مازیار قویدل- با پشت سر گذاشته شدن دور سوم برنامههای شاه جمشید، ردهبندی و ساماندهی گروههای مردمی به سرانجام دلخواه میرسد، برنامه آسایش و بهرهبرداری از داشتهها و خوردن و بخشیدن به پیش کشیده میشود که آن نیز پنجاه سال به درازا میکشد.
بخش ۲۷- بخش چهارم از نوشتار درباره جمشید شاه، دوران آسایش و سپس گسترش
با یک دوره آسایش و بخشش این پادشاه سامانبخش، دوره دیگری آغاز میشود:
از آن پـس کـه اینها شـد آراستـه
شهنشـاه بــا دانـــش و خـواسـته
بفـرمـــــود دیـــوان نــاپــاک را
به آب اندر آمیخـــن خـــاک را
در این برنامههای پنچاه ساله شاه جمشید، شادی، آبادی و بهداشت، آراستگی و زیبایی، و همچنین پزشکی و درمان دردمندان میگنجد.
نخست آبادی و بهداشت
هـرآنچ از گل آمد چو بشناختند
سبک خشـت را کالبـد ساختنـــد
به سنگ و به گچ دیـو دیوار کرد
نخست از برش هندسی کار کرد
چو گرمابـه و کاخهــــای بلنـــد
چو ایوان که باشـد پنـاه از گزند
یادمان باشد که در اینجا نه تنها سخن از پیشرفتهای شهر نشینی، که زدن خشت و مهندسی و خانه و ساختن کاخهای بلند و به ویژه گرمابه به میان میآید، که از دانش و بینش درخور ستایش فرهنگ در دورانی بسیار کهن آگاهی به دست داده میشود، از ساختن گرمابه که تا چند هزار سال پس از آن و تا چند سال پیش از همین روزگاری که ما زندگی میکنیم، به جز چند کشور انگشتشمار در جهان همچون هند، رم و یونان، از گرمابه چیزی نمیدانستند و یا دست به ساختن آن نزده بودند.
آبادسازی جهان، که ایرانیان کهن و پیش از اسلام، آن را گرامی میداشتند و در هر یک از پنج باری که پس از پاکیزه کردن دست و سر و رو، به نیایش میایستادند در سرودگونه نیایشی خود میگفتند که برای آبادسازی جهان کمر (کُشتی) بستهاند، بنا بر چنین باورهایی هر کس از مردمان پشتهی ایران باید از تنبلی دوری کند و در راه پیشرفت و بهبود جهان و جهانیان و خود و کشورش کوشا باشد. این کوششها انسان را به دارایی و زیبایی نیز میرساند و در این کوششها:
ز خــارا گهـــر جُسـت یک روزگــار
همیکــرد زو روشنـی خـواستـار
به چنـگ آمـدش چنــد گـونــه گهــر
چو یاقوت و بیجـاده و سیــم و زر
ز خــارا بـه افســون بـــرون آوریـد
شــد آراستـــه بنــدهـــا را کلیـــــــد
با به دست آوردن زر و گوهر، نه تنها مردمان داراتر که زیباتر نیز گشتند و زر و گوهر در زیباتر شدن و پیراستهتر شدن دست و گردن و سر و روی زن و مرد نقش ویژهای یافت.
پرداختن به فرهنگ ایرانی، دستابزار استاد سخن، برای به خود آوردن مردمانی است که نه تنها شکست خورده و افسرده و گرفتار کهنهپرستی و خرافه گشته، که به دست تازیان و بیگانگان به دور از فرهنگ ایرانی و یا وابستگان میهنفروش ایرانی آنان، آموزش و پرورش یافتهاند و گوشزد کردن از گذشتههای با شکوه و پر از شادی به آنان چندان آسان نیست و باید در چهار چوب برنامه و نوشتارها و گفتارهایی بگنجد که نه تنها بهرهبخش باشد که گوینده و نویسنده را نیز به کشتن ندهد.
با چنین ریزبینی و ژرفنگری ویژهای فردوسی توسی، از زر و گوهر و سپس بوهای خوشی که هر انسانی بدان نیاز دارد سخن به میان آورد. با زبانی داستانی، گویا و شیوا:
دگـــر بــویهای خـوش آورد بـــاز
کـه دارنــد مـــردم به بویـش نیـــاز
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب
پس از اینها، انسانی که توانمند و قانونمند و دارا و زیبا شده است، نیاز به تندرستی دارد تا بتواند از زر و گوهر و بوی خوش، آسایش ببرد:
پزشکــــی و درمــان هـــر دردمنـــــد
در تنـــــــدرستــــــی و راه گـــــــزند
همـه رازهـا نیـــز کـــرد آشکـــــــار
جهـان را نیامد چنـــو شهـــریـــار
اینکه گامهای دیگر همراه با پیشرفت این شاه آبادگر چگونه بود و ما ایرانیان با او چه کردیم، به نوشتاری و زمانی دیگر وا گذاشته میشود.
۱۹ اکتبر ۲۰۱۵
[بخش یک] [بخش دو] [بخش سه] [بخش چهار] [ادامه بخش چهار] [بخش پنج] [بخش شش] [بخش هفت] [بخش هشت] [بخش نهم] [بخش دهم] [بخش یازدهم] [بخش دوازدهم] [بخش سیزدهم] [بخش چهاردهم] [بخش پانزدهم] [بخش شانزده] [بخش هفده] [بخش هژده] [بخش نوزده] [بخش بیست] [بخش بیست و یک] [بخش بیست و دو] [بخش بیست و سه] [بخش بیست و چهار] [بخش بیست و پنج] [بخش بیست و شش]