جمشید آموزگار، در پیشگفتار این کتاب مینویسد «در میان خاطرات گونه گونهای که تا کنون پراکنده شده، خاطره عبدالرضا انصاری از امتیازی ویژه برخوردار است چرا که با اصالتی کم همتا، دقتی در خور تحسین و بینظری سزاوار تمجید همراه است».
به جهت علاقمندی نسل جوان به ریشهها و عوامل سازندگی ایران در دوران پهلوی کیهان لندن طی چند هفته به بازنشر خاطرات عبدالرضا انصاری در گفتگو با غلامرضا افخمی میپردازد.
*****
[بخش۱] [بخش۲] [بخش۳] [بخش۴] [بخش۵] [بخش۶] [بخش۷] [بخش۸] [بخش۹] [بخش۱۰] [بخش۱۱] [بخش۱۲] [بخش۱۳] [بخش۱۴] [بخش۱۵] [بخش۱۶] [بخش۱۷] [بخش۱۸] [بخش۱۹] [بخش۲۰] [بخش۲۱] [بخش۲۲] [بخش۲۳] [بخش۲۴] [بخش۲۵] [بخش۲۶] [بخش۲۷] [بخش۲۸] [بخش۲۹] [بخش۳۰] [بخش۳۱] [بخش۳۲] [بخش۳۳] [بخش۳۴] [بخش۳۵] [بخش۳۶] [بخش۳۷] [بخش۳۸] [بخش۳۹] [بخش۴۰] [بخش۴۱] [بخش۴۲] [بخش۴۳] [بخش۴۴] [بخش۴۵] [بخش۴۶] [بخش۴۷] [بخش۴۸] [بخش۴۹] [بخش۵۰] [بخش۵۱] [بخش۵۲] [بخش۵۳]
به هرحال ماشین انتخابات به راه افتاده و تب انتخابات همه را گرفته بود و در این زمان شبکه ارتباطی برقرار شده بود. در تمام بیست و چهار ساعت گزارشات مربوط به پیشرفت کار انتخابات و تعداد کارتهای الکترال که هر روز برای طرفداران احزاب و سایر افراد صادر میگردید به مرکز گزارش میشد. چون احزاب برای اینکه حساب کار به دستشان باشد طرفداران خود را دسته دسته به فرمانداریها که محل کار انجمنها بود میبردند و کارت الکترال میگرفتند، بنابراین تقریباً معلوم بود که در هر حوزه چه تعداد کارت الکترال برای طرفداران کدام حزب صادر گردیده و اگر افرادی جدا از گروههای حزبی مراجعه میکردند تعداد آنها را تحت عنوان غیرحزبی در گزارش مینوشتند. کلیه این گزارشات که از سراسر کشور از طرف فرمانداریها و سایر مأمورین که به نقاط مختلف اعزام شده بودند به مرکز میرسید، هر شب تنظیم شده و در چهار نسخه آماده میشد که اول وقت هر روز بطور محرمانه برای آقای نخست وزیر و دبیرکل حزب ایران نوین و دبیرکل حزب مردم و دفتر من ارسال میگردید. بنابراین در طول زمان انتخابات هر اتفاقی که در هر نقطه پیش میآمد فوراً مورد توجه واقع میشد و اقدامی درباره آن صورت میگرفت. به عنوان مثال، گزارش رسید که فرماندار خرمشهر از حالت بیطرفی خارج شده و به نفع حزب ایران نوین اقداماتی انجام داده است. بلافاصله پس از رسیدگی و اطمینان از اینکه گزارش صحیح است، فرماندار خرمشهر تلگرافی برکنار و فرد بیطرفی بجای او اعزام شد و نهایت کوشش به عمل میآمد که وزارت کشور از حالت بیطرفی خارج نشود.
یک روز والاحضرت شاهدخت فاطمه تلفن کردند و گفتند یک آقایی هست به نام ملک یونان که کارهای ساختمانی میکند و من این شخص را میشناسم. مرد بسیار درست و شایستهای است و خیال دارد وکیل شود و میگوید در میان ارامنه زمینه بسیار مناسبی دارد ولی عدهای هستند که با او دشمنی دارند و کارشکنی میکنند و من فقط میخواستم خواهش کنم که شما مراقب باشید که او را اذیت نکنند. من آقای ملک یونان را از زمان تحصیل میشناختم که جوانی ورزشکار، فوتبالیست و در بین جوانان محبوبیت داشت. به والاحضرت عرض کردم که طبق دستور اعلیحضرت، وزارت کشور مجاز نیست که در مورد کاندیداها دخالتی داشته باشد. اطمینان میدهم که اگر آقای ملک یونان فعالیت کرده و در میان ارامنه به اندازه کافی رأی داشته باشد، مسلماً انتخاب خواهد شد ولی باید بداند که ما نمیتوانیم برای او رأی تهیه کنیم و او را از صندوق دربیاوریم. پس از شنیدن این جواب، والاحضرت فاطمه با حالت عصبانی گفتند خیلی خوب و تلفن را قطع کردند.
در بین ارامنه، جوان دیگری هم بود که تحصیلات خود را در رشتۀ پزشکی در آمریکا انجام داده و به ایران مراجعت کرده بود. این شخص هم که با دکتر شاهقلی وزیر بهداری دوستی داشت برای وکیل شدن فعالیت میکرد و مانند کاندیداهایی که در آمریکا میخواهند در انتخابات شرکت کنند تبلیغات زیادی به راه انداخته بود و هر شب در روزنامهها عکس و نام او دیده میشد ولی دولت درباره وکیل ارامنه نظر خاصی نداشت و هر کسی را که جامعه ارامنه انتخاب میکرد برای دولت قابل قبول بود.
– منظور شما از دولت، یعنی وزارت کشور یا دستگاههای دیگر مثلا ساواک؟
– من از کار ساواک اطلاع نداشتم و اگر هم آنها نظری داشتند به ما نمیگفتند ولی از نظر دولت، مأمور برگذاری انتخابات، وزارت کشور بود و نخستوزیر هم چیزی در این مورد نگفته بود. به هر حال دستور این بود که وزارت کشور بیطرفانه انتخابات را انجام دهد و حالا اگر احیاناً ساواک برای موفقیت بعضی اشخاص در انتخابات، بطور محرمانه کاری کرده باشد، من از آن بیاطلاع هستم.
به هر حال، از آقای ملک یونان دیگر خبری نشد و کارها جریان عادی داشت تا اینکه چند روز به روز رأیگیری مانده آقای نخست وزیر تلفن کردند و خواستند به فوریت به دفترشان بروم. در موقع ورود به دفتر ایشان، دیدم تیمسار سپهبد نصیری رئیس سازمان امنیت و آقای عطاءالله خسروانی دبیرکل حزب ایران نوین نیز در آنجا حضور دارند.
آقای هویدا گفتند تیمسار نصیری اطلاعاتی دارند که نشان میدهد در حوزه انتخابیه اردبیل که در نزدیکی مرز شوروی است پیشبینی میشود که بین طرفداران آقای دکتر عبدالرضا عدل طباطبائی کاندیدای حزب ایران نوین و طرفداران یک کاندیدای محلی که از طرف حزب مردم اعلام شده زد و خوردهای شدید اتفاق بیفتد و احتمال میرود برای برقراری آرامش، تیراندازی شده و کسانی کشته شوند و از این بابت جای نگرانی است. حالا خواستیم بدانیم شما چکار میتوانید بکنید و آیا میتوانید انتخابات آن نقطه را متوقف کنید؟ تصادفاً من آقای عبدالرضا عدل طباطبایی را میشناختم و از کلاس اول ابتدایی با او بر سر یک میز مینشستم و با هم دوستی داشتیم. لذا گفتم من الان با او تماس میگیرم و میگویم به فوریت از منطقه خارج شود و وقتی او آنجا نباشد درگیری نخواهد شد و غائله خواهد خوابید.
آقای هویدا و بقیه این راه را پسندیدند و آقای هویدا به تلفنچی دستور دادند پست ژاندارمری محل را بگیرد و وقتی ارتباط برقرار شد من خودم را به افسر نگهبان معرفی کردم و خواستم فوراً آقای عدل طباطبائی را پیدا کنند و بگویند با من تماس بگیرد. آقای هویدا قهوه سفارش دادند و پس از حدود ده دقیقه تلفن زنگ زد و آقای طباطبائی پشت تلفن بود. پس از سلام و علیک به ایشان گفتم من الان در خدمت آقای نخستوزیر هستم و چون نباید در منطقه شما درگیری بشود، خواهش میکنم به فوریت و هرچه زودتر از آنجا حرکت کنید و خارج شوید و بعد فکر دیگری برای شما میکنیم. گفت چشم، همین کار را میکنم و صحبت ما خاتمه یافت. چند روز بعد رأیگیری آغاز شد و از اوایل شب به تدریج نام برندگان از طرف انجمنهای انتخابات به وزارت کشور میرسید و بلافاصله در رادیو تهران اعلام میشد. در بین اسامی برندگان انتخابات، نام آقای دکتر عبدالرضا عدل طباطبائی نیز به چشم میخورد و به نظرم رسید که شاید ساواک در برآورد وضعیت آن منطقه دچار اشتباه شده و اصلا موضوع احتمال زد و خورد در محل با حقیقت تطبیق نداشته است لذا موضوع را دنبال نکردم.
در همان دو سه روزی که انتخابات انجام شده و نام برندگان اعلام میشد یک شب به مناسبتی یک مهمانی رسمی در کاخ والاحضرت اشرف برگذار میشد که من هم شرکت داشتم. بعد از شام، طرفهای ساعت ۱۱ تیمسار هاشمینژاد فرمانده گارد سلطنتی به من گفتند اعلیحضرت در کاخ سعدآباد منتظر شما هستند و فرمودهاند فوراً به آنجا بروید. من بلافاصله با اتومبیل به کاخ سعدآباد رفتم و وقتی وارد دفترشان شدم دیدم با حالت عصبانی مشغول قدم زدن هستند و به محض اینکه وارد شدم با تشدّد گفتند کارتان را انجام دادید! این چه کثافتکاری است؟ من هرچه فکر کردم چه کاری کردهام که باعث این نوع عکسالعمل شده است چیزی به فکرم نرسید و سؤال کردم قربان در چه موردی؟ فرمودند همین مردکه که میخواهد وکیل ارمنیها بشود رفیق شاهقلی. همین رفقای خودتان. او را بالاخره وکیلش کردید. تازه من متوجه شدم جریان چیست. عرض کردم قربان اولا هنوز اطلاع ندارم که انتخاب شده باشد و در ثانی رقیب او مورد توجه والاحضرت شاهدخت فاطمه است و تمام مذاکرات تلفنی با والاحضرت و جوابی را که به ایشان داده بودم بازگو کردم و اضافه کردم که این آقا مانند آمریکاییها برای خود تبلیغ کرده و به در خانه ارامنه میرود و با آنها خوش و بش میکند و زمینه فراهم میسازد در صورتی که آقای ملک یونان با اتکای به توصیه والاحضرت فاطمه تصور میکرده که وکیل خواهد شد. به هرحال نه اعلیحضرت در این مورد امری فرموده بودید نه چاکر اطلاع خاصی از وضع هر یک از آنها دارم و برای چاکر چه فرقی میکند که وکیل ارامنه چه شخصی بشود و نظر به اینکه والاحضرت فاطمه در این مورد تلفن کرده بودند به مأمورین وزارت کشور دستور اکید دادم و سفارش کردم مراقب باشند هیچگونه خاصهخرجی در اینباره صورت نگیرد و تمام آرایی که به صندوق ریخته میشود با دقت مورد محاسبه قرار گیرد و برنده اعلام شود حال اگر به عرایض چاکر اعتماد نمیفرمایید امر بفرمایید بازرسی شاهنشاهی به موضوع رسیدگی کند.
توضیحات را که شنیدند قیافهشان باز شد و فرمودند من میدانم تا به حال هر وقت انتخابات انجام میگرفت مقدار هنگفتی پول رد و بدل میشد و خیلی کارها صورت میگرفت ولی اینبار انتخابات خیلی تمیز انجام شد. البته وقتی گزارشی میرسد نمیتوان آن را نادیده گرفت و از لحن کلامشان معلوم بود که رفع سوء تفاهم شده است و به حالت خوبی دستشان را بوسیدم و مرخص شدم.
در اینجا باید توضیح بدهم که در نقاطی که شکایتی به انجمن نمیرسید انجمن پس از قرائت آراء تمام صندوقهای رأیگیری در تمام حوزهها، نام برنده را به فرمانداری اعلام میکرد ولی هرگاه شکایتی واصل میشد، باید در مورد آن رسیدگی به عمل میآمد و گاهی این رسیدگی چند روزی به طول میانجامید و بعضی اوقات مجبور به قرائت مجدد آراء میشدند. به عنوان مثال در گلپایگان که رقابت شدیدی بین کاندیداهای دو حزب وجود داشت، پس از خاتمه قرائت آرا، انجمن در نظر داشت که نامزد حزب ایران نوین را به عنوان برنده اعلام نماید. نامزد حزب مردم آقای دکتر محققی که تحصیلکرده آمریکا و طبیب اطفال بود، شکایتی تسلیم انجمن کرده و علاوه بر آن، توسط آقای دکتر انتخابی پزشک معروف بیمارستان پارس موضوع را به اطلاع من رسانید. بلافاصله تلفنی از آقای مهندس ابراهیم همایونفر استاندار اصفهان خواستم به فرمانداری و ژاندارمری گلپایگان دستور دهند که همه چیز را متوقف سازند و برگههای آراء را در محل مطمئنی نگهداری کنند تا خود ایشان به محل رفته و شخصاً در خواندن آراء نظارت کنند. آقای مهندس همایونفر همان شب به گلپایگان رفت و کلیه امور را تحت نظر گرفت و روز بعد با حضور اعضای انجمن و معتمدین، قرائت آراء را تکرار کردند و در نتیجه، آقای دکتر محققی با اختلاف کمی برنده شد و نام او اعلام گردید. مشابه این وضع در چالوس اتفاق افتاد و مجبور به قرائت مجدد آراء شدند و در آنجا نیز نامزد حزب مردم برنده شد. در چند نقطه دیگر هم اختلافاتی در مورد نحوه رأیگیری و قرائت آراء پیش آمد که برای اختصار کلام از ذکر آن خودداری میکنم. ولی موضوع قابل توجه این بود که هرچند از ابتدای انتخابات، حزب ایران نوین اذعان داشت که در بیش از یکصد و هشتاد حوزه کاندیدای قوی و زمینهداری ندارد ولی در تمام نقاط نامزد انتخاباتی معرفی کرده بودند و حداکثر کوشش را میکردند که در تمام حوزهها برنده شوند و در هر جا که کاندیدای حزب مردم پیشی میگرفت به نخست وزیر شکایت میکردند و آن را در اثر عدم همکاری وزارت کشور میدانستند.
به هرحال انتخابات به پایان رسید و حزب ایران نوین با داشتن یکصد و هشتاد نماینده، اکثریت کرسیهای مجلس شورای ملی را به دست آورد. حزب مردم با بیست و نه نماینده و حزب پانایرانیست با پنج نماینده، احزاب اقلیت مجلس را تشکیل دادند. در مجلس سنا نیز حزب ایران نوین بیست و شش کرسی و حزب مردم چهار کرسی به دست آورد.
بدین صورت در مجالس سنا و مؤسسان نیز اکثریت به دست حزب ایران نوین افتاد.
پس از رسمیت یافتن مجلس شورای ملی، روزی برای انجام کاری به مجلس رفته بودم و در محوطه باغ مجلس با آقای دکتر عبدالرضا عدل طباطبائی برخورد کردم. از دور که مرا دید با خوشحالی به طرف من آمد و روبوسی و اظهار تشکر فراوان کرد و من که اصلا انتظار چنین برخوردی نداشتم گفتم نمیدانم از چه بابت تشکر میکنی، چون برای وکیل شدن شما نهتنها کار مثبتی انجام ندادهام بلکه از شما خواستم که از حوزه انتخابی خود خارج شوی. جواب داد کاملا اشتباه میکنی زیرا فقط همان تلفن شما باعث شد که من وکیل شوم چون وقتی که مأمور ژاندارمری به دنبال من آمد و مردم شنیدند که وزیر کشور عدل طباطبائی را خواسته است تمام مخالفین به صف طرفداران من پیوستند و بدون هیچگونه زحمتی موفق شدم!
مجلس مؤسسان نیز طی تشریفاتی تشکیل گردید و قانون برقراری سمت نیابت سلطنت که آماده شده بود به امضای نخست وزیر و من تقدیم مجلس شد و در زمان نسبتاً کوتاهی به تصویب رسید.
با پشت سر گذاشتن مسائل مربوط به انتخابات، فرصتی به دست آمد که به مسائل دیگری که در وزارت کشور وجود داشت توجه بیشتری بشود. یکی از این مسائل، موضوع بخشداران لیسانسیه بود.
سابقه امر این بود که قبل از اجرای قانون اصلاحات ارضی یعنی به اصطلاح دوران ارباب و رعیتی، حاکمیت دولت در سطح کشور از طریق تشکیلاتی اداره میگردید که کوچکترین واحد آن «بخش» نامیده میشد و مأمور اول دولت در آن بخش، «بخشدار» خوانده میشد.
در هر بخش تعدادی ده وجود داشت که متعلق به مالکین بود و مسئولیت اداره امور اجتماعی آن از طرف مالک به عهده فردی به نام کدخدا واگذار شده و ظاهراً باید مورد تأیید بخشدار قرار میگرفت و حکمی به امضای بخشدار به نام او صادر میشد. تعداد این بخشها در سطح کشور به چهارصد و پنجاه بخش میرسید و بنا به مقتضیات محلی و جغرافیائی منطقه هر چند بخش، یک شهرستان را تشکیل میدادند که مجموع آنها تحت نظر مأمور اول دولت به نام فرماندار قرار داشت که با فرمان پادشاه منصوب میشد و بنا بر قانون تقسیمات کشوری و بر مبنای سوابق تاریخی و جغرافیایی و آداب و رسوم محلی و عوامل دیگر، هر چند شهرستان جزء منطقهای بود که به نام استان نامیده میشد و تحت نظر استاندار قرار داشت که به فرمان پادشاه منصوب میگردید.
[ادامه دارد]
[بخش۱] [بخش۲] [بخش۳] [بخش۴] [بخش۵] [بخش۶] [بخش۷] [بخش۸] [بخش۹] [بخش۱۰] [بخش۱۱] [بخش۱۲] [بخش۱۳] [بخش۱۴] [بخش۱۵] [بخش۱۶] [بخش۱۷] [بخش۱۸] [بخش۱۹] [بخش۲۰] [بخش۲۱] [بخش۲۲] [بخش۲۳] [بخش۲۴] [بخش۲۵] [بخش۲۶] [بخش۲۷] [بخش۲۸] [بخش۲۹] [بخش۳۰] [بخش۳۱] [بخش۳۲] [بخش۳۳] [بخش۳۴] [بخش۳۵] [بخش۳۶] [بخش۳۷] [بخش۳۸] [بخش۳۹] [بخش۴۰] [بخش۴۱] [بخش۴۲] [بخش۴۳] [بخش۴۴] [بخش۴۵] [بخش۴۶] [بخش۴۷] [بخش۴۸] [بخش۴۹] [بخش۵۰] [بخش۵۱] [بخش۵۲] [بخش۵۳]