گفتگو با مردی که شصت سال پیش در نوجوانی با دوستانش از نیشابور تا تهران رکاب زد

- سال ۱۳۴۴ است؛ حمید بزرگمهر ۱۹ ساله، احمد‌ عابدین‌زاده ۱۸ ساله و فرید‌ بزرگمهر ۱۶ ساله سه دوست جوان نیشابوری دو‌ هزار کیلومتر را از نیشابور به مشهد، قوچان، بجنورد، جنگلِ گلستان و خطِ کناره شمال تا رشت و بندر پهلوی رکاب زدند و در ادامه راه، از رشت، رود‌بار، قزوین، آبیک، هشتگرد و کرج گذشتند تا به تهران رسیدند.
- دوچرخه‌سواران جوان معرفی‌‌نامه‌ای از تربیت‌بدنی مشهد داشتند که به هر شهری وارد می‌شدند، اداره تربیت‌بدنی آن شهر به آنها جا برای اقامت می‌داد. پول تو‌جیبی آنها از دفتر‌چه حساب در گردش بانک صادرات تامین می‌شد که همه جا حتی در روستاها شعبه داشت.
- حمید بزرگمهر: جوانی و قدرت بدنی از یکطرف و مطالعه کتاب «سفرنامه برادران امید‌وار» از سوی دیگر، انگیزه مسافرت دور شمال ما با دوچرخه شد.
- «یک شب دیروقت به بهشهر رسیدیم؛ از فرط گرسنگی و خستگی کنار کوچه‌ای نشسته بودیم و دنبال مغازه‌ای برای رفع گرسنگی بودیم. یکهو خانم خانه‌داری در منزل‌اش را باز کرد و از حال و روز ما پرسید. وقتی جریان سفرمان را به او گفتیم، ما را به خانه‌اش دعوت کرد و با رسیدنِ همسرش، برای ما شام تهیه کرد و وسایل خواب‌مان را هم  فراهم کردند.»
- «یکبار هم در دهی بین لاهیجان و لنگرود به نام  «کورنده» وقتی اهالی روستا فهمیدند که ما برادر سپاهی‌ دانش روستایشان هستیم، به مدت ۱۰ روز پذیرائی  شایانی از ما کردند.»

یکشنبه ۶ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۲۷ اکتبر ۲۰۲۴


فیروزه نوردستروم- گزارشی که در ادامه می‌خوانید سرگذشت سه توریست‌ دو‌چرخه‌سوارایرانی است که در ۴ تیرماه ۱۳۴۴ دست به ابتکاری بزرگ زدند؛ آنها تصمیم گرفتند محدوده شمالی ایران را با دوچرخه رکاب بزنند، کاری که تا آن زمان سابقه نداشت.

عکسی از همان دوران

حمید بزرگمهر ۱۹ ساله، احمد عابدین‌زاده ۱۸ ساله و فرید‌ بزرگمهر ۱۶ ساله سه دوست جوان نیشابوری دو‌ هزار کیلومتر را از نیشابور به مشهد، قوچان، بجنورد، جنگلِ گلستان و خط کناره شمال (کنار دریا) تا رشت و بندر پهلویِ‌  رکاب زدند و در ادامهِ راه از رشت، رود‌بار، قزوین، آبیک، هشتگرد و کرج گذشتند تا به تهران رسیدند.

کتاب «سفرنامه» برادران امیدوار انگیزه این دوستان ماجراجو  برای شروع این سفر هیجان‌انگیز بود.

عبدالله و عیسی امیدوار دو برادر پژوهشگر و مستندساز ایرانی بودند که در پاییز ۱۳۳۳ دور دنیا را با موتورسیکلت طی کردند. آنها در طول ۱۰ سال  توانستند از قطب شمال به قطب جنوب سفر کنند؛ از آنجا به سمت استرالیا و آفریقا حرکت کرده و اروپا را گز کردند، بر تبت قدم زدند، فیلم ساختند، عکس گرفتند و موسیقی غریب ملل دورافتاده را ثبت کرده و به شهرتی جهانی رسیدند.

این سه جوان نیشابوری هم تا گرگان جادهِ شنی را پیمودند. در این راه طولانی، احمد مسئول بر‌طرف کردن عیب‌های دوچرخه‌ها بود؛ فرید با دوربین عکاسی، سوژه‌ها را انتخاب می‌کرد و حمید هم گزارشگر سفر بود.

این دوچرخه‌سواران جوان معرفی‌‌نامه‌ای از تربیت‌بدنی مشهد داشتند که به هر شهری وارد می‌شدند اداره تربیت‌بدنی آن شهر به آنها جا می‌داد. پول تو‌جیبی آنها نیز از دفتر‌چه حساب در گردش بانک صادرات تامین می‌شد که همه جا حتی در روستاها شعبه داشت.

توریست‌های جوان رکاب‌زن برای نخستین بار با دوچرخه از کنار دریای مازندران، پلاژها و شهرهای ساحلی شمال ایران گذشتند و در نهایت  به تهران و ساختمان تلویزیون رفتند.

اما رسیدن این سه دوست دوچرخه‌سوار به تهران، همزمان بود با همه‌گیر شدن بیماری وبا که آنها را از ادامه این سفر باز‌ داشت. با اینهمه کوشش دوچرخه‌سواران جوان نیشابوری، تاثیر مستقیم بر آینده‌ی شغلی آنها گذاشت.

از میان آنها حمید بزرگمهر که فوتبالیست، ژیمناست و اهل ورزش بود به دانشسرای‌ عالی تربیت‌بدنی رفت و به مدت ۳۰ سال در اهواز و تهران تدریس کرد.

کیهان لندن با این آموزگار بازنشسته که مدتی است مشغول نوشتن خاطرات خود و نگارش مطالبی در زمینه‌های  اجتماعی و فرهنگی است انجام داده است که در ادامه می‌خوانید.

حمید بزرگمهر

-آقای بزرگمهر، ایده‌ی سفر شما با دوچرخه به همراه دوستان نوجوان‌ چگونه شکل گرفت؟

-نیشابور شهر محل زندگی و تحصیل ما محیط بسیار سالمی از نظر اخلاقی و اجتماعی بود؛ یا مشغولِ درس بودیم یا در میدان ورزش یا اینکه در سالن باغ ملی به بازی شطرنج می‌پرداختیم. من به مطالعه کتاب‌های داستان، رمان‌ و پاورقی‌های مجلات معروف آن‌ زمان مانند «روشنفکر» و «سپید و سیاه» و «اطلاعات هفتگی» علاقمند بودم و  از بچگی عادت به مطالعه داشتم. به دلیل فضای فرهنگی حاکم بر خانواده این عادت در من بیشتر قوت گرفت. هر هفته تنها کتابفروش شهرمان «سخنور» یک کارتن کتاب با دوچرخه به منزل ما می‌آورد و هفتهِ بعد، کتاب‌های انتخاب‌نشده را می‌برد.

در خلال این مطالعات تابستانی به کتاب «سفرنامه برادران امیدوار» برخوردم و جذب آن شدم. این کتاب انگیزه سفر را در من برانگیخت. آنها خاطرات سفرشان را در مجله «اطلاعات هفتگی» می‌نوشتند که بعدا به صورت کتاب درآمد، با قلمی شیوا و تصاویر زیبا از نقاط مختلف جهان.

انگیزه سفر با دوچرخه را با برادر کوچکترم  فرید  و دوست مشترک‌مان احمد عابدین‌زاده در میان گذاشتم. با موافقت آنها یک سال پول توجیبی‌مان را جمع کردیم، به مشهد رفتیم و سه‌ دوچرخهِ دست دوم« پژو» فرانسوی خریدیم.

در واقع جوانی و قدرت بدنی از یکطرف و مطالعه کتاب «سفرنامه برادران امید‌وار» از سوی دیگر، انگیزه مسافرت دور شمال ما با دوچرخه شد.

-این سفر چه مدت طول کشید؟ چه‌ مشکلات احتمالی داشتید و هزینه این سفر را چطور تامین کردید؟

-سفرمان یک ماه و ۱۰ روز طول کشید، هزینه سفر هم از پول توجیبی ما تامین شد که آن زمان، هشتصد‌تومان (۸۰۰۰ ریال بود) یعنی به یک هزار تومان هم نمی‌رسید. البته پول ایران در آن زمان جزو پول‌های قوی دنیا بود. ۸۰۰ تومان ما داخل دفترچه حساب در گردش بانک صادرات بود که به هر شهر یا آبادی می‌رسیدیم از شعبه صادرات آنجا هر چقدر لازم داشتیم می‌گرفتیم.

از مهمترین مشکلات این سفر این بود که خبر نداشتیم از مشهد تا گرگان، جاده خاکی و شنی است و گرفتار پنچری و خرابی دوچرخه‌ها می‌شدیم. از طرفی خبر نداشتیم که باید در تغذیه‌مان تعادل داشته باشیم و غذای ساده مصرف کنیم و از خوردنِ میوه‌های مُلیّن خودداری کنیم. یک روز در میانه راه قوچان تا بجنورد از میوه‌فروش کنار جاده یک جعبه زرد‌آلو خریدیم و از فرط گرسنگی همه را خوردیم! بعد که راه افتادیم تا بجنورد دنبال پل می‌گشتیم تا زیر پل، خودمان را راحت کنیم!

-فکر می‌کنید مشابه این سفر با دوچرخه در شرایط کنونی در کشور امکانپذیر است؟

-آن زمان در جاده‌های کشور، امنیت کامل جانی بر‌قرار بود. رفت و آمد ماشین و کامیون و اتوبوس هم بسیار کمتر از حالا بود و احتمال خطر تصادف برای ما تقریبا صفر بود اما الان با توجه به اینکه نزدیک به ۶۰ سال از آن دوران گذشته، نه آن امنیت جانی وجود دارد و‌نه خبری از خلوتی جاده‌هاست.

-آن زمان که این سفر را شروع کردید، دوچرخه‌سواری در کشور چقدر رایج بود؟

-در سال‌های ۴۲ تا ۵۰ که یادم هست از طرف «کیهان ورزشی» با همکاری فدراسیون دوچرخه‌سواری هر سال، مسابقه دوچرخه‌سواری دور شمال برگزار می‌شد که دوچرخه‌سواران از سراسر کشور شرکت می‌کردند. ما که محصل بودیم با اشتیاق فراوان این مسابقات را دنبال می‌کردیم، تا حدی به این ورزش علاقه داشتم که نام قهرمانان آن دوره‌ها هنوز در یادم مانده است، مانند ماشاءالله امین‌ سرور که شاطر بود یا هاشم راستی که دانشجوی دانشکده علوم تهران بود یا فرهاد کیهان حقیقی  که از  دانشگاه پهلوی شیراز شرکت کرده بود.

-اگر خاطره جالبی از آن زمان دارید لطفا تعریف کنید؛ به خصوص برخورد مردم و افراد محلی در شهرهای مسیر راه چطور بود؟

-یک شب دیروقت به بهشهر رسیدیم؛ از فرط گرسنگی و خستگی کنار کوچه‌ای نشسته بودیم و دنبال مغازه‌ای برای رفع گرسنگی بودیم. یکهو خانم خانه‌داری در منزل‌اش را باز کرد و از حال و روز ما پرسید. وقتی جریان سفرمان را به او گفتیم، ما را به خانه‌اش دعوت کرد و با رسیدنِ همسرش، برای ما شام تهیه کرد و وسایل خواب‌مان را هم  فراهم کردند.

یکبار هم در دهی بین لاهیجان و لنگرود به نام  «کورنده» وقتی اهالی روستا فهمیدند که ما برادر سپاهی‌ دانش روستایشان هستیم، به مدت ۱۰ روز پذیرائی  شایانی از ما کردند.

-آیا بعد از پایان آن سفر، خواستید دوباره آن سفر پر هیجان را تکرار کنید؟

-قصد داشتیم بعد از این سفر، با دوچرخه تا آلمان برویم که برادر بزرگترمان، ابراهیم، سال‌ها بود در آن کشور اقامت داشت اما شیوع بیماری وبا و قرنطینه در سراسر ایران در تابستان ۱۳۴۴ مانع این سفر شد.

-در حال حاضر به چه کاری مشغول هستید؟ آیا هنوز هم رابطه خوبی با دوچرخه دارید؟

-در حالِ حاضر بازنشسته آموزش و پرورش هستم . برادرم فرید، کارگردان سینما  و تئاتر در آمریکا اقامت دارد و دوست مشترک‌مان احمد عابدین‌زاده هم بازنشسته آموزش و پرورش است. رابطه ما با دوچرخه‌ تقریبا قطع شده اما گاهی در خیابان‌های پر‌ترافیک تهران جوانان دوچرخه‌سواری را می‌بینم که دلم به حال‌شان می‌سوزد…!

-…چرا؟

-چون امکانات ورزشی برای جوانان نسبت به زمان ما  کمتر شده، از جهت خیابان و راه و جاده و استادیوم مخصوص دوچرخه‌سواری؛ از سوی دیگر گرانی دوچرخه‌ها و و لوازم جانبی مانند کلاه، شورت، دستکش، کفش و جوراب، آنها را از دسترسی به این ورزش بسیار سالم محروم می‌کند.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۹ / معدل امتیاز: ۳٫۶

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=361324