Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۴۰۵ (دوره جديد
P. 14

‫بر چهره داشت‪ .‬در ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه‪،‬‬                             ‫ــ حتما همانی كه اعلیحضرت دارند‪.‬‬                                                    ‫صفحه‌‌‌‌‪‌‌‌1‌4‬شماره‌‪‌18۷1‬‬
                                                                                           ‫ــ مطمئنید؟‬                                        ‫جمعه ‪ 11‬تا ‪ 1۷‬فروردینماه ‪140۲‬خورشیدی‬
‫اندكی پیش از آوردن شام‪ ،‬یكی از پیشخدمتهای شاه از شش‬
                                                                                      ‫در كاخ ملكه مادر‬                ‫والاحضرت (همواره همسرش را چنین میخواند)‬
‫نفر از مدعوین دعوت كرد كه به تالار كاخ بروند‪ .‬در آنجا‬     ‫روز جمعه بیست اوت در ساعت ‪ ۸‬شب «تاج الملوك»‬                 ‫بسیار گریستند‪ .‬آیا گمان میكنید اقدامی جنایتكارانه بوده‬
                                                          ‫ملكه مادر شام بزرگ همیشگی خود را به مناسبت سالگرد‬
‫شاه ایستاده بود و با آنان دست داد‪ .‬این دفعه‪ ،‬نقاب از‬      ‫‪ ۲۸‬مرداد برگذار كرد‪ .‬دو بار در سال‪ ،‬یكی در روز ‪ ۲۰‬اوت‬                                              ‫است؟‬
                                                          ‫و دیگری در ‪ ۳۱‬اكتبر (زادروز ولیعهد) ملكه مادر تقریباً‬       ‫به او گفتم واقعا درست نمیدانم‪ ،‬اما احتمالش هست‪.‬‬
‫چهره او فروافتاده و نگرانیاش مشهود بود‪ .‬از آنان پرسید‪:‬‬    ‫تمام شخصیتهای تهران را در كاخ خود میپذیرفت‪ .‬خود‬             ‫سپس گفتگویی طولانی در مورد اوضاع سیاسی و شایعاتی‬
                                                          ‫میگفت این مهمانیها «برای جشن گرفتن دو تاریخ نوزائی‬          ‫كه در شهر پراكنده بود‪ ،‬داشتیم‪ .‬آن مرد خوددار‪ ،‬ناگهان به‬
‫«شماها خبرهای آبادان را شنیدهاید؟ شمار قربانیان را هنوز‬   ‫پهلویها» است‪ .‬شام ‪ ۲۰‬اوت در باغهای زیبای كاخ او برپا‬
                                                          ‫شد‪ .‬معمولا هزار نفری به آن میهمانی دعوت میشدند‪.‬‬                                                ‫خروش آمد‪:‬‬
‫نمیدانند‪ .‬وحشتناك است‪ .‬شمار زیادی كودك در میانشان‬         ‫نه فقط شخصیتهای دولتی و همسرانشان‪ ،‬بلكه پارهای از‬           ‫ــ «آموزگار» مرد این كار نیست‪ .‬وقت زیادی صرف‬
                                                          ‫مقامات و دولتمردان پیشین كه سن بالایی داشتند‪ .‬حتی‬           ‫ریزهكاریهای بیاهمیت میكند‪ ،‬و از هر تماس و ارتباطی‬
‫بوده‪ .‬طبیعی است كه پنجشنبه بعد از ظهر كودكان را به‬        ‫كسانی كه از زمان شوهرش زنده مانده بودند و شاهزادگان‬
                                                          ‫«قاجار»‪ .‬پدر ملكه از افسران عالیرتبه سلسله پیشین بود‪.‬‬              ‫میگریزد‪ .‬باید اعلیحضرت با قاطعیت اقدام كنند‪.‬‬
‫سینما ببرند‪ .‬نمیدانیم كه عملی جنایتكارانه بوده یا حادثه‪.‬‬  ‫البته شعرای پیر و چند هنرمند مندرس و فراموش شده نیز‬         ‫به ایشان گفتم چرا خودتان این مطالب را به عرض‬

‫اما چه كسی درها را توانسته قفل كند؟ حتما به زودی‬                                           ‫حضور داشتند‪.‬‬                                                  ‫نمیرسانید؟‬
                                                          ‫ملكه مادر‪ ،‬در سالهای آخر دهه هشتاد عمرش‪ ،‬بزك شده‬            ‫ــ من هرگز جرأت این كار را ندارم‪ .‬من فقط هنگامی‬
              ‫خواهیم فهمید‪».‬‬                              ‫و غرق در جواهر‪ ،‬در تالار مینشست و گاهی هم چرت‬               ‫سخن میگویم كه ایشان پرسشی میكنند‪ .‬اعلیحضرت از من‬
                                                          ‫میزد‪ .‬رئیس دفترش میهمانان را میپذیرفت‪ .‬شاه و شهبانو و‬       ‫فقط در مورد مسائل خانوادگی یا برنامههای «تالار رودكی»‬
‫سپس از حاضران خواست به نوار صوتی مصاحبهای‬                 ‫چند تن از نزدیكان در كنار او مینشستند‪ .‬بعضی از مقامات‬       ‫(اپرای تهران) میپرسند‪ .‬ولی انگار این روزها شما زیاد با‬
                                                          ‫دولتی‪ ،‬كه او آنها را به خاطر نمیآورد‪ ،‬اصرار به ادای احترام‬
‫كه همان روز انجام داده بود‪ ،‬گوش كنند‪ .‬در مصاحبه بر‬        ‫به او داشتند‪ .‬میهمانی مثل همیشه باشكوه بود‪ .‬میزها پر‬                                  ‫ایشان ملاقات میكنید؟‬
                                                          ‫از خوردنی و كیفیت غذا و نوشیدنیها استثنائی بود‪ .‬دو‬                           ‫ــ بله درست است‪ .‬سعی میكنم‪.‬‬
‫تصمیمش به باز كردن فضای سیاسی تأكید كرده و پیكانهایی‬      ‫دسته موسیقینواز‪ ،‬یكی ایرانی و دیگری غربی‪ ،‬به نوبت‬           ‫ــ شما نخست وزیر آینده ما خواهید بود؟ همه این گونه‬

‫به سوی كشورهای غربی كه مدام درس اخلاق و سیاست‬                                                                                                           ‫فكر میكنند‪.‬‬
                                                                                                                                ‫اندكی بر این پرسش خندیدیم‪ .‬آنگاه گفتم‪:‬‬
‫میدهند‪ ،‬فرستاده بود‪ .‬همان سخنان همیشگی‪ .‬آنگاه‬                                                                         ‫ــ چرا والاحضرت با شاه گفتگو نمیكنند؟ بالاخره ایشان‬
                                                                                                                      ‫خواهر بزرگ اعلیحضرتاند و ایشان برای والاحضرت احترام‬
              ‫پرسید‪« :‬چه فكر میكنید؟»‬
                                                                                                                                                  ‫ویژهای قائل هستند‪.‬‬
‫«آموزگار»‪ ،‬نخست وزیر‪ ،‬به تأیید مختصری بسنده كرد‪.‬‬                                                                      ‫ــ درست است‪ ،‬ولی ایشان هرگز در مورد امور سیاسی با‬

‫«هویدا»‪ ،‬وزیر دربار سخنرانیای مجیزآمیز كرد‪« :‬فرمایشات‬                                                                                        ‫اعلیحضرت سخن نمیگویند‪.‬‬

‫صریح و قاطع و توجهانگیز ملوكانه كه پاسخی به همه‬

‫نگرانیها و خاموش كردن همه انتقادات است‪ ».‬البته و‬

‫قطعا او به یك واژه از اینها كه گفته بود‪ ،‬باور نداشت‪ .‬اما‬

‫عادت كرده بود مجیز بگوید‪ .‬این روشنفكر هوشمند‪ ،‬به‬

‫خاطر بازی سیاسی‪ ،‬به بزرگترین تملق گوی شاهنشاهی ایران‬

              ‫تبدیل شده بود‪.‬‬

‫ساعت نه و ربع بود‪ .‬شاه با لحنی خسته گفت‪« :‬برویم‬

              ‫شام بخوریم»‪.‬‬

‫آنگاه با دیدن جمع مدعوین دوباره لبخندی ظاهری برلب‬

              ‫گذاشت‪.‬‬

‫در حدود ساعت یازده‪ ،‬آتش بازی سنتی و بینظیر آن‬

‫شب به وسیله استادان ایرانی این كار ــ كه هنر خویش را در‬

‫درازای قرنها آموخته بودند ــ اجرا شد‪ .‬همه شهر نظارهگر‬

              ‫آن شد‪.‬‬

‫چند روز بعد‪ ،‬هنگامی كه همگان از ابعاد فاجعه آبادان‬

‫آگاهی یافتند‪ ،‬مخالفان تندروی رژیم از مهمانی باشكوه و‬

‫آتش بازی آن شب به سود خود استفاده كردند و آن را به‬

‫باد انتقاد گرفتند‪ .‬میگفتند هنگامی كه شهر یكپارچه عزادار‬

‫است‪ ،‬آنان در دربار سرگرم رقص و آتش بازی هستند‪.‬‬

‫اشتباه بزرگی روی داده بود‪ .‬باید آن میهمانی را متوقف‬

‫میكردند و از خیر آتش بازی چشمگیر هم میگذشتند‪ .‬باید‬

‫حتی عزای ملی اعلام میكردند‪ .‬این ماجرا ضربه شدیدی به‬

‫رژیم بود‪ .‬همه خیلی زود پشیمان شدند و افسوس خوردند‬

‫كه چرا آن مراسم بدان شیوه نامناسب برگذار شد‪.‬‬

              ‫اما تاریخ را نمیشود تكرار كرد‪.‬‬

‫با این كشتار جمعی‪ ،‬دوره خونین انقلاب داشت آغاز‬

‫میشد‪ .‬و با آن‪ ،‬تبلیغات افسارگسیخته مطبوعات غربی‬

‫علیه ایران و شاه بالا گرفت‪ .‬لحن رادیوی اصلی فارسی زبان‬    ‫آتشسوزی سینما ركس‬

‫مثل «صدای آمریكا»‪« ،‬بی‪.‬بی‪.‬سی» (كه عملا به «صدای‬

‫انقلاب» تبدیل شده بود)‪ ،‬و «صدای اسرائیل» به نحو‬           ‫مینواختند‪ .‬مردان در لباس اسموكینگ و زنان در لباسهای‬                  ‫به نظرم آمد این سخن حقیقت داشته باشد‪.‬‬
                                                          ‫بسیار فاخر بودند و جواهرات فراوان بر خود داشتند كه‬          ‫از مسائل گوناگون سخن گفتیم و نزدیك ساعت دوازده و‬
‫محسوسی دگرگون شد‪ .‬آنان انتقاد را رها كرده و تبدیل‬         ‫میتوانست رشك باشكوهترین میهمانیهای پاریس یا رم‬              ‫ربع بود كه از او جدا شدم‪ .‬مرا تا در دفترش همراهی كرد‬
                                                          ‫را برانگیزد‪ .‬آن شب‪ ،‬چندان سخنی در مورد رویداد آبادان‬
‫به وسایل راستین برهم زدن ثبات ایران شدند‪ .‬اطلاع رسانی‬     ‫به میان نیامد‪ .‬برخی از سفیران خارجی حتی از آن بیخبر‬                                         ‫و ناگهان پرسید‪:‬‬
                                                          ‫بودند‪ ،‬زیرا اخبار رادیو و تلویزیونهای فارسی زبان را‬                    ‫ــ آیا داریم به طرف یك انقلاب میرویم؟‬
              ‫جای خود را به دروغ پردازی داد‪.‬‬              ‫نمیدیدند و هیچ نشریهای نیز روز جمعه انتشار نیافته بود‪.‬‬      ‫ــ نه! اعلیحضرت مهار اوضاع را در دست دارند‪ ،‬ارتش‬
                                                          ‫به عادت همیشگی‪ ،‬شاه از میان مدعوین عبور كرد‪.‬‬                           ‫نیرومند است (به راستی چنین میپنداشتم)‪.‬‬
‫روز ‪ ۲۳‬اوت‪ ،‬آیتالله «خمینی» كه نامش تازه داشت‬             ‫بسیار آرام به نظر میرسید و چیزی از نگرانی خود ــ كه‬
                                                          ‫واقعی هم بود ــ نشان نمیداد‪ .‬همان نقاب همیشگی را‬                                              ‫ــ امیدوارم‪.‬‬
‫شناخته میشد و اینجا و آنجا از او نام میبردند‪ ،‬برای‬                                                                       ‫آنگاه پرسش دیگری كرد كه به نظر شگفتانگیز آمد‪:‬‬

‫نخستین بار به رژیم شاهنشاهی و شخص شاه حمله كرد و‬                                                                                       ‫ــ موضع سیاسی شهبانو چیست؟‬

‫از جمهوری اسلامی سخن به میان آورد‪ .‬همان روز یك گروه‬

‫كوچك افراطی‪ ،‬بازار ترهبار تهران را به آتش كشیدند‪ .‬واكنش‬
‫(ادامه دارد)‬
              ‫مقامات رسمی‪ ،‬تقریبا هیچ بود‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18   19