مازیار قویدل- آرمان فردوسی در شاهنامه آموزش آزادگی از راه بهرهگیری از رای و داد و خرد است.
۳۷ – نخستن نمونه ویرانگرانه از رای و گزینش بد و سرگذشتساز ما ایرانیان

در این آموزشها، همواره “رای”، نخش یا نقش نخست را دارست. چرا نقش نخست را؟ برای اینکه گزینش گامِ آغازین و سزگذشتسازِ انسان در کارهای اوست، زیرا انسان خود بر میگزیند که:
- “خرد” و “اندیشه نیک” را به کار گیرد و یا تنگنگری و کینهجویی را!
- “دادگر” و “دادگستر” و آیندهنگر باشد یا کوتاهنگر و پیرو ستمگران!
- “رای”اش را در راه گسترش آبادی و آسایش جهانی به کار گیرد، یا در راه سودهای آنی خود و توانمند کردن زر و زورمداران!
- فردوسی با همه دشواریهایی که داشته، کوشیده است چون آموزگاری دانا و مهربان، ویرانگریهای خود کرده ما را به ما بنماید و ما را از به کار بستنِ دوباره و یا تکرار آن اشتباهها باز دارد.
- در شاهنامه انسان و هر جانداری مانند سیمرغ و رخش، “گزینشگر” هستند.
- از دید نه تنها شاهنامهای، که فرهنگ ایرانی، انسان از “میان سخنان خوب و بد”، و با پشتوانه، یا شعارهای بیهوده و کهنه انگارانه، دست به گزینش میزند. همان گونه که ناصرخسرو قبادیانی گوید: تو چون خود کنی اختر خویش را بد/ مدار از فلک چشم نیک اختری را.
- فخرفروشی در آرمان شاهنامه جایی ندارد و “من آنم که رستم بود پهلوان” نکوهیده شده است.
- فخرفروشی برای کارزار است! برای “کارِ” “زار”!
- این انسان ایرانیست – (که به باور این پژوهشگر)- دنبالهرو دینمداران سودجو و مفتخور میگردد و از میانِ جمشید شاهِ آبادگری که مرگ را از میان برداشته و آسایشبخش بوده است- (گیرم که به خودخواهی هم رسیده باشد)-، و ضحاک پدرکش و مار بر دوش، ضحاک را بر میگزیند!ُ
- شاهنامه کوشش میکند به ما بیاموزد که “آزموده را، آزمودن خطاست”.
- به راستی اگر ما خرد و دادگری را به کار میبستیم، میان جمشیدشاه و ضحاک کدام یک را بر میگزیدیم؟
- اگر ما دادگر میبودیم و خرد را به کار میبستیم، گزینشمان در سال ۵۷ چه میبود؟ پس، بیاموزیم.
گزینش ما در میان “جمشید شاه آبادگر و انساندوست و جهان گستر”ی که درمان را همگانی کرده بود و مرگ را از میان برداشته بود، و “ضحاک ستمگر و جوانکش”، که برای رسیدن به قدرت، دستانش را به خونِ پدر خویش آلوده کرد، ضحاک بود! آن هم بدون اینکه او را بشناسیم و به پیشینهاش کوتاه نگاهی بیندازیم!
آری این چنین بود که:
یکایک بـرآمـــد از ایــران سپاه
سـوی تازیـان بـرگرفتنـــــد راه
و “رای” گزینش مان اینگونه شد:
سواران ایــران همه شـاه جــوی
نهادند یک سر به ضحاک روی
به شاهـی بـر او افــرین خواندند
ورا شـاه ایـران زمیـن خـواندنـد
او هم که در خواب هم نمیدیدید که “فرمانروایی بر ملک کیان” نصیباش شود، هنگامی که ما را چنان و چنین نادان یافت:
کـی اژدهـافـش بیامــد چــو بــاد
به ایـران زمین تاج بر سر نهـاد
از آنجا که او چون میدانست دیر یا زود، فرهنگ ایرانی مسخشدگان نادان را به خود خواهد آورد، پس چاره را در زورمندی دید:
از ایــران و از تازیان لشگـــری
گـزین کرد گــردان هـر کشـوری
سـوی تخت جمشیـد بنهـــاد روی
چـو انگشتری کـرد گیتی بر اوی
شاه ایران نیز که این همه نادانی و ناسپاسی را نمیتوانست بپذیرد:
برفـت و بــدو داد تخــت و کـلاه
بزرگـی و دیهیــم و تخت و سپاه
او میهن دلبندش را در برابر خواست گزینشگرانِ نادانی که خود را ایرانی میشناختند، با اندوه و دلشکستگی وا نهاد.
در این هنگام است که فردوسی با ما به سخن و با جهان و جهانیان به پرسش مینشیند:
از این پیش بر تخت شاهی که بود
از آن رنج بردن چه آمدش سود
گذشته بـر او سالیــان هفت ســد
پدید آوریـدش بســی نیــک و بد
این پرسش پُر ژرفای فردوسی:
چـه بایــد همیزندگـانــی دراز
که گیتـی نخـواهد گشـادنت راز
همیپرورانـدت با شهد و نوش
جـز آواز نرمت نیـاید به ــوش
یکایک چـو گویی که گسترد مهر
نخواهد نمودن به بـد نیــز چهــر
همه شـاد باشـی و شــادی بـدوی
همـه راز دل بـر گشـایی بـدوی
یکـی نــز بـــازی بـــرون آورد
به دلت انـدر از درد خـون اورد
چند صد سال پس از او، در سرودهای خیام نمایان میگردد.
۲۲ فوریه ۲۰۱۶
[بخش یک] [بخش دو] [بخش سه] [بخش چهار] [ادامه بخش چهار] [بخش پنج] [بخش شش] [بخش هفت] [بخش هشت] [بخش نهم] [بخش دهم] [بخش یازدهم] [بخش دوازدهم] [بخش سیزدهم] [بخش چهاردهم] [بخش پانزدهم] [بخش شانزده] [بخش هفده] [بخش هژده] [بخش نوزده] [بخش بیست] [بخش بیست و یک] [بخش بیست و دو] [بخش بیست و سه] [بخش بیست و چهار] [بخش بیست و پنج] [بخش بیست و شش] [بخش بیست و هفت] [بخش بیست و هشت] [بخش بیست و نه] [بخش سی] [بخش سی و یک] [بخش سی و دو] [بخش سی و سه] [بخش سی و چهار] [بخش سی و پنج] [سی و شش]