشته را‬
‫خاک وطن گذاشته میشود‪ ،‬ناپدید میگردد‪ .‬اینهم روایتی از‬     ‫وطن ندارد‪ .‬اودیسه بیست سال راه گم کرده بود‪ ،‬گم شده‬
                                                         ‫بود‪ .‬ای ِرنا اما میدانست از کجا به کجا سفر کرده است و این‬                              ‫به وطن فراهم سازند؟‬
       ‫روایتهای تبعید است و شاید واقعیترین آنها…‬         ‫بیست سال را منتظر مانده تا آن اتفاق در کشورش بیفتد و‬        ‫هیچ تصادفی اما نمیتواند عمر آدمی را از آنچه هست‪،‬‬
                                                                                                                     ‫بیشتر سازد‪« :‬اگر یک مهاجر پس از بیست سال زندگی در‬
‫*این کتابگزاری نخستین بار ژانویه ‪ / ۲۰۰۲‬دی ‪ ۱۳۸۱‬در‬                                 ‫او بتواند به آن بازگردد‪.‬‬          ‫غربت به وطن باز میگشت و هنوز هم صد سال زندگی‬
                        ‫کیهان لندن به چاپ رسید‪.‬‬          ‫«تبعید» هم برای ای ِرنا مانند مردانش بودند‪ :‬او آنها را‬      ‫در پیش رو میداشت‪ ،‬آنگاه این بیست سال چندان اهمیتی‬
                                                         ‫انتخاب نکرده بود‪ ،‬بلکه آنها او را انتخاب کردند‪ .‬ای ِرنا به‬  ‫نمیداشت و چه بسا اصولا سخنی هم از بازگشت نمیشد‬
                                                                                                                     ‫و این بیست سال تنها یک بیراهه کوتاه در زندگی طولانی‬
                                                                                                                     ‫آدمی میبود»‪ .‬ولی برای یک عمر کوتاه هفتاد‪ ،‬هشتاد ساله‪،‬‬

                                                                                                                                           ‫بیست سال بسیار زیاد است‪.‬‬
                                                                                                                     ‫«بیخبری» داستان تبعیدیانی است که با یاد گذشته و‬
                                                                                                                     ‫امید به آینده در مهاجرت و سرزمینهای بیگانه زندگی‬
                                                                                                                     ‫میکنند‪ .‬زمان حال برای آنها چیزی نیست جز رشتهای‬
                                                                                                                     ‫که گذشته و آینده را به یکدیگر پیوند میدهد و‬
                                                                                                                     ‫«بیخبری» ویژگی آن است‪ .‬آنها نمیدانند چه بر سر آن‬
                                                                                                                     ‫گذشتهای آمده که از آن دور شدهاند و نمیدانند آینده‬
                                                                                                                     ‫چه خوابی برای آنها دیده است‪ .‬و هنگامی که با این‬
                                                                                                                     ‫آینده روبرو میشوند‪ ،‬در خاطرات گذشته در میغلتند‪،‬‬
                                                                                                                     ‫که زندگی در تبعید به بخشی از آن تبدیل شده است‪.‬‬

                                                                                                                                                  ‫شکست تصاویر‬
                                                                                                                     ‫آن حادثه مبارکی که تبعیدیان در تمام سال های مهاجرت‬
                                                                                                                     ‫منتظر وقوع آن هستند‪ ،‬اتفاقا زمانی در کشورشان رخ می‬
                                                                                                                     ‫دهد که انتظارش را ندارند‪ .‬سال ‪ ۱۹۸۹‬است‪ .‬حادثه رخ داده‬
                                                                                                                     ‫است‪ .‬انتظار آینده بسر آمده‪ .‬میتوان بازگشت! بازگشت؟‬

                                                                                                                                              ‫ولی آیا «باید» بازگشت؟!‬
                                                                                                                     ‫در بازگشت همه چیز عوض شده است‪ .‬خانواده و‬
                                                                                                                     ‫آشنایانی که در وطن ماندهاند در عمل تبعیدیان را چون‬
                                                                                                                     ‫مردگان میپندارند و اموالشان را مانند مردگان یا تقسیم‬
                                                                                                                     ‫کرده و یا فروختهاند‪ .‬از آنها در هیچ کاری نظر نمیخواهند‪.‬‬
                                                                                                                     ‫اصلا از آنها نمیپرسند اینهمه مدت در سرزمین بیگانه چه‬
                                                                                                                     ‫میکردند‪ .‬فقط از خود حرف میزنند و از آنچه از سر‬
   34   35   36   37   38   39   40   41   42   43   44