خاطرات عبدالرضا انصاری، دولتمرد پیشین، که چندی پیش از سوی انتشارات Ibex در آمریکا انتشار یافت،عنوان «دهمین مجلّد از مجموعه توسعه و عمران ایران» را بر خود دارد.
جمشید آموزگار، در پیشگفتار این کتاب مینویسد «در میان خاطرات گونه گونهای که تا کنون پراکنده شده، خاطره عبدالرضا انصاری از امتیازی ویژه برخوردار است چرا که با اصالتی کم همتا، دقتی در خور تحسین و بینظری سزاوار تمجید همراه است».
به جهت علاقمندی نسل جوان به ریشهها و عوامل سازندگی ایران در دوران پهلوی کیهان لندن طی چند هفته به بازنشر خاطرات عبدالرضا انصاری در گفتگو با غلامرضا افخمی میپردازد.
*****
[بخش۱] [بخش۲] [بخش۳] [بخش۴] [بخش۵] [بخش۶] [بخش۷] [بخش۸] [بخش۹] [بخش۱۰] [بخش۱۱] [بخش۱۲] [بخش۱۳] [بخش۱۴] [بخش۱۵] [بخش۱۶] [بخش۱۷] [بخش۱۸] [بخش۱۹] [بخش۲۰] [بخش۲۱] [بخش۲۲] [بخش۲۳] [بخش۲۴]
به هر حال آقای نخستوزیر و آقای وزیر دارایی از اینکه موفق شده بودیم حدود دو ماه قبل از پایان سال، بودجه کامل را آماده سازیم، رضایت کامل داشتند و مقرر شد که من شخصاً در هیأت دولت حضور یافته و پاسخگوی سؤالات آقایان وزراء باشم و به این ترتیب عمل شد و بودجه تهیهشده و تمام تبصرههای قانونی مربوط به آن بدون تغییر به تصویب هیأت وزیران رسید و به مجلس شورای ملی تقدیم شد. انجام این امر صرف نظر از موفقیت کاری و خدمت مملکتی، برای شخص من نیز از نظر تجربه و اطلاع از جزئیات کارهای مملکت و آشنایی با مسئولین امور، یک فرصت استثنائی بینظیر بود که در سالهای بعد در کارهای پر مسئولیتی که عهدهدار شدم بسیار مفید قرار گرفت.
طی ماههای بعد، در حاشیه کارهای جاری، موضوع تهیه مجموع قوانین و مقررات مربوط به وزارت دارایی و همچنین تجدید نظر در سازمان اداری با شدت بیشتری پیگیری شد و در اوایل پاییز آن سال مجموعه کاملی از کلیه قوانین و مقررات و تصویبنامهها و دستورات وزارتی که باید مبنای تصمیمات مسئولین مربوطه قرار گیرد، آماده گردید و به صورت دو جلد کتاب قطور در چاپخانه دولتی به چاپ رسید. در مورد سازمان اداری نیز پس از چندین ماه تشکیل جلسات متعدد با مسئولین امر و جلب همکاری آنها بهخصوص کمکهای ارزندهی آقای عبدالحسین مقتدر و همکار ایشان آقای محمود کاشفی، طرح جدیدی که سلسله مراتب اداری و نحوهی ارتباط واحدهای مختلف وزارت دارایی را بطور روشن و بر اساس ضوابط مدون مدیریت برقرار میساخت، برای تصویب وزیر دارایی آماده شد ولی به علت بیماری قلبی آقای ناصر، تصویب آن به تأخیر افتاد.
در اوایل آبانماه آن سال، آقای ناصر به علت بیماری قلبی از کار کناره گرفت و تیمسار سرلشکر ضرغام وزیر انحصارات و گمرکات بجای ایشان مسئولیت وزارت دارایی را عهدهدار شدند.
در روز ورود ایشان به وزارت دارایی، جلسهای برای آشنایی و معارفه با وزیر جدید با شرکت کلیه معاونین و مدیران کل تشکیل گردید. در پایان جلسه، تیمسار ضرغام از من خواستند که در دفتر ایشان بمانم و پس از خارج شدن همکاران، اظهار داشتند: «روز قبل که انتصاب من به وزارت دارایی قطعی گردید، قرار شد شما تصدی وزارت انحصارات و گمرکات را عهدهدار شوید و بدین مناسبت میخواهم شما را در جریان کارهای آن وزارتخانه قرار دهم» و بدون اینکه منتظر عکسالعمل و جواب من باشند شروع کردند به توضیح دادن درباره سازمان وزارت انحصارات و صلاحیت و تجربه و رؤسای هر قسمت و برنامههایی که در آنجا شروع کردهاند و کارهایی که باید در آینده در آن وزارتخانه دنبال شود. توضیحات مفصل ایشان بیش از یک ساعت طول کشید و در تمام این مدت من با اطلاع و سابقهای که از طرز کار و نحوهی عمل تیمسار ضرغام داشتم در فکر این بودم که در آینده چه مسائل غیرقابل حلی با ایشان خواهم داشت چون میدیدم که دارای دو طرز فکر کاملا متفاوت هستیم و اختلاف نظر ما بر اصول قرار داشته و بنیادی است. ایشان معتقد بودند که دولت باید کلیه احتیاجات سازمانهای خود را چه در مورد مواد غذایی و پوشاک و احتیاجات درمانی و از هر بابت رأساً تهیه نماید و در اجرای این سیاست توضیح میدادند که چه اقداماتی در وزارت انحصارات و گمرکات انجام دادهاند و انتظار داشتند که وقتی من به آن وزارتخانه رفتم این اقدامات را دنبال کرده و گسترش دهم و در نظر داشتند که پس از تأمین احتیاجات کارکنان دولت باید برنامهای را دنبال کرد که تا حد ممکن احتیاجات مردم نیز توسط سازمانهای دولتی تأمین گردد. این نظر کاملا با معتقدات من در تضاد بود زیرا من عقیده داشتم دولت باید تا حد ممکن از اعمال تصدی سازمانهایی که در صلاحیت بخش خصوصی است دست کشیده و فقط به اعمال حاکمیت قانونی بپردازد و تا جایی که میتواند دستگاه عظیم دولتی را کوچک کرده و با استفاده از وسایل جدید و روشهای نوین مدیریت، یک نوسازی کامل را در سازمانهای دولتی شروع و با تعداد کمتری کارمند که حقوق و مزایای آنها متناسب با وظایفشان باشد امور مملکتی را اداره کند. این طرز فکر کاملا در قطب مخالف نظرات تیمسار ضرغام قرار داشت و میتوانستم حدس بزنم که از روز اول شروع کار در وزارت انحصارات و گمرکات هر اقدام کوچک که در آن وزارتخانه انجام گیرد و در راستای کارهای قبلی نباشد با عکسالعمل شدید تیمسار ضرغام مواجه خواهد شد و متوجه بودم که در زمانی که حتی شخص نخستوزیر از درگیری با ایشان حذر میکرد و سایر وزراء نیز حریم ایشان را حفظ میکردند، فرد جوان و تازهواردی مانند من قادر نخواهد بود که در مقابله با ایشان موفقیتی حاصل نماید. وقتی سخنان تیمسار ضرغام به پایان رسید، حضورشان عرض کردم که مسلماً برای من افتخار بزرگی خواهد بود که به مقام وزارت برسم و میدانم که با روند فعلی کارها، دیر یا زود این کار انجام خواهد شد و لذا عجلهای در رسیدن به این مقام ندارم و ترجیح میدهم در هر کاری که به من محول شود فرد مؤثر و مفیدی باشم و در حال حاضر هم در سمتی که هستم دست به کاری زدهام که علاقمندم آن را به نتیجه برسانم زیرا مدت دو سال است که آن را پایهریزی کرده و به جایی رساندهام که برای اجرا آماده شده است. سؤال کردند این چه کاری است؟ توضیح دادم که موضوع اول تهیه مجموعه قوانین و مقررات و تصویبنامهها و دستورات وزارتی حاکم بر امور وزارت دارایی است که برای اولین بار مسئولین مربوطه در ردههای مختلف میتوانند بر مبنای آن، کارهای لازم را با اطمینان خاطر انجام دهند و مطمئن باشند که مقررات دیگری در نقض آن وجود ندارد و دوم تجدید نظر در فرم تشکیلاتی سازمانی است که دستورالعملهای آن با همکاری کارشناسان مربوطه آماده شده و حاضر برای پیاده کردن است ولی اجرای آن به مدت زمان نسبتاً طولانی و پیگیری مدام احتیاج دارد تا جا بیفتد و بنابراین اگر شما ایرادی نداشته باشید و موافق باشید ترجیح میدهم در وزارت دارایی مانده و این کار را به نتیجه برسانم. ایشان گفتند من از این پیشنهاد استقبال میکنم و موافقم. منتها شما خودتان آقای نخست وزیر را راضی کنید.
بعد از ظهر آن روز در دفتر حزب ملّیون به دیدن آقای دکتر کاسمی که دبیرکل حزب و از نزدیکان آقای دکتر اقبال بودند رفتم و موضوع را در میان گذاشتم و اضافه کردم به نظر من هر کسی غیر از افراد نزدیک به تیمسار ضرغام، به وزارت انحصارات و گمرکات برود دچار مشکل بزرگی خواهد شد و دولت را درگیر مسائلی خواهد ساخت و از ایشان تقاضا کردم به نحو مناسبی موضوع را به اطلاع آقای دکتر اقبال برسانند که حمل بر ناسپاسی من نشود. در دیروقت شب آقای دکتر کاسمی به من تلفن کردند و موافقت آقای نخستوزیر را اعلام داشتند که به کار خود ادامه دهم.
روز بعد، جریان را به اطلاع تیمسار ضرغام رساندم و ایشان خواستند که تمام دستورالعملهای مربوط به طرح سازمان نوین وزارت دارایی را که مدتی بود تهیه شده و به علت کسالت و ناراحتی قلبی آقای ناصر امضاء نشده بود، برای امضای ایشان آماده کرده و به دفترشان ببرم و در همان روز تصویب کردند که مبلغ شصت هزار تومان پاداش به سه نفری که مجموعه قوانین و مقررات را تهیه کرده بودند، پرداخت شود و همچنین دستورالعملهای مربوط به تجدید نظر در سازمان وزارت دارایی را نیز امضاء کردند. علاوه بر این، گزارشهای شرفعرضی مربوط به صدور فرمانهای جدید برای معاونین به امضای ایشان رسید.
با این ترتیب فرمان انتصاب من به عنوان معاون هزینه وزارت دارایی صادر شد و رسماً تمام واحدهای مربوط به تهیه بودجه و پرداختهای دستگاه دولت، در حوزه مسئولیت من قرار گرفت.
چند روز بعد نیز آقای خطاطان معاون وزارت انحصارات و گمرکات که از همکاران نزدیک تیمسار ضرغام بودند به سمت وزیر آن وزارتخانه معرفی شدند و همکاری کاملی بین این دو وزارتخانه برقرار گردید. خدمت من در وزارت دارایی به مدت سه ماه ادامه یافت و در این مدت بودجه سال آیندهی دولت در دست تهیه بود و به عکس سالهای قبل که سازمانهای دولتی از تماس با وزارت دارایی احتراز میکردند و تحت فشار مقامات بالا حاضر به همکاری میشدند در این سال که ترس آنها از دخالت مأمورین وزارت دارایی تا اندازهای تخفیف یافته بود در کمیسیونهای تهیه بودجه با در دست داشتن اطلاعات کامل و روحیهی همکاری شرکت میکردند. حتی رؤسای سازمانهایی مانند شهربانی کل و ژاندارمری کل کشور (تیمسار سرلشکر علوی مقدم و تیمسار سپهبد مالک) شخصاً برای دفاع از بودجهی پیشنهادی خودشان به وزارت دارایی آمدند و بودجهای که تهیه شد، به مراتب کاملتر و روشنتر از بودجهی سال گذشته بود.
در اوایل بهمن که بودجهی سال آینده آماده برای تصویب هیأت دولت بود، ساعت ۶ صبح آقای دکتر اقبال نخست وزیر به من تلفن کردند و گفتند شما ساعت ۹ صبح با ژاکت در کاخ مرمر باشید و تلفن را قطع کردند. تصور من بر این بود که بودجهی سال آینده در حضور اعلیحضرت مطرح میشود و باید برای عرض توضیحات به دربار بروم. پس از ورود به کاخ مرمر دیدم آقای حسنعلی منصور وزیر کار نیز در آنجا حضور دارند و ایشان به طرف من آمدند و تبریک گفتند. سؤال کردم موضوع چیست؟ ایشان گفتند قرار است شما به سمت وزیر کار معرفی شوید. پرسیدم وضع شما چطور میشود؟ گفتند من هم به وزارت بازرگانی میروم. در این موقع آقای نخستوزیر آمدند و ما به همراه ایشان به حضور اعلیحضرت شرفیاب شدیم و من به سمت وزیر کار معرفی شدم.
بخش چهارم
از گروه ایران نو تا حزب ملیّون
– حال قبل از اینکه به وقایع بعد برسیم، ممکن است بفرمایید روابط شما و آقای حسنعلی منصور از کجا شروع شد؟
– ارتباط ما بیشتر از طریق برخورد در جلسات اداری و گهگاهی در مجالس عمومی بود. ایشان دبیرکل شورای عالی اقتصاد بودند و من خزانهدار کل. بنابراین خواهی نخواهی در کمیسیونهایی که ارتباط با مسائل اقتصادی و مالی داشت، با هم برخورد میکردیم ولی ارتباط نسبتاً مداوم از زمانی شروع شد که یک روز دکتر جمشید آموزگار که در آن زمان معاون وزارت بهداری بودند به من گفتند که آقای حسنعلی منصور علاقمندند که جلسات هفتگی در دبیرخانه شورای عالی اقتصاد با شرکت عدهای از کسانی که مسئول کارهای مهم هستند تشکیل شود و در یک محیط کاملا دوستانه به بررسی مشکلات اقتصادی مملکت بپردازند و راه حلهایی پیشنهاد کنند، در صورتی که این پیشنهادها جالب و قابل عمل باشد دبیرخانه شورای عالی اقتصاد میتواند آنها را در هیأت دولت مطرح ساخته و برای پیاده کردن و اجرای آنها راه حلهایی را جستجو کند. ایشان اضافه کردند که برای شروع کار، آقای منصور، آقای امیرعباس هویدا یکی از مدیران شرکت ملی نفت را پیشنهاد کردهاند و من هم نام شما را ذکر کردم و اگر موافقت داری، موضوع را دنبال کنیم. من از این پیشنهاد استقبال کردم و جلسهی اول در دفتر آقای منصور تشکیل شد و پس از تبادل نظر، افراد دیگری نیز در نظر گرفته شدند ازجمله آقایان دکتر غلامرضا مقدم کارشناس ارشد شورای عالی اقتصاد، دکتر عبدالحسین اعتبار رئیس بانک رهنی ایران، مهدی سمیعی مشاور عالی بانک ملی ایران، مهندس رضا رزمآرا معاون وزارت صنایع و معادن، تقی سرلک معاون وزارت راه و ابوالقاسم خردجو کارشناس عالی امور اقتصادی و بانکی.
[ادامه دارد]
[بخش۱] [بخش۲] [بخش۳] [بخش۴] [بخش۵] [بخش۶] [بخش۷] [بخش۸] [بخش۹] [بخش۱۰] [بخش۱۱] [بخش۱۲] [بخش۱۳] [بخش۱۴] [بخش۱۵] [بخش۱۶] [بخش۱۷] [بخش۱۸] [بخش۱۹] [بخش۲۰] [بخش۲۱] [بخش۲۲] [بخش۲۳] [بخش۲۴]