Page 12 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۷۵ (دوره جديد
P. 12

‫صفحه‌‪‌‌1۲‬شماره‌‪‌1۸41‬‬
                                                                                                                     ‫جمعه ‪ ۲۸‬مرداد تا ‪ ۳‬شهریورماه ‪۱4۰۱‬خورشیدی‬

‫علی‌وکیل ‌یراد‪‌،‬این‌«قاتل‌بیگناه»‌و‌نقش‌او‌در‌توطئه‌قتل‌‬
                   ‫دکتر‌شاپور‌بختیار‬

  ‫(تاریخ نشر در کیهان لندن‪:‬خرداد ‪ ۱۳۸۹‬شماره ‪ ) ۱۳۰۹ - ۱۰‬بازنشر‬

‫داروهای گیاهی و سنتی تجویز میکرد‪ .‬آشنایانش عقیده‬           ‫برای اطلاع سادچیکف بازگو کرد‪ ،‬نیش سفیر شوروی به نوبۀ‬       ‫علی وکیلیراد‪ ،‬یکی از آدمکشان اعزامی برای کشتن دکتر شاپور‬
‫داشتند او کتاب «تحفۀ حکیم مؤمن» اثر معروف «محمد‬                                      ‫خود تا بناگوش باز شد‪.‬‬            ‫بختیار که اخیراًاز زندان آزاد و از فرانسه اخراج شد‪ ،‬در تهران مورد‬
‫مؤمن» طبیب مخصوص شاه سلیمان صفوی را خوانده و برای‬                                                                     ‫استقبال رسمی قرار گرفت‪ .‬معاون وزارت امور خارجه به گردن او‬
‫مداوای بیماریها از دستورهای او استفاده میکند‪ .‬جالبترین‬     ‫به این ترتیب سید ضیاءالدین طباطبائی در روز اول‬             ‫گل آویخت و مقامات رسمی رژیم بر بیگناهی او اشک ریختند‪.‬‬
‫طبابتی که از سید شنیدم مداوای بیماری آنژین شاه در آستانۀ‬   ‫فروردین ‪ 1325‬به جای نشستن مقابل سفره هفت سین‬               ‫در منتهای وقاحت گفته شد علی وکیلیراد بیگناه به زندان رفت‬
                                                           ‫منزلش به دستور قوامالسلطنه طبق مادۀ پنج حکومت‬              ‫و نوزده سال از عمر عزیز خود را در زندان فرانسه گذراند‪ .‬خود او‬
               ‫سفر او به اتحاد جماهیر شوروی بود‪.‬‬           ‫نظامی زندانی شد‪ .‬او تا روز ‪ 27‬اسفند آن سال در زندان‬        ‫هم مدعی شد که از جهنم نجات یافته و به بهشت بازگشته است‪.‬‬
‫بعد از خاتمه جنگ‪ ،‬دوران نزدیکی اتحاد جماهیر شوروی با‬       ‫شهربانی بازداشت بود که سرانجام در آن روز به علت بیماری‬     ‫برای اثبات «بیگناهی» این جلاد‪ ،‬مدرکی بهتر از اوراق پرونده و‬
‫کشورهای همسایه فرا رسید‪ .‬شورویها از شاه دعوت کردند‬                                                                    ‫صورتجلسه دادگاه محاکمۀ متهمین به قتل بختیار وجود ندارد‪ .‬با‬
‫به آن کشور سفر کند‪ .‬از گوشه و کنار شنیده میشد عدهای‬                          ‫شاپور بختیار‬                             ‫استفاده از کتاب «در دادگاه قاتلان بختیار» گردآوردۀ پری سکندری‪،‬‬
‫از رجال ـ البته به صلاح دید کشورهای غربی به ویژه آمریکا ـ‬                               ‫به منزل منتقل شد‪.‬‬             ‫بخش کوچکی از این پرونده را که منحصراً به وکیلیراد مربوط‬
‫با این سفر نظر موافق ندارند‪ .‬دو روز قبل از شروع این سفر‪،‬‬
‫سید ضیاء برای دیدار شاه و خداحافظی به ملاقات او رفت‪.‬‬       ‫سید در این دوره تا اردیبهشت ‪ 1330‬فعالیت زیادی‬                        ‫میشود برای مطالعه شما برگزیدهایم که میخوانید‪.‬‬
‫آن روز سید تازه وارد کاخ شده بود که یکی از رؤسای‬           ‫نداشت‪ .‬پس از ترور رزمآرا‪ ،‬دولت محلل حسین علاء روی‬
                                                           ‫کار آمده بود‪ ،‬اما بازیگران پشت صحنه ترتیبی داده بودند‬     ‫‪ ...‬طی هشت سال‪ ،‬از اسفند ‪( 1323‬از دورۀ چهاردهم تا‬
              ‫تشریفات به دیدن او جلو آمد و گفت‪:‬‬            ‫که سید ضیاءالدین طباطبائی را به نخست وزیری انتخاب‬         ‫آغاز نخست وزیری دکتر مصدق) سید ضیاءالدین طباطبائی‬
‫ـ اعلیحضرت بیمار و بستری هستند و به توصیۀ پزشکان‬           ‫کنند‪ .‬در ششم اردیبهشت علاء به طوری غیرمنتظره استعفا‬       ‫رهبر اکثریت مجلس شورای ملی و گردانندۀ اصلی سیاست‬
                                                           ‫داد‪ .‬دکتر مصدق و یارانش مشکوک شدند و چون به آنها‬          ‫مملکت بود‪ .‬او که در آغاز کار با همکاری مظفر فیروز‬
                             ‫کسی را نمیپذیرند‪.‬‬             ‫خبر رسید که سید هم اکنون در کاخ سلطنتی نشسته و‬            ‫مبارزۀ شدیدی را علیه دربار شروع کرده بود به تدریج به‬
                       ‫سید او را کنار زد و گفت‪:‬‬            ‫منتظر ابراز تمایل مجلس است‪ ،‬دکتر مصدق که بارها و بارها‬
‫ـ من «کسی» نیستم‪ .‬برو به عرض برسان برای دیدن‬               ‫پیشنهاد نخست وزیری را رد کرده بود‪ ،‬آن روز همین که‬                                         ‫شاه نزدیک شد‪.‬‬
                                                           ‫جمال امامی پیشنهاد کرد دکتر مصدق نخست وزیر شود تا‬         ‫طی این سالها سید فراز و نشیبهای فراوان دید‪ ،‬فحشها‬
                                 ‫ایشان آمدهام‪.‬‬             ‫خودش مسأله نفت را حل کند‪ ،‬او پذیرفت و در میان بهت‬         ‫شنید‪ ،‬به زندان افتاد‪ .‬در جریان وقایع آذربایجان و مسأله‬
‫سید این را گفت و به راه افتاد‪ .‬وقتی به اتاق خواب رسید‪،‬‬     ‫و حیرت نمایندگانی که منتظر بودند کلمۀ «نه» را از دهان‬     ‫نفت او حامی ساعدالوزاره (محمد ساعد)‪ ،‬صدرالاشراف‬
‫با یکی دیگر از رؤسای تشریفات روبرو شد‪ .‬او هم سعی‬           ‫او بشنوند تا سید را به نخست وزیری برسانند‪ ،‬دکتر مصدق‬      ‫(محسن صدر) و حکیم الملک (ابراهیم حکیمی) نخست‬
‫داشت به سید بفهماند که شاه کسی را نمیپذیرد‪ .‬آنها که‬        ‫با رأی نمایندگان به نخست وزیری رسید و دورۀ جدیدی در‬       ‫وزیران آن زمان بود‪ ،‬ولی این رجال دورههای گذشته قادر‬
‫مشغول جر و بحث بودند‪ ،‬گاهی د ِر اتاق باز میشد‪ ،‬کسی‬                                                                   ‫نبودند بر اوضاع آشفتۀ کشور مسلط شوند‪ .‬سرانجام شاه و‬
‫میرفت و کسی میآمد‪ .‬شاه صدای سید ضیاء را شناخت‪.‬‬                                        ‫تاریخ معاصر آغاز شد‪.‬‬           ‫مجلسیان دست به دامان احمد قوام شدند‪ .‬او وقتی در سفر‬
                                                           ‫سید در طول ‪ 27‬ماه نخست وزیری دکتر مصدق فعالیتی‬            ‫مسکو از استالین و مولوتف این گله را شنید که «دولت ایران‬
              ‫دستور داد او را به اتاق راهنمایی کنند‪.‬‬       ‫نداشت‪ .‬او تا ‪ 28‬مرداد ‪ 1332‬عمل ًا خانه نشین بود‪ .‬اما بعد‬  ‫دم از دوستی با اتحاد جماهیر شوروی میزند‪ ،‬ولی در همان‬
‫ظاهر حال شاه نشان میداد تب شدیدی دارد‪ .‬در کنار‬             ‫از آن به عنوان مشاور شاه هفتهای یک روز به کاخ میرفت‬       ‫حال دشمنان قسم خورده شوروی مانند سید ضیاءالدین‬
‫تختخواب تعدادی شیشه دوا و جعبههای قرص روی میز‬                                                                        ‫طباطبائی و جمال امامی آزادانه به فعالیت مشغول هستند»‬
‫دیده میشد و عدهای از پزشکان نظامی و غیرنظامی و ژنرالها‬        ‫و دربارۀ مسائل سیاسی اظهارنظر و راهنمایی میکرد‪.‬‬        ‫با کمک مظفر فیروز برنامه ریزی کرد تا نمایندگان مجلس‬
                                                                                        ‫طبابت سید ضیاء‬               ‫چهاردهم که سعی میکردند به عنوان جلوگیری از دخالت‬
               ‫جمع بودند‪ .‬شاه خطاب به سید گفت‪:‬‬                                                                       ‫اشغالگران خارجی‪ ،‬آن دوره را تمدید کنند‪ ،‬موفق نشوند‬
                ‫ـ تب سختی کردهام‪ .‬حالم بد است‪.‬‬             ‫از جمله علومی که سید ادعا میکرد در آن تبحر دارد علم‬       ‫نقشۀ خود را عملی سازند‪ .‬در نتیجه به محض آنکه عمر‬
                                                           ‫پزشکی بود‪ .‬امکان نداشت کسی در حضور سید ضیاءالدین‬          ‫مجلس به پایان رسید‪ ،‬مأموران شهربانی سید را گرفتند و به‬
                                  ‫سید گفت‪:‬‬                 ‫طباطبائی از یک بیماری سخت یا از دردی مختصر در نقطهای‬      ‫زندان انداختند‪ 24 .‬سال قبل (از آن) سید ضیاء پس از کودتا‬
‫ـ و حتم ًا پزشکان به اعلیحضرت توصیه کردهاند از رفتن به‬     ‫از بدن شکوه بکند و سید بیدرنگ به منظور مداوای او‬          ‫قوامالسلطنه را زندانی کرد‪ .‬اکنون نوبت قوام نخست وزیر‬
                                                           ‫دستورهایی ندهد‪ .‬سید ضیاءالدین طباطبائی به داروهای‬
                          ‫سفر خودداری فرمایید‪.‬‬             ‫«اسپسیالیته» اعتقادی نداشت‪ .‬او برای مداوای بیماریها‬                           ‫بود که سید را به زندان بیندازد‪.‬‬
                     ‫شاه از این سخن یکه خورد‪:‬‬                                                                        ‫قوامالسلطنه چنان صحنه آرایی کرده بود که درست در‬
‫ـ بله‪ ...‬بله‪ ...‬تب شدیدی دارم‪ .‬قادر به حرکت نیستم‪.‬‬                                                                   ‫لحظهای که «سادچیکف» سفیر جدید اتحاد جماهیر شوروی‬
                  ‫پزشکان «آنژین» تشخیص دادهاند‪.‬‬                                                                      ‫در کاخ نخست وزیری از فعالیتهای مخرب سید ضیاء و‬
‫سید از جا برخاست‪ ،‬به طرف شاه رفت‪ ،‬نبض شاه را گرفت‪،‬‬                                                                   ‫عواملش شکوه میکرد‪ ،‬سرتیپ صفاری رئیس شهربانی وقت‬
              ‫چشم و زبان شاه را معاینه کرد و گفت‪:‬‬                                                                    ‫اجازۀ ورود خواست و دست را به علامت احترام بالا برد و‬
‫ـ همین طور است‪ .‬تب شدید است‪ ،‬ولی اعلیحضرت به‬                                                                         ‫خطاب به قوام با لهجۀ گیلانی شیرین خودش ـ که تا آخر‬

                             ‫سفر خواهند رفت‪.‬‬                                                                                               ‫عمر حفظ کرده بود ـ گفت‪:‬‬
                           ‫شاه با حیرت گفت‪:‬‬                                                                          ‫ـ بدینوسیله به اطلاع جناب اشرف میرساند که بر اثر‬
                                                                                                                     ‫دستور آن جناب‪ ،‬سید ضیاءالدین طباطبائی نمایندۀ سابق‬
                                 ‫ـ با این تب؟‬                                                                        ‫مجلس تحت بازداشت درآمد و هم اکنون که مشغول عرض‬
                          ‫سید ضیاء جواب داد‪:‬‬
                          ‫ـ خیر‪ ،‬بدون این تب!‬                                                                                   ‫این گزارش هستم‪ ،‬او در راه زندان میباشد‪.‬‬
     ‫بعد دستور داد هر چه دوا‪ ،‬قرص‪ ،‬شربت و آمپول‬                                                                      ‫لبهای قوام زیرک به خنده باز شد‪ .‬وقتی مترجم جریان را‬
         ‫کنار تخت شاه بود بردارند‪ .‬گفت‪:‬‬
‫ـ من تب اعلیحضرت را ظرف چند ساعت پایین میآورم‪.‬‬
‫فقط باید قول بدهید هیچیک از پزشکان اینجا نمانند و هیچ‬
                    ‫یک از این دواها را هم نخورید‪.‬‬
   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17