Page 13 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۷۵ (دوره جديد
P. 13
صفحه1۳شماره1۸41 دربار تلفن کرد که برای امر مهمی باید فوراً شاه را ملاقات بعد نگاهی به دکتر عبدالکریم ایادی پزشک
جمعه ۲۱تا پنجشنبه ۲۷اوت ۲۰۲۲ کند .او به امیران کشیک شبانۀ کاخ گفت« :به شاه اطلاع مخصوص شاه کرد و گفت:
بدهید آماده باشند .من هم اکنون برای امر مهمی به کاخ
ـ من نشنیده و ندانسته چطور میتوانم قول بدهم! میآیم» و بدون آنکه منتظر تأیید یا مخالفت امیران کشیک ـ البته تیمسار ایادی استثنا هستند .ایشان هم فقط باید
سید جواب داد: کارهای مرا نگاه کنند .اگر چیزی به نظرشان خلاف مصلحت
دربار باشد به سوی سعدآباد حرکت کرد.
ـ اعلیحضرت ،موضوع جدی است .قول شما هم لازم است. سید ضیاء وقتی به سعدآباد رسید ،دقایقی از دو بعد از آمد تذکر بدهند!
چون فقط با این شرط جریان را به اطلاع من رساندهاند. نیمه شب گذشته بود .رسم دربار شاه آن بود که علاوه بر بعد سید گفت:
افسران گارد که کشیک داشتند ،هر شب دو تن از امیران ـ اگر اعلیحضرت دستور بدهند اتاق خلوت شود کار بهتر
شاه میدانست سید ضیاء بی دلیل حرفی نمیزند .قبول کرد. مورد اعتماد شاه تا صبح بیدار میماندند .وقتی سید وارد انجام خواهد شد.
سید گفت: کاخ شد ،امیران کشیک که او را میشناختند به استقبالش شاه نگاهی به رؤسای تشریفات ،ژنرالها و پزشکان کرد
رفتند و احترام نظامی به جای آوردند .سید عرض سلام و که نشان میداد منظورش آن است که به سخنان سید گوش
ـ شرط اول آن است که اعلیحضرت سؤال نفرمایند چه کسی بدهند .سید ضیاء گفت که دو سه نفر بمانند و به یکی از
خبر را به من داده و من چگونه از ماجرا مطلع شدهام .قول جواب با عجله پرسید:
ـ آیا به اعلیحضرت گفتهاید به دیدنش میآیم؟ آنها گفت:
دوم آن است که دستور اعدام هیچکس صادر نشود! آنها جرأت نکرده بودند شاه را برای چیزی که از اهمیت آن ـ زود یک تشت بزرگ بیاورید.
لحظه به لحظه بر حیرت شاه افزوده میشد .با لحنی که اطمینان نداشتند بیدار کنند .بیدار کردن شاه در نیمه شب رئیس تشریفات به شاه نگاه کرد .شاه با اشارۀ سر حرف
دلیل قانع کنندهای لازم داشت .سید دلیلی ارائه نکرده بود. سید را تأیید کرد .او رفت و پس از ربع ساعت با یک تشت
کمی نگرانی از آن آشکار بود گفت:
ـ در هر دو مورد قول میدهم .حالا زودتر جریان را کوچک برگشت.
سید تقریباً فریاد کشید:
شرح بدهید. ـ من گفتم تشت بزرگ .تشت مسی! پلاستیکی هم باشد
سید وقتی مطمئن شد ،گفت:
ـ هم اکنون در یکی از پادگانهای تهران حالت آماده باش مانع ندارد.
داده شده .سربازان مسلح با تانکهای مجهز آمادۀ حرکت به و به دنبال او ،سید یک نفر دیگر را دنبال یک پارچ آب
نیم گرم و دو حولۀ بزرگ ،و سومی را به منظور آوردن
علی وکیلیراد ،محمد آزادی و فریدون بویراحمدی قاتلان دکتر شاپور بختیار
نمک فرستاد.
سوی کاخ هستند! شاه شبها دیروقت به اتاق خواب میرفت و آن شب دیرتر سید چیزهائی میخواست که معمول ًا در کاخ سلطنتی پیدا
رنگ شاه پرید .به شدت تکان خورد: از همیشه رفته بود .دو امیر با تردید به هم نگاه میکردند نمیشد یا از نوع کوچک و لوکس آن بود ،به این جهت آن
ـ یعنی خیلی ساده میخواهید بگویید کودتایی در حال روز چند بار عصبانی شد .او هر وقت عصبانی میشد زبانش
که سید نگاهی به ساعت خود کرد و گفت: میگرفت و هر وقت زبانش میگرفت بیشتر عصبانی میشد.
وقوع است؟ ـ ساعت نزدیک دو و نیم بعد از نیمه شب است .اگر شما سرانجام همه چیز آماده شد .نمک آشپزخانه ،تشت بزرگ،
سید جواب داد: تا قبل از ساعت 3اعلیحضرت را به اینجا نیاورید یا مرا نزد آب نیم گرم ،حوله .سید آب و نمک را در تشت ریخت .خوب
ـ همین طور است قربان و برای همین من اینقدر عجله ایشان نبرید ،مسئولیت همۀ رویدادها با شما خواهد بود! هم زد .کتش را کند .آستینهایش را بالا زد و دستور داد تشت
داشتم ،ولی امیران کشیک اعلیحضرت ساعتی از وقت تهدید سید چنان قاطع و صریح بود که بلافاصله یکی از آنها را کنار تختواب شاه بردند .به شاه اشاره کرد پاهایش را یکی
گرانبهارا هدر دادند .اما هنوز وقت باقی است. رفت تا جریان را به اطلاع شاه برساند .چند دقیقه نگذشته
شاه سعی کرد اقدام عجولانهای نکند ،چون فکر میکرد بود که شاه خواب آلود در حالی که ربدوشامبری به تن داشت یکی داخل تشک پر از آب بکند.
مقامی یا کسی که از چنین ماجرای مهمی اطلاع پیدا کرده و وارد دفتر شد .وقتی در آنجا چشمش به سید افتاد ،گفت: به سپهبد دکتر ایادی ـ سرلشکر آن زمان ـ دستور داد نمک را
جریان واقعه را به اطلاع او رسانده حتم ًا فکر چارۀ کار را هم در تشت آب بریزد و به هم بزند .به یک ژنرال گفت پاهای
کرده است .اتفاقاً این فکر درست بود .چون سید ادامه داد: ـ چه شده؟ این وقت شب به دیدن من آمدید؟ شاه را یکی یکی ماساژ بدهد و به یکی از رؤسای تشریفات
ـ هم اکنون و بدون فوت وقت به چند تن از افسران مورد سید در حالی که کلاه پوست خود را از سر بر میداشت،
اعتماد خود دستور بدهید در رأس یک گروه مکانیزه از دستور داد پاها را با حوله خوب خشک کند.
افراد گاردی به آن پادگان (سید اسم پادگان را به شاه گفت) گفت: آن روز سید ضیاءالدین طباطبائی ـ نخست وزیر پیشین
بروند .گروههای دیگر در اینجا آمادۀ دفاع باشند تا اگر آنها ـ اعلیحضرت ،مسألۀ مهمی بود که لازم دانستم شخصاً ایران ـ تا نیمههای شب در کاخ ماند .عمل پاشویه را چند
موفق نشدند جلوی حمله را بگیرند تا در اینجا اغفال نشویم. بار تکرار کرد .برای تقویت قلب و عروق دستور چند نوع
سید سپس ادامه داد: به خدمت برسم! عرق گیاهی مثل عرق بیدمشک ،عرق نعنا ،عرق بهار نارنج
ـ افسرانی که به پادگان میروند باید بلافاصله افسران یاغی شاه قیافهای به خود گرفت که نشان میداد آمادۀ شنیدن و ...داد .آخر شب دکتر ایادی هم قبول کرد تب شاه که بعد
را بازداشت و سربازان را خلع سلاح کنند و چاشنی قسمت سخنان سید است ،اما او نگاهی به آن دو امیر کرد .شاه متوجه
(این یک اصطلاح فنی بود) تانکها را از کار بیندازند تا قادر از ظهر بالای 39درجه بود شکست و پایین آمد.
به انجام عملیات تهاجمی نباشند. شد .با سر به آنها اشاره کرد به اتاق دیگر بروند. سید خسته و کوفته از جا بلند شد ،برای روز بعد سفارشاتی
شاه بلافاصله فرماندۀ گارد را احضار کرد و دستوراتی وقتی سید با شاه تنها ماند ،بار دیگر نگاهی به ساعت کرد و از سعدآباد خارج شد .روز بعد با آنکه خبر داشت
خود کرد .هنوز چند دقیقه به ساعت 3مانده بود .گفت: حال بیمارش بهتر شده ،بازهم به عیادت او رفت تا مأموران
ـ خبر بسیار مهمی دارم ،ولی اعلیحضرت قبل ًا باید در دو معذور تصمیم شاه را جهت مسافرت عوض نکند .حال شاه
خوب شد و با وجود نقاهت آمادگی داشت که به سفر برود.
مورد قول بدهند.
شاه با خندهای تصنعی گفت: چند روز بعد اشرف ،سید را دید و گفت:
ـ شما چه افسونی خواندید که برادرم را به آن سرعت
معالجه کردید؟
سید گفت:
ـ هیچ .فقط خواستم نشان بدهم که طب سنتی ما از طب
مدرن مؤثرتر است.
وقتی کودتاچی جلو کودتا را میگیرد!
یک نیمه شب سال 1336سید ضیاءالدین طباطبائی به
وبسایت کیهان لندن به زبان انگلیسی