Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۷۶ (دوره جديد
P. 14

‫گرفته شده بود اگر در روز اول‪« ،‬کار» یعنی قتل بختیار‬         ‫بدهید که در مرگ آقای برومند عزادار هستید‪ .‬خوب‪ ،‬حالا‬                                                ‫صفحه‌‪‌‌14‬شماره‌‪‌1842‬‬
        ‫بهانجام نرسد در ملاقات بعدی کار را تمام کنند‪.‬‬       ‫با چنین جمعی چطور میخواستید یک پالایشگاه را منفجر‬                                    ‫جمعه ‪ ۴‬تا ‪ 1۰‬شهریورماه ‪1۴۰1‬خورشیدی‬
                    ‫رئیس‪ :‬ملاقات بعدی کی بود؟‬
                                                                                         ‫کنید‪ ،‬تعریف کنید‪.‬‬             ‫پنج نفر هم نخواهند مرد‪ .‬باز بناسفید به دیدن‬
‫علی وکیلیراد‪ :‬نمیدانم‪ .‬قرار بود یکی دو روز بعد باشد‬         ‫علی وکیلیراد‪ :‬من نقشه پالایشگاه را داشتم‪ .‬اگر پالایشگاه‬    ‫من آمد و گفت این کار جوابی به قتل برومند خواهد بود‪.‬‬
             ‫که جواب طرح را از آقای بختیار بگیریم‪.‬‬          ‫منفجر میشد در زمستان مردم فارس بدون نفت میماندند‬
                                                            ‫و به نارضایتیها دامن زده میشد و مثل سال ‪ ۵۷‬میشد و‬                      ‫رئیس‪ :‬شما آقای برومند را میشناختید؟‬
‫دادستان‪ :‬اگر از پیش قصد قتل دکتر را نداشتید چرا در‬          ‫اینجا بود که آقای بختیار به مردم پیام میداد که شلوغ کنند‪،‬‬  ‫علی وکیلیراد‪ :‬خیر‪ .‬او به من گفت که آقای برومند معاون‬
                      ‫پاریس آپارتمان اجاره کردید؟‬           ‫مؤسسات را آتش بزنند و خرابکاری کنند‪ .‬مردم اگر بی نفت‬       ‫آقای بختیار بود‪ .‬دوباره که محمدحسینخان را دیدم تأکید‬
                                                                                                                       ‫کرد که برای این کار روی من حساب میکند‪ .‬من به تهران‬
‫علی وکیلی راد‪ :‬فریدون بویراحمدی پول و شماره تلفن‬                               ‫میماندند حتم ًا شورش میکردند‪.‬‬           ‫برگشتم‪ .‬کمی بعد کارفرمای من مرا اخراج کرد‪ .‬بهانه آورد که‬
‫شخصی را که خانه اجاره میداد به من داد و گفت خود او‬          ‫رئیس‪ :‬بسیار خوب‪ ،‬نقشه انفجار را چطور از فرودگاه خارج‬       ‫جدی نیستم و در نماز جمعه شرکت نمیکنم و مرا اخراج کرد‪.‬‬
‫میل ندارد با خانم صاحبخانه روبرو شود‪ .‬این بود که من‬                                                                    ‫نمیدانستم خبر را چطور به زنم بدهم‪ .‬بهفکر افتادم برای کار‬
                                                                       ‫کردید‪ ،‬با آن همه پاسدار که کنترل میکنند؟‬        ‫به ژاپن بروم‪ .‬به شیراز نزد بیژن رفتم و از او خواستم برای‬
                 ‫آپارتمان میدان ایتالیا را اجاره کردم‪.‬‬      ‫وکیلیراد با لهجه لاتی میگوید بابا‪ ،‬همین جوری که نبوده‪،‬‬     ‫من از طریق دوستش در پلیس شیراز یک گذرنامه بگیرد‪ .‬او‬
‫دادستان‪ :‬درست‪ ،‬اما شما که ادعا میکنید تا صبح جنایت‬          ‫رمزی بوده‪ ،‬مثلا بهجای محل پدافند هوایی عکس کالسکه‬          ‫به من اطمینان داد که این کار را خواهد کرد و مرا در جریان‬
‫در جریان نقشه قتل نبودید نپرسیدید که آپارتمان برای چه‬                                                                  ‫قرار خواهد داد‪ .‬من به تهران برگشتم‪ .‬دو روز بعد بیژن به‬
‫اجاره میکند؟ مگر نمیگویید که برای کسب اجازه از آقای‬                                    ‫بچه را گذاشته بودیم!‬            ‫خانۀ من آمد و از من مقداری مدارک خواست‪ .‬شاید در‬
‫بختیار درباره یک خرابکاری در ایران به فرانسه آمده بودید؟‬    ‫پیداست که هیچکس حکایت او را باور نمیکند‪ ،‬اما‬               ‫همین روز بود که خبرهای بریده شده از جراید دربارۀ آقای‬
‫علی وکیلیراد‪ :‬در فرانسه اپوزیسیون کار مهمی نمیکند‪.‬‬          ‫وکیلیراد با آن هیکل ورزیده خود که حالت یک گاوباز را‬        ‫برومند را برای من آورد‪ .‬بعد از آن بهمدت دو ماه خبری از‬
                                                            ‫دارد و با هشیاریای که در هر جلسه بیشتر میشود خوب‬
         ‫ما میخواستیم یک ضرب شست نشان بدهیم!‬                ‫میداند چطور کار ضد اطلاعات انجام بدهد و بختیار را‬                 ‫بیژن نداشتم‪ .‬شاید هم دو ماه و نیم نگران شدم‪.‬‬
‫دادستان برمیخیزد و میگوید آقای رئیس‪ ،‬آقای وکیلیراد آیا‬      ‫بکوبد‪ .‬حتی وقتی رئیس فرم تقاضای روادید با نام کمال‬                                          ‫رئیس‪ :‬چرا؟‬
‫در این مورد توضیحی دارد که چرا پیراهنش پر از لکههای خون‬     ‫حسینی را به او نشان میدهد و میگوید این عکس خودتان‬
‫بودهآنچنانکهمجبورشدهدرجنگلبولونیلباسشراعوضکند؟‬              ‫است‪ ،‬نه؟ فکری میکند و با پررویی میگوید خیر‪ ،‬این من‬         ‫علی وکیلیراد‪ :‬همینطوری! حتی آنقدر نگران شدم که‬
‫باز وکیلیراد جواب درستی نمیدهد‪ .‬وکیل شاکی خصوصی‬                                                                        ‫تصمیم گرفتم خانهام را تغییر بدهم که مرا پیدا نکنند‪ .‬دو یا‬
‫برمیخیزد و میگوید آقای وکیلیراد ادعا میکند که عضو‬                      ‫نیستم‪ ،‬کسی است که به من شباهت دارد!‬             ‫سه روز پس از درگذشت محمدحسینخان بود که بیژن به‬
‫نهضت مقاومت بوده‪ ،‬پس بگویید چه کسانی را در نهضت‬                        ‫رئیس‪ :‬آیا با محمد آزادی دوستی داشتید؟‬           ‫دیدن میآمد و مرگ او را به من خبر داد‪ .‬به او پرخاش کردم‪،‬‬
                                                            ‫علی وکیلیراد‪ :‬خیر‪ ،‬او را یک بار در مجلس ختم‬                ‫چرا آنهمه مرا بیخبر گذاشته است‪ .‬گفت که بعداً دلیلش را‬
       ‫مقاومت میشناخته و چگونه با آنها تماس داشته‪.‬‬          ‫محمدحسین خان طاهری دیده بودم‪ ،‬خودش آمد و با من‬             ‫خواهد گفت‪ .‬با هم برای شرکت در مراسم ختم‪ ،‬به شیراز‬
‫وکیلیراد پس از کمی تردید میگوید اول بار بود که در‬                                                                      ‫رفتیم‪ .‬در آنجا بود که متوجه شدم محمدحسینخان طاهری‬
                                                                              ‫آشنا شد‪ .‬جمعاً دو بار او را دیدم‪.‬‬        ‫دو زن داشته است و ما به خانۀ آن زن او که در یاسوج ساکن‬
                ‫نهضت کار میکردم‪ .‬درست نمیدانم‪.‬‬              ‫رئیس‪ :‬با فریدون بویراحمدی دوستی داشتید‪ ،‬او را‬              ‫بود رفتیم‪ .‬در آنجا بود که من باز داماد محمدحسینخان و‬
‫وکیل شاکی خصوصی میپرسد مسؤول شما در سازمان‬                                                                             ‫همچنین محمد آزادی را دیدم که تا آن وقت نمیشناختم‪.‬‬
                                                                                              ‫میشناختید؟‬               ‫بعد از مراسم‪ ،‬به خانه بناسفید رفتیم‪ .‬بیژن اکبری علت غیبت‬
                              ‫چه شخصی است؟‬                  ‫علی وکیلیراد‪ :‬خیر‪ ،‬به پاریس که رسیدیم من زودتر از‬          ‫طولانی خود را اینطور تعریف کرد که گرفتاری سیاسی داشته‬
‫وکیلیراد طفره میرود و بهجای جواب به سؤال‪ ،‬میگوید‬            ‫گمرک خارج شدم و آزادی را گم کردم‪ .‬او بود که مرا صدا زد‪.‬‬    ‫و حتی چند نفر از دوستانش بازداشت شدهاند‪ .‬حتی گفت که‬
‫پرونده مرا در دسترسم قرار ندادهاند‪ .‬سه سال است که‬                                                                      ‫به شهر استانبول در ترکیه رفته است‪ .‬کمی قبل از این که به‬
‫فقط دیوار زندان را میبینم‪ .‬از زن و بچهام خبر ندارم‪ .‬شما‬            ‫دستم را کشید و گفت بیا‪ ،‬بویراحمدی اینجاست‪.‬‬          ‫پاریس بیایم متوجه شدم که در سفر ترکیه‪ ،‬محمدحسین خان‬
‫مرا محاکمه نمیکنید‪ .‬حالا دیگر روشن است‪ .‬شما جمهوری‬          ‫رئیس‪ :‬پس چطور علت سفر را دیدار دوستانه از‬                  ‫طاهری و حسین نیز بودند و در آنجا با فریدون بویراحمدی‬
                                                                                                                       ‫ملاقات کردند‪ .‬محمدحسین خان ‪۱۰۰‬دلار به بویراحمدی‬
                       ‫اسلامی را محاکمه میکنید‪.‬‬                                   ‫بویراحمدی قید کرده بودید؟‬            ‫داده بود که برای خرید اسلحه برای افراد نهضت در داخل‬
‫وکیلی شاکی خصوصی‪ :‬آیا شما به انقلاب اسلامی عقیده‬            ‫علی وکیلیراد‪ :‬فرم را من پر نکردم‪ ،‬بیژن اکبری و چند‬         ‫به دکتر بختیار بدهد‪ .‬این حرفها را بیژن اکبری وقتی برای‬

                                      ‫دارید؟‬                                             ‫نفر دیگر پر کردند‪.‬‬              ‫دریافت روادید به سفارت فرانسه میرفتیم تعریف کرد‪.‬‬
‫علی وکیلیراد‪ :‬میدانم که انقلاب به همه وعدههایی که‬           ‫وکیلیراد فقط یک نفر را میشناسد‪« :‬بیژن اکبری» که‬            ‫در حالی که دادگاه در سکوت محض فرو رفته بود‪ ،‬علی‬
                                                            ‫در شهر «انسی» به دیدارش آمد و به او پول داد‪ .‬او که در‬
                            ‫داده بود عمل نکرد‪.‬‬              ‫ژنو با او قرار گذاشت و گذرنامه ترک را از او گرفت و برای‬      ‫وکیلیراد با مهارت به تعریف سرگذشتش ادامه میدهد‪.‬‬
‫وکیل شاکی خصوصی‪ :‬آیا شما در جریان قتلهای سیاسی‬              ‫روز بعد قرار گذاشت و روز بعد وکیلیراد دیر رسید و بیژن‬      ‫علی وکیلی راد‪ :‬پانزده روز بعد‪ ،‬بیژن اکبری به دیدن من‬
‫در خارج از کشور بودید؟ آیا میدانستید که این قتلها‬           ‫اکبری برای همیشه ناپدید شد‪ .‬بیژن اکبری که در فرانسه و در‬   ‫آمد و به من گفت باید به پاریس بروم و آخرین آرزوی‬
                                                            ‫سویس دو بار هر بار ‪ ۱۰۰۰‬دلار به او داده‪ ،‬چه شکلی بوده؟‬     ‫محمدحسین خان را برآورده سازم‪ .‬نمیدانستم چه کنم‪ .‬مردد‬
             ‫بهدست عوامل رژیم ایران صورت گرفته؟‬             ‫علی وکیلیراد‪ :‬حدود ‪ ۴۵‬سال دارد با موهای جوگندمی‬            ‫بودم‪ .‬در شرایط سختی قرار گرفته بودم‪ .‬او در روزهای سخت‬
‫علی وکیلیراد‪ :‬نمیتوانم به این سؤال شما جواب بدهم‪.‬‬           ‫و صورت سبزه‪ .‬چیزی که از قیافه نحس او بهیاد میآورم‬          ‫به من بسیار کمک کرده بود‪ .‬گذشته از اینها دلم میخواست‬
‫وکیل شاکی خصوصی‪ :‬شما که ادعا میکنید عضو‬                     ‫همین است‪ .‬شغل او فرهنگی است اما خیلی کارهای دیگر‬           ‫به پاریس بروم و آقای بختیار را ببینم‪ .‬دعوتنامه را فریدون‬
                                                                                                                       ‫بویراحمدی برای من فرستاد‪ .‬آنها به من گفتند که با گذرنامه‬
                              ‫اپوزیسیون بودید!‬                                                 ‫هم میکند‪.‬‬               ‫ایرانی به پاریس خواهم رفت و با یک گذرنامه تقلبی ترک به‬
‫علی وکیلیراد‪ :‬فقط وقتی آقای برومند کشته شد سؤال‬             ‫وکیلیراد در ژنو کیف پولش را گم کرده و با بیژن اکبری‬        ‫ایران بازخواهم گشت و بعد از انفجار پالایشگاه مرا به ترکیه‬
‫کردم چطور کشته شد؟ به من جواب دادند که این کار را‬           ‫حرفش شده‪ .‬میگوید حتی بین او و من دعوا شد‪ .‬او را‬            ‫خواهند فرستاد و پس از آن راهی پاریس خواهم شد! در شیراز‬
                                                            ‫تهدید کردم که اگر یک مو از سر زن و بچهام کم شود آنچه‬       ‫بیژن اکبری دو گذرنامه تقلبی ترک را که بعد میبایست من‬
                      ‫حتم ًا جمهوری اسلامی کرده‪.‬‬            ‫از دستم برآید خواهم کرد‪ .‬بیژن گفت که او مسؤول این‬          ‫و آزادی از آن استفاده میکردیم نشان داد‪ .‬تاریخ حرکت ما‬
‫وکیل شاکی خصوصی‪ :‬به شما نگفتند چرا میخواهند دکتر‬            ‫اتفاقات نیست و گفت اگر فکر میکنی من مسؤول این‬              ‫دو روز بعد معین شد‪ .‬شب قبل از حرکت‪ ،‬بیژن اکبری به‬
                                                                                                                       ‫دیدن من آمد‪ .‬به من ‪ ۲۵۰۰‬دلار پول داد و یک دست کت‬
                               ‫بخیتار را بکشند؟‬                       ‫جریانات هستم میتوانی همینجا مرا بکشی‪.‬‬            ‫و شلوار سیاه هم برای من آورد تا هنگام ملاقات آقای بختیار‬
‫علی وکیلیراد‪ :‬همان صبح فریدون به من گفت یکی‬                            ‫رئیس‪ :‬چرا بیژن اکبری به انسی آمده بود؟‬
‫بهعلت قتل دکتر برومند است و یکی این که او به دکتر‬           ‫علی وکیلیراد‪ :‬نمیدانم‪ ،‬فقط از من پرسید چرا شما‬                                            ‫آن را به تن کنم‪.‬‬
                                                            ‫نرفتید‪ .‬میگفت باید هرچه زودتر برگردد ایران برای‬            ‫رئیس دادگاه با لبخند غریبی میگوید‪ :‬عجب! کت سیاه و‬
                     ‫بختیار پول داده و پس نگرفته‪.‬‬           ‫عملیات‪ .‬نمیتوانم به شما بگویم که چه چیزها به او گفتم‪.‬‬      ‫شلوار سیاه‪ ،‬کفش سیاه‪ ،‬تا وقت ملاقات آقای بختیار نشان‬
‫هیچکس نمیپرسد که منظور وکیلیراد از این سخنان‬                ‫من نتوانستم بروم‪ .‬چند روز در ژنو دور دریاچه میگشتم‪.‬‬
‫چیست‪ .‬وکلای خانواده بختیار هنوز بیدار نشدهاند‪ .‬وکیلیراد‬
‫در یک جای دیگر توضیح میدهد که در شب آخر قبل از‬                                           ‫بله‪ ،‬من دیر رسیدم‪.‬‬
‫سفر به پاریس وقتی بیژن اکبری به او پول و لباس داد گفت‬       ‫وکیلیراد در یک جلسه دیگر از محاکمه میگوید که تصمیم‬
‫که بعد از دیدار با دکتر بختیار باید از راه ژنو به استانبول‬
‫برود و از آنجا با گذرنامه جعلی ترک وارد ایران شود‪ .‬چرا؟‬

                             ‫باز کسی نمیپرسد‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18   19