خاطرات عبدالرضا انصاری، دولتمرد پیشین، که چندی پیش از سوی انتشارات Ibex در آمریکا انتشار یافت،عنوان «دهمین مجلّد از مجموعه توسعه و عمران ایران» را بر خود دارد.
جمشید آموزگار، در پیشگفتار این کتاب مینویسد «در میان خاطرات گونه گونهای که تا کنون پراکنده شده، خاطره عبدالرضا انصاری از امتیازی ویژه برخوردار است چرا که با اصالتی کم همتا، دقتی در خور تحسین و بینظری سزاوار تمجید همراه است».
به جهت علاقمندی نسل جوان به ریشهها و عوامل سازندگی ایران در دوران پهلوی کیهان لندن طی چند هفته به بازنشر خاطرات عبدالرضا انصاری در گفتگو با غلامرضا افخمی میپردازد.
*****
[بخش۱] [بخش۲] [بخش۳] [بخش۴] [بخش۵] [بخش۶] [بخش۷] [بخش۸] [بخش۹] [بخش۱۰] [بخش۱۱] [بخش۱۲] [بخش۱۳] [بخش۱۴] [بخش۱۵] [بخش۱۶] [بخش۱۷] [بخش۱۸] [بخش۱۹] [بخش۲۰] [بخش۲۱] [بخش۲۲] [بخش۲۳] [بخش۲۴] [بخش۲۵] [بخش۲۶] [بخش۲۷]
افراد منتخب ایشان تا جایی که به خاطر دارم عبارت بودند از آقایان دکتر کاسمی استاد دانشگاه، دکتر امامی استاد دانشگاه، دکتر شاهکار شخصیت سیاسی و وکیل برجسته دادگستری، تیمسار سرتیپ صفاری نماینده ادوار مختلف مجلس، حسامالدین دولتآبادی نماینده مجلس و شهردار تهران، مطیعالدوله حجازی روانشناس و نویسنده عالیمقام، دکتر جلالی وزیر کشور، سناتور سیداسدالله موسوی و سناتور دکتر خانبابا بیانی.
اولین موضوعی که مورد توجه واقع شد نام حزب بود و نامهای متعددی عنوان گردید. من نیز نام ایران نو را پیشنهاد کردم و قرار شد آقای دبیرکل حزب و چند نفر از اعضای هیأت مؤسس از جمله آقای مطیعالدوله حجازی اسامی پیشنهادی را بررسی و نام مناسبی انتخاب نمایند. نتیجه مطالعات این هیأت این بود که نام ملیون برای حزب جدید انتخاب گردید. در اولین جلسه شورایعالی حزب دکتر کاسمی به عنوان دبیرکل و من به عنوان خزانهدار انتخاب شدیم. قرار شد هزینههای جاری حزب نیز از طریق کمکهای یکباره عدهای از دوستان آقای دکتر اقبال و برقراری حق عضویت تأمین شود. ضمناً آقای دکتر اقبال گفتند بنا به دستور اعلیحضرت مقرر شده است که به منظور تسهیل تشکیل دو حزب جدید تا مدتی هر ماهه مبلغ پانزده هزار تومان به حزب ملیون و ده هزار تومان به حزب مردم کمک شود تا بتوانند مقدمات تشکیل خود را فراهم سازند. به این ترتیب حزب ملیون در خیابان کاخ در منزل آقای دکتر مصدق با اجاره ماهانه سه هزار تومان دائر گردید.
چون وظیفه خزانهداری به عهده من واگذار شده بود نگران روزی بودم که آبها از آسیاب بیفتد و این بساط حزبسازی برچیده شود، در آن روز اولین تهمتها متوجه امور مالی حزب خواهد شد و خواهند گفت که اشخاصی پولهای حزب را برده و خوردهاند و پروندهسازی شروع شود. لذا از روز اول، تشکیلات امور مالی را بطوری ترتیب دادم که هر لحظه برای رسیدگی و حسابرسی آماده باشد تا جای هیچگونه شبههای باقی نماند و خزانهداری حزب در حقیقت صندوقی بود که حساب و کتاب روشنی داشت و معلوم بود پولها از کجا آمده و طبق دستور چه کسی پرداخت شده تا هر یک از افراد احساس مسئولیت کنند. برای انجام کار نیز یک نفر از کارکنان با تجربه و خوشنام خزانهداری کل که در حال بازنشستگی بود به نام حسن تزینی و یک نفر از افراد مورد اطمینان صندوق پسانداز ملی به نام آقای فرخ رحمدل را برای گرداندن تمام امور حسابداری انتخاب کردم و این اشخاص موظف بودند فقط دستورهای پرداخت را که به امضای شخص آقای دکتر کاسمی دبیرکل باشد، پرداخت نمایند و شخصاً نیز این عملیات را مرتباً نظارت میکردم. با این ترتیب در تمام مدتی که حزب ملیون وجود داشت، شکایت یا اعتراضی نسبت به امور مالی انجام نگرفت و زمانی که پس از حدود دو سال دولت تغییر کرد و بساط حزب ملیون در حال برچیدهشدن بود و مقرری ماهانه متوقف شد، مبلغ هفتاد هزار تومان در صندوق حزب وجود داشت و چند ماهی تا زمانی که آقای دکتر اقبال از ایران خارج شدند و به فرانسه رفتند دفتر حزب دائر باقی ماند. پیشبینی من در مورد امکان به وجود آمدن مشکلات بعد از پایان حزب کاملا درست درآمد زیرا تقریباً نُه ماه پس از استعفای آقای دکتر اقبال که آقای دکتر امینی به نخستوزیری رسیدند در هفتههای اول کارشان روزی من را احضارکردند و فرمودند شنیدهام شما خزانهدار حزب ملیون بودهاید و میخواستم بدانم پولهایی که به حزب داده شده به کجا رفته و باید به آن رسیدگی شود. حضورشان عرض کردم کلیه اسناد درآمد و مخارج حزب، طبق مقررات حسابداریهای دولت تنظیم شده و هر موقع که بفرمایند برای رسیدگی آماده است؛ نحوه نگهداری اسناد و دستور پرداختها را هم برایشان توضیح دادم و اضافه کردم به منظور پیشگیری از شلوغ شدن در حزب و از بین رفتن مدارک، تمام اسناد از محل حزب خارج شده و در محل امنی نگهداری شده است. آقای دکتر امینی چون کاملا به امور وزارت دارایی آشنایی داشتند به سرعت درک کردند که جریان از چه قرار بوده لذا دیگر دستوری نفرمودند.
به هرحال با تغییر دولت و انحلال مجلس و روی کار آمدن آقای مهندس شریف امامی، ایاب و ذهاب به حزب ملیون نیز متوقف شد و فقط مدت کوتاهی آقای دکتر اقبال و دکتر کاسمی و عدهای از رجال به حزب میآمدند و کاملا روشن بود که حزب ملیون آخرین روزهای حیات خود را میگذراند؛ آنهم پس از آتش زدن اتومبیل دکتر اقبال در دانشگاه و متعاقباً عزیمت ایشان به فرانسه کاملا به پایان رسید. این بود داستان ارتباط سیاسی آقای دکتر اقبال با من.
– شما جزو شورای حزب ملیون بودید. آیا این حزب درواقع برنامهای داشت، یک ایدئولوژی داشت که میخواست پیاده بکند یا اینکه دکتر اقبال بود و دکتر اقبال هم نخستوزیر بود و بعد یک عده آدمهایی بودند که عملا آنچه را که دکتر اقبال مطرح میکرد انجام میدادند؟
– حزب ملیون بر اساس ایدئولوژیهای خاصی مانند دست راستی یا دست چپی درست نشده بود که یک عده معدودی آن را پایهریزی کرده و مرحله به مرحله گسترش بدهند بلکه هدف آن تجهیز و سازماندهی نیروهای سازنده کشور در جهت عمران و آبادی و استفاده از تمام منابع طبیعی و انسانی در راه عمران و آبادی و تأمین هرچه بیشتر رفاه مردم ایران بود. در اساسنامه حزب با دقت کامل تمام حرفهای قشنگی که در اغلب اساسنامههای احزاب نوشته میشود وجود داشت. فقط اشکال کار این بود که برای تشکیل این حزب از بالا دستور داده شده بود و نخست وزیر رئیس آن بود. بنابراین تمام کسانی که خواهان شغلی بوده و میخواستند در کوتاهترین مدت به بالاترین مقام برسند و یا مایل بودند به مجلس راه پیدا کنند به طرف این حزب هجوم آوردند و طبیعی است که در چنین اوضاع و احوالی همیشه افرادی که صلاحیت کمتری دارند فعالیتهای چشمگیری میکنند و جلوتر میافتند و بسیاری از کسانی که شایستگی بیشتری دارند گوشهگیری کرده و در این نوع مسابقه عقب میافتند و لامحاله حزب از آن انسجام و قدرتی که باید، برخوردار نمیشود. چنین تجربهای در ایران چند بار تکرار شده و نتیجه آنهم همیشه یکی بوده است یعنی سر و صدای زیاد در شروع کار و عمری کوتاه. حزب دموکرات ایران در دوران قوامالسلطنه، حزب ملیون، حزب مردم، حزب ایران نوین و حزب رستاخیز همه چنین سرنوشتی داشتهاند.
– قبل از اینکه وارد بحث حسنعلی منصور بشویم، موضوع انتخابات زمان دکتر اقبال است که خیلی حرف روی آن زده شد. درواقع نتایجاش را هم دیدیم. شما راجع به این انتخابات چه چیزی دارید تعریف کنید؟
– از این انتخابات چند خاطره غمانگیز دارم. به علت اینکه در موقع انتخابات من وزیر کار بودم. در وزات کار سنتی هست که هر سال در تابستان وزیر کار برای شرکت در کنفرانس بینالمللی کار با هیأتی به ژنو میرود. بنابراین طبق تصویب دولت من نیز سمت ریاست هیأت نمایندگی ایران را داشتم و به ژنو رفتم. پس از مراجعت دیدم تلفنهای متعددی به منزل من شده است که به فوریت با آقای دولتآبادی تماس گرفته شود. بنابراین به منزل آقای حسامالدین دولتآبادی تلفن کردم و ایشان گفتند که ما در اینجا جلسهای داریم و منتظریم شما هرچه زودتر به ما بپیوندید.
– آقای دولتآبادی که بود؟
– ایشان نماینده سابق مجلس و عضو شورایعالی حزب ملیون و یکی از افراد با نفوذ اجتماعی بودند.
در منزل آقای دولتآبادی جلسهای با شرکت آقایان دکتر کاسمی، محمدعلی خان مسعودی و دو سه نفر دیگر که گفته میشد در کار انتخابات وارد هستند، تشکیل بود. پس از ورود من، آقای مسعودی گفتند چون انتخابات در پیش است و همیشه در این کار وزارت کار از لحاظ تجهیز کارگران نقش مهمی دارد، حال میخواهیم بدانیم شما چه کاری میتوانید برای پیشرفت کاندیدای حزب ملیون بکنید.
من که باید عرض کنم حالا میفهمم که چقدر از مرحله پرت بودهام، شروع کردم برای آنها توضیح دادن که وزارت کار با گذراندن مترقیترین قانون کار و بیمههای اجتماعی و تشکیل بانک رفاه کارگران و طرحهای مربوط به ساختمان منازل کارگری و واگذاری زمین و تعداد دیگری طرحهای رفاهی برای کارگران، چه خدماتی انجام داده و حزب ملیون میتواند در تبلیغات خود از این دستاوردها بهرهبرداری زیادی کرده و کارگران را به طرف کاندیداهای حزب جلب نماید. تصور من این بود که ذکر این موارد برای راه انداختن گروه عظیمی از کارگران مؤثر خواهد بود چون مدرنترین قانون کار در یک سال قبل توسط دکتر جمشید آموزگار به تصویب رسیده بود و پیشرفتهترین قانون بیمههای اجتماعی در شش ماهه گذشته با کوشش شبانهروزی من و عدهای از همکارانم در وزارت کار از جمله آقایان دکتر احمدعلی بهرامی، منوچهر آریانا، عطاءالله خسروانی، منوچهر کلالی، مهندس سیروس مجد و حسین شجاعی با زحمات زیاد به تصویب رسیده بود. بانک رفاه کارگران در شرف تأسیس و آماده به کار شده بود و خیال میکردم در هر جای دنیا اگر حزبی چنین کاری برای کارگران انجام داده باشد آراء آنها را یکجا به دست خواهد آورد ولی دیدم اظهارات من نهتنها در این آقایان اثری نکرد بلکه تبسم تلخ پرمعنایی در صورت آنها پدیدار گشت و حس کردم که با یک نگاه عاقل اندر سفیه به من مینگرند و معلوم بود که جوابهای من آب سردی روی انتظارات آنها ریخته است. بنابراین، پس از تعارفات خشک و بیمعنی، جلسه را ترک کرده و بعد از ظهر برای عرض گزارش سفر، به دیدن آقای دکتر اقبال رفتم. ایشان راجع به جلسه صبح سؤال کردند و جریان را برایشان توضیح دادم و اضافه کردم اگر واقعاً علاقمندند توجه کارگران را بیشتر جلب کنند، بهترین راه گنجاندن دو نفر نمایندگان کارگران در لیست انتخاباتی حزب ملیون میباشد که در آن زمان یک عمل چشمگیر بود. آقای دکتر اقبال مطلب را فوری درک کردند و با پیشنهاد من موافقت نمودند و قرار شد وزارت کار تحقیق نماید چه اشخاصی در بین کارگران بطور طبیعی محبوبیت دارند و از بین آنها، حزب دو نفر را انتخاب و جزو کاندیداهای پایتخت اعلام نماید. قبول این پیشنهاد از طرف نخستوزیر و رئیس حزب، شوق فراوانی در بین کارگران تهران ایجاد کرد و اسامی متعددی عنوان شد و به حزب پیشنهاد گردید.
در این زمان تب انتخابات همه جا را فرا گرفته بود و در تمام محافل و مجالس و مطبوعات در شبانهروز صحبت انتخابات بود و در حزب نیز فعالیتهای مداومی جریان داشت که چه کسانی در لیست کاندیداهای تهران منظور شوند و اسامی افراد مرتباً تغییر میکرد ولی نام نمایندگان کارگران بر جای خود برقرار بود. اما در آخرین لحظه که اسامی کاندیداها در لیست رسمی حزب منتشر شد متأسفانه نام دو نماینده کارگران را حذف و بجای آنان نام آقایان فتحالله فرود و اسدالله رشیدیان را گنجانده بودند.
[ادامه دارد]
[بخش۱] [بخش۲] [بخش۳] [بخش۴] [بخش۵] [بخش۶] [بخش۷] [بخش۸] [بخش۹] [بخش۱۰] [بخش۱۱] [بخش۱۲] [بخش۱۳] [بخش۱۴] [بخش۱۵] [بخش۱۶] [بخش۱۷] [بخش۱۸] [بخش۱۹] [بخش۲۰] [بخش۲۱] [بخش۲۲] [بخش۲۳] [بخش۲۴] [بخش۲۵] [بخش۲۶] [بخش۲۷]