Page 16 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۷۸ (دوره جديد
P. 16

‫اگر ننویسم به کجای دنیا بر میخورد؟»‬          ‫از ابتدای رمان تا اینجا همه در خواب مندل میگذشته‪ ،‬یا‬                                             ‫صفحه‌‪‌‌16‬شماره‌‪‌1844‬‬
‫‪-‬چگونه است که رمانهای شما از نظر قالب و محتوا و‬            ‫رویای او بوده‪ ،‬و بقیه هم از اینجا به بعد خود مندل روایت‬                           ‫جمعه ‪ ۱۸‬تا ‪ ۲4‬شهریورماه ‪۱4۰۱‬خورشیدی‬
‫سبک در هر زمان متفاوت است و شما مدام در حال تغییر‬
 ‫سبک نگارش خود با موضوعات بسیار ناهمگون هستید؟‬                   ‫میشود‪ ،‬اما با همان منطق افسانه که از ابتدا بود‪.‬‬              ‫‪ ،‬اینها نویسندهشان را تنها نمیگذارند‪.‬‬
‫‪-‬هیچوقت نخواستهام روی موضوع یا نسل یا معضلی کار‬                ‫‪-‬نظر شما درباره رماننویسی امروز ایران چیست؟‬          ‫من البته توقعی از هیچکس نداشته و ندارم‪ ،‬چیزی از‬
‫کنم و از آن رمانی بنویسم‪ .‬همیشه برعکس بوده‪ ،‬همیشه‬          ‫‪-‬به سادگی میتوان این را از تیراژ کتابها فهمید که رمان‬    ‫کسی نمیخواهم‪ ،‬و فقط تلاش میکنم از جایگاهم فرو‬
‫توسط یک رمان بلعیده شدهام‪ .‬یکباره متوجه شدهام که‬           ‫و داستان امروز کجاست‪ .‬استاندارد یا سطح و سلیقهای در‬      ‫نیفتم‪ .‬این مراقبه از من یک آدم دوجانبه ساخته است؛‬
‫وسط یک رمان دارم نفس میزنم‪ ،‬سالها آن را خواندهام‪،‬‬          ‫رمان مدرن جهان وجود دارد که تا با آن سر نساییم راهی به‬   ‫همیشه از خودم میپرسم اگر من بجای خواننده باشم‬
‫مدام نثرش را ارتقا دادهام‪ ،‬و بیرحمانه حذف کرده و‬           ‫جایی نمیبریم‪ .‬نخست باید ادبیات کهن را بشناسیم‪ .‬پیکاسو‬    ‫آیا این را خواهم خواند؟ و همین باعث میشود که زمان‬
‫صیقلیاش کردهام‪ .‬طرح از پیش نداشتهام که مثلا صبحانه‬         ‫بلد بود اسب و دست چشم بکشد‪ ،‬یکباره کوبیست نشد‪.‬‬           ‫طولانی برای رمانهام صرف کنم‪ .‬بارها با صدای بلند بخوانم‬
‫خوردهام‪ ،‬حالا ناهار چی بخورم؟ و بعدش شام چه کنم؟ نه!‬       ‫یازده هزار اثرش را سوزاند که شد پیکاسو‪ .‬اینجوریست که‬     ‫ببینم کجاش سکته دارد‪ ،‬کجاش حوصلهسربر است‪ ،‬کجاش‬
‫هروقت گرسنه بودهام خوردهام‪ ،‬و هروقت تشنهام بوده‬                                                                     ‫نسبت به جاهای دیگر ضعیف است‪ ،‬و نمیگویم ولش کن‪،‬‬
‫نوشیدهام‪ .‬نه به سبک و مکتب ادبی فکر میکنم‪ ،‬نه به‬                  ‫میگوید میخواستم نقاش شوم اما پیکاسو شدم‪.‬‬          ‫بالاخره مفهوم را رسانده‪ ،‬نه‪ .‬دوباره کار میکنم و همه جای‬
‫انتشار‪ .‬من راهم را میروم‪ ،‬رمان یا داستان چاهی است که‬       ‫زمان و تاریخ غربالی دستش است که مدام غربالگری‬            ‫رمان را به بالاترین سطحاش ارتقا میدهم‪ .‬از َس َمبل کردن و‬
                                                           ‫میکند‪ ،‬هر کس به راحتی میتواند برود بالای بند‪ ،‬روی‬        ‫کار سرسری بدم میآید‪ ،‬و بزرگترین لذتم ارتقای ادبی ست‪.‬‬
                ‫سر راهم سبز میشود و مرا میبلعد‪.‬‬            ‫بند ماندن مشکل است‪ .‬صادق هدایت‪ ،‬صادق چوبک‪،‬‬               ‫‪-‬به نظر شما رابطه زندگی امروزه ما ایرانیان و زندگی‬
‫–تأثیر ادبیات گذشته ایران در رمانهای شما بسیار‬             ‫ابراهیم گلستان‪ ،‬غلامحسین ساعدی‪ ،‬هوشنگ گلشیری‪،‬‬
‫مشهود است‪ .‬نظر شما درباره ادبیات کلاسیک ایران‬              ‫سیمین دانشور‪ ،‬منیرو روانیپور‪ ،‬محمد کشاورز‪ ،‬مجید‬              ‫«داور» در رمان «نام تمام مردگان یحیاست» چیست؟‬
‫چیست؟ بطور معمول چقدر مطالعه در ادبیات کلاسیک‬              ‫قدیانی و چند نویسنده دیگر در ماراتُن جانکاهی قرار دارند‬  ‫‪-‬داور یک ایرانی تمامعیار است که در جامعهای‬
‫ایران دارید و چه شاعران کلاسیک و نویسندگانی را بیشتر‬       ‫که حکومتها سادهترین امکانات را از آنان دریغ کرده‪،‬‬        ‫دگرگونشده گرفتار آمده‪ ،‬نمیخواهد همرنگ جماعت شود‬
                                                           ‫و مشقت سرنوشتشان بوده‪ ،‬اما سرشان را زیر انداخته و‬        ‫و تا آخرین نفس بر ایرانی بودن و راستی و روشنی پای‬
          ‫مد نظر دارید و آثار آنها را مطالعه میکنید؟‬
‫‪-‬بی شک نظامی گنجوی نقش بسزایی در اندیشه و آثارم‬                                         ‫خوانده و نوشتهاند‪.‬‬                                              ‫میفشارد‪.‬‬
‫دارد‪ ،‬فردوسی‪ ،‬عطار‪ ،‬خیام‪ ،‬بیهقی‪ ،‬و دیگران‪ .‬مدام خوانده‬     ‫اینکه هر وبلاگنویسی خیال کند نویسنده شده‪ ،‬و اصرار‬                          ‫ما میبایست چنین میبودیم…‬
‫و نوشتهام‪ .‬از اسطورههای ایرانی و یونانی و اسلامی بگیر تا‬   ‫بر انتشار کتاب داشته باشد‪ ،‬تنها یک سرخوردگی بزرگ‬         ‫همیشه از سالهای جوانی از خودم میپرسیدم چرا‬
‫ادبیات معاصر جهان‪ .‬به خودم رحم نکردهام‪ .‬ما رمانسهایی‬       ‫براش به ارمغان میآورد‪ ،‬چون کسی کتابش را نمیخرد و‬         ‫نظامی گنجوی میتواند افسانه بسازد؟ مگر تخم دوزرده‬
‫مثل سمک عیار داریم که نمیتوان از آن چشم پوشید‪ .‬عنصر‬        ‫نمیخواند‪ .‬نویسنده گاهی مثل یک وزنهبردار در برابر رمان‪،‬‬   ‫خورده؟ پس من چرا نتوانم؟ اولین بار «دلی بای و آهو» را‬
‫کشش در این رمانس چیزی از هزار و یکشب کم ندارد‪ .‬و‬           ‫داستان‪ ،‬فصل‪ ،‬عبارت‪ ،‬جمله قرار میگیرد‪ ،‬تاکید میکنم حتا‬    ‫به فرم افسانه ساختم‪ ،‬و شاید بیست و نه سال طول کشید‬
‫بسیار جادویی ست‪ .‬داستایفسکی و چخوف و گراهام گرین‬           ‫جمله و کلمه‪ .‬وزنهبردار مثلا صد و هشتاد کیلو را یکضرب‬               ‫که نام «تمام مردگان یحیاست» را امضا کردم‪.‬‬
‫و ای‪ .‬ال‪ .‬دکتروف اهمیت والایی برای من دارند‪ .‬نمیتوانم‬      ‫بلند میکند‪ ،‬اما اگر یک کیلو به آن اضافه کنی کمرش‬         ‫این یک افسانه مدرن است که اتفاقاً سه افسانه هم‬
‫از همه نام ببرم‪ ،‬اما هرگز دست رد به سینه آثار مهم نزدهام‪.‬‬  ‫میشکند‪ .‬گاهی یک جمله اضافه و حتا یک کلمه اضافه‬           ‫توسط سه زن در طول رمان روایت میشود که ساخته من‬
‫در سالهای جوانی روی نویسندگان یهودی مثل برنارد‬             ‫کمر یک داستان یا رمان را میشکند‪ .‬قید و صفت داستان‬           ‫است‪ .‬و برای اولین بار در ادبیات ایران به ثبت رسیده‪.‬‬
‫مالامود و سال بلو و فیلیپ راث و دیگران تمرکز کرده بودم‬     ‫و رمان را نابود میکند‪ .‬و درست همینجا کار نویسنده آغاز‬    ‫و در طول سالها خواندن و نوشتن فهمیدم هر کاری از‬
‫که چگونه از درون یهودیت برخاسته و جامعه خودشان‬             ‫میشود‪ ،‬یعنی وقتی قید و صفت را حذف میکند‪ ،‬ناچار‬           ‫دست نویسنده برمیآید‪ ،‬به شرطی که بنیانهای ادبیات‬
‫را به آن دقت و زیبایی تصویر میکنند‪ .‬چگونه باورها و‬         ‫است به ازای آن تصویر بسازد‪ .‬آنهم تصویری منحصر به‬         ‫کلاسیک ایران و جهان را بخواند و بشناسد‪ .‬چیزی بنویسد‬
‫عادتها و سنتهای پوسیده و خرافات خودشان را افشا‬                                                                          ‫که کسی ننوشته‪ .‬دیگران را بلغور نکند‪ .‬کپی برندارد‪.‬‬
‫میکنند‪ .‬این امر تنها با شناخت ریزهکاریها و جزئیات‬                        ‫خودش؛ تازه‪ .‬و نه تکراری‪ .‬و نه تقلیدی‪.‬‬      ‫چند سال پیش دخترم از من پرسید‪« :‬بابا‪ ،‬تو اینهمه تکنیک‬
                                                           ‫ایران ما سالهاست که نشریه ادبی جدی ندارد‪ ،‬اگر هم‬         ‫جدید در سمفونی مردگان آوردهای‪ ،‬چرا دیگه از تکنیکهای‬
                                   ‫میسر است‪.‬‬               ‫دارد انگشتشمار‪ .‬چند منتقد ادبی داریم؟ منتقدی که‬          ‫خودت استفاده نکردی؟» گفتم‪« :‬حتا از رج زدن خودم هم‬
‫خواندن اوستا‪ ،‬تورات‪ ،‬انجیل‪ ،‬و قرآن برای هر نویسنده و‬       ‫ادبیات کلاسیک ایران و جهان را بشناسد‪ ،‬هرمنوتیک [تأویل]‬   ‫خوشم نمیاد‪ .‬بجاش یه تکنیک تازه پیدا میکنم‪ ».‬پرسید‪:‬‬
‫منتقدی لازم است‪ .‬کتابهای مهمی چون اخلاق ناصری از‬           ‫بداند‪ ،‬ساختارهای مختلف ادبی را بلد باشد‪ ،‬با سنتها و‬      ‫«چرا؟ مگه مال خودت نیست؟» گفتم‪« :‬وقتی میتونم یه‬
‫خواجه نصیر طوسی‪ ،‬آثارالباقیه از ابوریحان بیرونی‪ ،‬کمدی‬                                                               ‫زاویه دید و دوربین تازه به وجود بیارم چرا پختهخواری‬
                                                                          ‫آداب و فرهنگ خودمان غریبه نباشد‪.‬‬          ‫کنم؟» «مگه چیز بهتری میتونی پیدا کنی؟ فکر نمیکنم‬
   ‫الاهی دانته‪ ،‬اوپانیشاد و… را نمیتوان از قلم انداخت‪.‬‬     ‫فقط با خواندن یک رمان «صد سال تنهایی» منتقد‬              ‫دیگه‪ .‬نمیشه!» آنروز سرخوش بودم‪ ،‬تکنیک و دوربینگیری‬
‫خاستگاه ما کشوری است با اکثریت مسلمان‪ ،‬و ما وقتی‬           ‫میشوند و میافتند به جان رمانهای ما‪ .‬متر و معیارشان‬       ‫رمان «مدهآی ایرانی» را براش تعریف کردم‪ .‬لحظههایی‬
‫این جامعه و خانواده را تصویر کنیم‪ ،‬ناچاریم دین اسلام و‬     ‫«صد سال تنهایی» است‪ ،‬میگذارند روی رمان نویسندگان‬         ‫نگاهم کرد‪ ،‬و عاقبت گفت‪« :‬بابا تو رو خدا اینارو به کسی‬
‫مذهب تشیع و لایههای پنهان و آشکار آن را بشناسیم‪ .‬اما‬       ‫وطنی و همه زورشان را میزنند که شباهتی پیدا کنند و‬
‫یا اسلامینویس داریم‪ ،‬یا بیگانه از دین و باور مردم‪ .‬ساعدی‬   ‫نویسنده کشورشان را بکوبند‪ .‬مثل خیل عظیم مترجمان ریز‬                                  ‫نگو‪ ،‬ازت میدزدند‪».‬‬
‫در عزاداران بَ َیل‪ ،‬ترس و لرز‪ ،‬و بسیاری از کارهاش لایههای‬  ‫و درشت که با یک لیسانس زبان انگلیسی‪ ،‬کتاب ترجمه‬          ‫از بچگی عاشق کشف بودم‪ .‬یک چیزی پیدا کنم که مال‬
‫بوم و روان و باور جامعه و مردمش را به خوبی میشناسد‪،‬‬        ‫میکنند‪ .‬کجا میتوانند حتا به قوزک پای نجف دریابندری و‬     ‫خودم باشد‪ .‬یادم هست یک روز به پرویز کلانتری گفتم‪:‬‬
                                                           ‫ذکاء و سروش حبیبی و سپانلو و هرمز عبداللهی و شاهرخ‬       ‫«پرویز‪ ،‬از این نقاشی کاهگلی و این تکرار خسته نشدهای؟‬
        ‫همینجوری قصه نبافته که داستانی سر هم کند‪.‬‬          ‫مسکوب و چنین فرهنگسازانی برسند؟ هر کس که زبان‬            ‫این درست که نقاشیهات رو خوب میخرند‪ ،‬ولی خودت‬
‫ضرورت دارد که بخوانیم ببینیم چی در صندوقخانه این‬           ‫مادریاش فارسی است و در فیس بوک هم مینویسد‪ ،‬لزوما‬         ‫نمیخوای یه چیز تازه کشف کنی؟» گفت‪« :‬مثلا چکار‬
‫دین و مذهب و اجتماع نهفته است‪ .‬خواندن کتابهایی‬                                                                      ‫کنم؟» آنروز پدرش فوت کرده بود و برای خاکسپاری رفته‬
‫چون بحارالانوار و منتهیالآمال به شدت خسته و اذیتم کرد‪،‬‬                                    ‫نویسنده نیست‪.‬‬             ‫بودیم گورستان‪ .‬پرویز موقع دفن پدرش پاهاش توی گل فرو‬
                                                           ‫زمانی بود که صد نویسنده داشتیم و ده هزار خواننده‪،‬‬        ‫رفت‪ ،‬کفشهاش توی گل ماند و پرویز پابرهنه آمد اینطرف‪.‬‬
                  ‫اما میبایست تهاش را درمیآوردم‪.‬‬           ‫این روزها دهها هزار نویسنده داریم و صد خواننده‪ .‬به‬       ‫گفتم‪« :‬ببین! همین کفشها رو توی کاهگل نقاشیت کار‬
‫بد نیست مثلا روایت مردی را بخوانیم که روزی به محمد‬          ‫تیراژ کتابهاشان در نشر داخل نگاه کنید‪ ،‬غمانگیز است‪.‬‬     ‫کن‪ ،‬بساز‪ ».‬ذوقزده گفت‪« :‬عجب فکر بکری‪ ،‬پسر!» چند‬
‫در حین سخنرانی پرخاش کرد و از مسجد خارج شد‪ .‬مسافتی‬         ‫البته بد نیست که همه بتوانند بنویسند‪ ،‬اما لازمه نویسنده‬  ‫روز بعد یک ویولون را توی کاهگل و تنظیف کار کرد که‬
‫نرفته بود که برکه آبی دید‪ .‬لباسهاش را درآورد و زد به آب‪.‬‬   ‫شدن خواندن بیوقفه ادبیات و فلسفه و مردمشناسی و‬
‫در حین شنا یکباره متوجه شد که سینههاش برجسته شده‪،‬‬          ‫اسطوره و تاریخ است‪ ،‬شناخت و دقت در معماری و نقاشی‬          ‫چشمهای ویولون زده بود بیرون‪ .‬گفتم حالا درست شد!‬
‫پستان درآورده‪ ،‬تعجب کرد‪ .‬و فورا دست به عورتش برد دید‬       ‫و دیگر هنرهاست‪ .‬و بعد میماند یک پرسش اساسی که‬            ‫در رمان «نام تمام مردگان یحیاست» دوربین من زیر‬
‫که دیگر مرد نیست و زن شده‪ .‬در همین هنگام یک سوار‬           ‫نویسنده با آن روبروست‪« :‬اگر من این رمان یا داستان یا‬     ‫رختخواب است‪ .‬وقتی داور لحاف را از صورت مندل پس‬
                                                           ‫نمایشنامه را بنویسم چی به فرهنگ و ادبیات میافزایم؟ و‬     ‫میزند‪ ،‬دوربین میگوید من خوا ِب خواب بودم‪ .‬چند دقیقه‬
        ‫از آنجا میگذشت‪ ،‬دید عجب زن زیبایی در آب‬                                                                     ‫بعد مندل میگوید‪« :‬وقتی بیدار شدم پدرم مرده بود‪ ».‬انگار‬
   11   12   13   14   15   16   17   18   19   20   21